سید جواد میری، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده، انتقادهایی به نگاه سید جواد طباطبایی و تقی آزادارمکی به ابن خلدون داشته است. وی معتقد است وقتی دکتر آزادارمکی میگوید مستشرقان ابن خلدون را به ما تحمیل کردند این شائبه را مطرح میکند که سوژه ایرانی قدرت اندیشیدن و فاعلیت در بستر تاریخی را ندارد.
عبور از تفکر ابن خلدون
«اخیراً بحثهایی در ایران طی دو دهه گذشته درباره جایگاه ابن خلدون در حوزه تفکر اجتماعی صورت گرفته است؛ برخی مانند سیدجواد طباطبایی گفتمانی را مطرح کردهاند که براساس آن ابن خلدون را متعلق به گذشته سوژه جهان اسلام میداند. طباطبایی معتقد است، چون شالوده تفکر ابن خلدون مبتنی بر اندیشه تئولوژیکال است و جهان مدرن جهان عین تئولوژیکال و مبتنی بر عقل خود بنیاد است، ذاتاً و جوهراً ابن خلدون نمیتواند جایگاهی در این سپهر داشته باشد و اساساً نمیتواند راهکار و چارهسازی برای سوژه معاصر در جهان اسلام ارایه کند. به همین دلیل است که این عده بحث عبور از تفکر ابن خلدون را در داخل این گفتمان مطرح میکنند.
چرخش پارادایمی آزاد ارمکی نسبت به ابن خلدون
از سوی دیگر گفتمان دیگری مطرح است که بهترین نماینده آن دکتر تقی آزاد ارمکی است. البته تفکر او را باید به دو دوره تفکر آزاد ارمکی جوان و آزاد ارمکی میانسال تقسیم کرد. آزاد ارمکی جوان در ذیل تفکر حاکمی که اوایل انقلاب اسلامی وجود داشت و مبتنی بر شور انقلابی بود به دنبال طرحی نو انداختن در ایران و جهان بود به همین دلیل به بازخوانی میراث اندیشهای در حوزه جهان اسلام دست زد و دو کتاب در حوزه تفکر اجتماعی نگاشت که در آن درباره اندیشه افرادی چون فارابی، ابنسینا، خواجه نصیر، ابنخلدون و ... نظریهای را مطرح میکند که در برابر گفتمان قالب یوروسنتریک ما باید به دنبال احیای تفکر و میراث گذشته خودمان باشیم.
اما آزاد ارمکی میانسال اخیراً یک چرخش پاردایمی انجام میدهد و در مصاحبهها و گفتگوهایش به این نتیجه میرسد که علت عقبماندگی ایرانیان این بوده که در پی احیای اندیشه ابنخلدون بودند و تلاش کردند از نگاه ابنخلدون جهان مدرن را بفهمند و این پروژه یکی از عوامل عقبماندگی ایرانیان است. از سوی دیگر آزاد ارمکی معتقد است علت اینکه ایرانیان در داخل چنین دامی افتادند این بود که فریب مستشرقان را خوردند به عبارتی مستشرقان ابنخلدون را به ذهن، جان و اندیشه ایرانیان وارد کردند.
زمانی که به این دو گفتمان نگاه میکنید عملاً جایی برای تفکر ابن خلدون در سپهر نظریههای اجتماعی باقی نمیماند چون یکی ابنخلدون را متعلق به گذشته میداند چرا که معتقد است اساس تفکر ابنخلدون تئولوژیکال است و در تضاد با تفکر مدرن عقل خودبنیاد است. دیگری هم ابن خلدون را در حالت جذر و مدی میبیند و در دورهای تحت تاثیر شور انقلابی ابن خلدون را مایه نجات میداند اما در دوره میانسالی او را مایه عقبماندگی ایرانیان میبیند.
ابن خلدون آکادمیک کجاست؟
چیزی که در این گفتمانها غایب است ابن خلدونی است که تاکنون بازخوانی نشده بدین معنی که جامعهشناسان و اندیشمندان علوم انسانی باید به صورت آکادمیک ابن خلدون را مورد بررسی قرار میدادند. زمانی که دکتر آزاد ارمکی درباره ابن خلدون سخن میگوید او را علت عقبماندگی ایرانیان میداند چون معتقد است ایرانیها تحت تاثیر افکار ابن خلدون قرار گرفتهاند در حالی که این موضوع با واقعیت پژوهش و تحقیق در هشت قرنی که از زمان ابن خلدون گذشته سازگاری ندارد چون اساساً ایرانیان به ابن خلدون به صورت سنت منسجم فکری نپرداختهاند. اگر ما به بزرگان اهل تفکر در ایران همچون علامه طباطبایی، علامه جعفری، ملاهادی سبزواری و ... نگاه کنیم میبینیم که هیچگاه سنت ابنخلدونی در ایران وجود نداشته است اما در مقابل از قرن شانزدهم به صورت مستدل و مستند سنت فکری ابن خلدون را در امپراتوری عثمانی و ترکیه میتوانیم ببینیم بنابراین اگر قرار باشد فردی یا سوژهای تحت تاثیر تفکر ابن خلدون قرار گرفته باشد این سوژه ایرانی نبوده بلکه سوژه ترک است.
ابن خلدون سوژه ترکهاست نه ایرانیها!
در قرن هیجدم و در زمان خلافت عثمانی بهدلیل اینکه امپراطوری عثمانی رو به افول و زوال گذاشته شده بود اصحاب تفکر امپراطوری عثمانی به دنبال این موضوع رفتند که دلایل افول خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند. در همین راستا به دستگاه فکری و نظرات ابن خلدون رسیدند چون او جزء اندیشمندان نادری بود که به مساله طلوع و غروب تمدنها به صورت تحلیلی و تعمیقی پرداخته است. آنچه که ابنخلدون از آن به عنوان علم تمدنشناسی و علم عمران بشری سخن میگوید میتوانست پاسخگوی سوالات اصحاب امپراطوری عثمانی باشد. وی معتقد است برای فهم تمدن نیازمند شناخت مساله و پدیدهای به نام همبستگی اجتماعی هستیم. عواملی که باعث شد امپراطوریها به سوی زوال و انحطاط بروند اندیشمندان ترک را واداشت که به صورت نظری و عملی به ابن خلدون بپردازند این موضوع موجب تشکیل سنت محکم و مستدل ابن خلدون شناسی در امپراطوری عثمانی شد.
اگر ما بخواهیم دکتر آزاد ارمکی را در این زمینه نقد کنیم باید بگوییم اگر قرار است صحبت از تحت تاثیر قرار گرفتن سوژهای باشد آن سوژه ایرانی نیست بلکه ترک است. از سوی دیگر بخش دوم تفکر آزاد ارمکی که معتقد است مستشرقان به جهان اسلام ابن خلدون را وارد کردهاند با واقعیت تطابق ندارد چون مستشرقان از سال 1950 میلادی به گونهای ابن خلدون را به عنوان پدر جامعهشناسی به عربها شناساندند بنابراین این موضوع در کلیت جهان اسلام ثابت نبوده است. در نهایت اگر دو نگاه ایدئولوژیک طباطبایی و نگاه ایدئولوژیک و یورو سنتریک آزاد ارمکی را بررسی کنیم میبینیم که از مشکل عمیقی با عنوان ابن خلدون در قامت اندیشمند آکادمیک رنج میبرند چون به موضوع آکادمیک بودن ابن خلدون نپرداختهاند. ما به جای اینکه ابن خلدون را از منظر ایدئولوژیک و یوروسنتریک مورد بررسی قرار دهیم باید ببینیم مفاهیمی که ابن خلدون تولید کرده به چه میزان مفاهیمی موثر، کارا، مفید و کاربردی در حوزه جامعهشناسی، جامعهشناسی سیاسی و فلسفه تاریخ است و چگونه میتواند یک چشمانداز متفاوت در کنار چشماندازهای یوروسنتریک برای فهم جهان معاصر باشد و به ما کمک کند.
نگاه پروفسور استفان لدر به ابن خلدون آکادمیک است
نگاه پروفسور استفان لدر به میزان زیادی ما را به این نوع نگاه نزدیک میکند چون او به دنبال این نیست که بگوید ابن خلدون تفکر تئولوژیکال دارد یا ایدئولوژیک. بلکه میخواهد بدانید مفاهیم تولیدی ابن خلدون را چگونه میتوان در بستر علوم انسانی استفاده کرد. به عنوان مثال لدر از مساله هویت بدوی سخن میگوید اینکه نژاد عربی چگونه هویت پیدا کرده است و برای فهم تغییر و تحولات عرب ما چگونه باید ذهنیت عربی را بازخوانی کنیم. لدر معتقد است ما میتوانیم از مفهوم بدویت آنگونه که ابن خلدون ساخته کمک بگیریم و براساس آن هویت عربی در جهان معاصر را بازسازی کنیم. لدر میگوید من ابن خلدون را در رده اندیشمندان دیگری چون ویکو ایتالیایی قرار میدهم و در این زمینه دست به مطالعه تطبیقی میزنم.
تفکر ابن خلدون و فهم علوم انسانی اسلامی
لدر همچنین بحث دیگری را درباره ابن خلدون مطرح میکند که میتواند به ما در فهم مبحثی که امروزه تحت عنوان علوم انسانی اسلامی مطرح شده راهگشا باشد. برخی در ایران معتقدند برای ایجاد علوم انسانی اسلامی باید به نوع نگاه ابن خلدون رجعت کرد. این در حالی است که لدر معتقد است ابن خلدون به مساله حکومت مطلوب به عنوان یک مفهوم فلسفه سیاسی میپردازد اما به دنبال این نیست که حکومت مطلوب را در چارچوب گفتمان اسلامی به معنایی که امروز ما تلقی میکنیم مطرح کند. او به دنبال حکومت اسلامی مطلوب نیست بلکه میخواهد بگوید انسان به عنوان یک موجود که در بستر جامعه انسانی شکل میگیرد برای اینکه همبستگی اجتماعی در جوامع بدوی و شهری ایجاد شود چگونه باید مورد بررسی و گفتوگو قرار گیرد تا زمینه ایجاد جامعه مطلوب را به وجود آورد. در اینجا ما باید ببینیم که آیا به چارچوبی نیاز داریم که براساس آن به سنت، کتاب و اجماع رجوع کنیم و بعد بر اساس آن جامعه مطلوب را بنا کنیم.
نگاه ابن خلدون درست برخلاف این است ما برای فهم جامعه انسانی نیازمند یک چارچوب اندیشهای و نظری هستیم که نام آن پارادایم فکری علم عمران بشری است که توسط آن میتوانیم جامعه بشری را مورد مطالعه و تحلیل قرار دهیم. لدر در اینباره مثالی مطرح میکند و معتقد است ابن خلدون چون آدم معتقد به وحی بوده تا آن زمان که وحی جنبه متافیزیکی دارد به ابعاد متافیزیکی و امکان تحققش نمیپردازد. اما معتقد به این است که دین مولود وحی است ولی این موارد وقتی وارد پروسه تاریخ میشود و لباس زبان یک قومیت را میگیرد و تاریخیت پیدا میکند در اینجا برای فهم دین نیازمند فهم تاریخی هستیم و منظور از فهم تاریخی این است که باید متدولوژیهای تاریخی را برای فهم دین که در بستر تاریخ قرار گرفته استفاده کنیم. شما وقتی میخواهید خود موضوع وحی را که دین است مطالعه کنید باید مانند دیگر انواع سبکهای فهم و معرفت بشری آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید و نمیتوانید بگویید چارچوبهای معرفت دینی با چارچوبهای معرفت غیر دینی تفاوت ویژهای دارد و از روشهای تاریخی نباید برای فهم آن استفاده کرد.
ابن خلدون در قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی یعنی 400 سال قبل از اینکه مکاتب مطالعات تاریخی مدرن در آلمان و انگلستان ظهور یابد این مباحث را مطرح میکند البته جالب است که جامعهشناسان ایرانی و اصحاب علوم انسانی به جای اینکه به ابن خلدون رجوع کنند و آن را بفهمند در حواشی متن ابن خلدون حرکت میکنند و نه به صورت مستدل بلکه آماتورگونه آن را بررسی میکنند.
ابن خلدون و حرکتهای افراطی جهان اسلام
یکی دیگر از مسایلی که در جامعه اهل سنت و نه در جهان شیعی مطرح بوده مساله خلافت است اگر امروز به جریانهای تند و افراطی مانند داعش، القاعده، بوکوحرام و ... نگاه کنیم میبینیم که مخرج مشترک همه آنها احیای خلافت اسلامی است. ابن خلدون با اینکه در پایان دوران خلافت عباسی زندگی میکند اما نگاهش به خلافت جالب است او معتقد است این فرم حکومت یک سبک از قدرت یا حاکمیت در گذشته بوده و در آینده بشریت کارآیی ندارد. خلافت بدون آن چارچوب و ویژگیهای نسبی که برای آن تعریف شده بود و در داخل نظام فکری عقلانیت عربی قرار گرفته بود جایگاهی در آینده ندارد و شما ببینید که او این حرف را 700 سال قبل میزند.
ابن خلدون نظریهپرداز تمدن است
لدر همچنین درباره ابن خلدون بحث جالب دیگری را مطرح میکند که به ساختار کتاب «المقدمه» و چگونگی ورود به ابن خلدون میپردازد. لدر میگوید من ابن خلدون را متفکری نمیشناسم که به مساله تمدن، قانون و عصبیت میپردازد بلکه او را نظریهپرداز تمدن میدانم. در واقع ابن خلدون از نظر لدر در کنار اندیشمندان بزرگی قرار میگیرد که طی 7 قرن اخیر در تمدنهای مختلف به موضوع تمدن به مثابه یک پروژه در ساحات و ابعاد مختلف بشریت پرداختهاند. ابن خلدون از منظر او نظریهپرداز تمدن است و برای فهم تمدن نه تنها نظریهپردازی کرده بلکه ابزارهای متدولوژیک در اختیار ما میگذارد که چگونه بتوانیم این گفتمان علم را گسترش و توسعه بدهیم و به زبان دیگر اگر بخواهیم از پارادایم فلسفه علم بهره بگیریم مفهومی به نام عدم توجه و گسترش یک تئوری وجود دارد بدین معنی که میگوید برخی از نظریهها به جای گسترش لاغرتر شده و تقلیل مییابند. سبک نگاه ابن خلدون و تئوری مرکزی او به دلیل پرداختهنشدن به آن در بین ما غیر اروپاییان و غیر یوروسنتریکی باعث شده ما در کنار مارکس، وبر، دورکیم و ... نتوانیم از ابن خلدون حرف بزنیم در حالی که نظریههای توسعه تئوری ابن خلدون در داخل نوع نگاه این متفکر وجود دارد و شاهد این مدعا کارهایی است که در دهه اخیر سید فرید العطاس، جامعهشناس مالزیایی دانشگاه ملی سنگاپور داشته و سه کتاب درباره ابنخلدون تالیف کرده که براساس آن چگونه میتوانیم از مفاهیم جامعهشناختی ابن خلدون برای فهم مسایل اجتماعی، مسایل سیاسی و فلسفه تاریخ استفاده کنیم. این کتابها توسط انتشارات دانشگاهها آکسفورد و کمبریج چاپ شده است.
حال سوال این است که آیا نوع نگاهی که ما میتوانیم برای فهم مسایل جهان معاصر مانند مسایل سوریه و نیز پیوند بین آلسعود و وهابیت داشته باشیم را از منظر نظریه تولید آسیایی مارکس و یا سبکهای عقلانیتی وبر ببینیم و این بحثها را درک کنیم یا اینکه از منظر ابنخلدون به آنها بپردازیم چون نوع نگاه ابن خلدون قطعاً بهتر میتواند به ما برای فهم ظهور وهابیت در شبه جزیره عربستان کمک کند.
نگاه ابن خلدون هم افق با دوره مدرن است
ابن خلدون در حوزه جامعهشناسی سیاسی به دنبال این موضوع نبوده که حاکم خوب و بد چیست و ما برای تمیز دادن خصلتهای خوب و بد باید به دنبال چه شاخصهایی باشیم و از آن منظر به دنبال حاکمی بگردیم که بتواند حاکمیت مطلوب را ایجاد کند به عبارت دیگر ابن خلدون دنبال این نبود که بگوید حاکم خوب یا بد چگونه باشد بلکه به دنبال این بود که بگوید حاکمیت قانون باید برپا شود. به زبان دیگر سپهر اندیشه ابن خلدون به جای آنکه آنگونه که سیدجواد طباطبایی مطرح میکند که مبتنی بر اندیشه تئولوژیکال است اتفاقا وقتی به متن تفکر او نگاه میکنیم میبینیم که هم افق با جهان مدرن است و جامعنگرتر است و میتواند به ما برای فهم واقعیت موجود کمک کند.
لدر میگوید ما درباره متفکری حرف میزنیم که در قرن پانزدهم میلادی در جهان اسلام درباره مسایلی حرف میزند که اگر امروز درباره آن مسایل آیا فهم ما از دین مبتنی بر معرفتی است که آن با معارف بشری منطبق است و برای تمیز دادن صحت و سقم آن نیازمند ابزار و متدولوژی هستیم که بتوانیم معرفت دین را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهیم. ابن خلدون درباره وحی و مولود آن دین حرف میزند و میگوید وحی جنبه لاهوتی دارد و دین جنبه بشری و در چارچوب مسایل بشری شکل گرفته است و این نوع مفاهیم برای فهمشان نیازمند متدولوژی تاریخی و بینش تاریخی هستیم. در نظر داشته باشید که او این حرف را شش قرن پیش زده و کسی به آن معترض نشده است. اما امروز در جهان اسلام وقتی بخواهد کسی درباره دین به صورت آزاد بپردازد از چپ و راست تقبیح میشود. این ما را به این نتیجه میرساند که 700 سال پیش ابن خلدون از دوران پیشرفتهتر و افق نوینتری درباره دین و نسبت ما با وحی پرداخته است و ما به عنوان یک حوزه تمدنی در بسیاری از ساحات عقبگرد کردیم و اکنون این پرسش اصلی برای یک اندیشمند این است که علل انحطاط تفکر ما چیست.
برای فهم علل انحطاط و افول باید فراسوی رشتههای علوم انسانی حرکت کرد چون نیازمند نگاه کلاننگر هستیم که این سوال را مطرح کنیم که آیا کلیت جهان اسلام و نظام حاکم بر آن اجازه تفکر آزاد و انتقادی و به زبان ابن خلدون تفکر مبتنی بر علم عمران بشری را میدهد یا خیر. این پرسش را نباید انتظار داشته باشیم لدر پاسخ دهد چون او دغدغه عبور از زوال سوژه ایرانی ندارد و پرسش او از نوع دیگری است اما پرسشی که من مطرح میکنم معطوف به سوژه ایرانی است اینکه چرا کسی دیگر نمیتواند تفکر کند. وقتی دکتر تقی آزاد ارمکی میگوید مستشرقان ابن خلدون را به ما تحمیل کردند این شائبه را مطرح میکند که سوژه ایرانی قدرت اندیشیدن و فاعلیت در بستر تاریخی را ندارد و سوژه غربی فعال مایشاء است که میتواند در ذهن ما تفکر را متولد کند و ما را وادار کند که آنگونه که مستشرقان میخواهند بیندیشیم خود این نگاه نوعی از زوال اندیشه و به عبارتی پایان اندیشه است یعنی اینکه انسان و سوژه ایرانی اصلا با اندیشیدن هیچ قرابتی ندارد و در ساحل دریای تفکر هیچ جایگاهی پیدا نکرده است.
نظر شما