نقد«بحرانی در حال انتشار» نوشته سندی مومنی در شماره سیزدهم فصلنامه نقد کتاب، بهار 1396 به چاپ رسیده است و در جشنواره کتاب و رسانه حائز رتبه شده است. به همین مناسبت در اینبا بازنشر میشود.
و با قیمت 8000تومان منتشر شده است.
خلاصهی داستان
ایلا با پدر و مادرش در باغ وحش زندگی میکند. با شنیدن صداهای مهیبی از کوه که شبیه انفجارهای پی در پی است و گذشتن هواپیماها از آسمان، داستان شروع میشود. تلفن و برق باغ وحش قطع میشود و پدر برای دیدن رئیس باغ وحش به شهر میرود. حیوانات گرسنه هستند و هر کدام به گونهای گرسنگی خود را نشان میدهند. ایلا پسر بازیگوشی است که عاشق بابونهاست و حسابی با آنها سرگرم است.
مردی دوچرخهی پدر ایلا را همراه با پیغامی از سوی او، به باغ وحش میرساند. جنگ شده و یونس، پدر ایلا، اسلحه به دست گرفته و میجنگد؛ او پیغام داده که همسر و پسرش به خانهی مادرش بروند. این پیغام سرآغاز تغییر در زندگی مادر و فرزندی است که می خواهند از شهری جنگی به یک جای امن بروند.
مقدمه
ایلا نگهبان باغ وحش، رمانی است که ایدهی بکری دارد. این ایده، به روایتی یکدست و پرهیجان تبدیل شده است. ایلا شخصیت اصلی رمان، پسری بازیگوش و دوستدار حیوانات است که میخواهد همراه مادرش به جایی امن برود.
رمان را میتوان به لحاظ ساختاری به دو بخش تقسیم کرد. بخش نخست حضور جنگ به عنوان فاجعهای است که به فضای آرام و امن خانواده و باغ وحش و شهر حملهای ناگهانی کرده است؛ در این بخش خواننده با بحرانی روبهروست که همهی معادلههای زندگی را برهم ریخته است و بخش دوم، جنگ در نگاه ایلا و مادرش است. تصور این دو شخصیت از جنگ متفاوت است و نویسنده فضای ذهنی هر دو شخصیت را همراه با دغدغههایشان پیش روی خواننده قرار داده است.
مفهوم کلیدی و برجسته ی ایلا نگهبان باغ وحش، تبعات دردناک آوراگیهای بعد از جنگ است؛ اما رمان به خوبی توانسته است از این رخداد فاجعه آمیز و غمگین در جهت ترسیم اثری قابل قبول استفاده کند که تلاش میکند کانون توجه خود را دنیای معصومانهی مادر و پسری قرار دهد که نمیدانند قرار است هشت سال آینده با چه اتفاقهایی روبهرو شوند.
بخش اول: جنگ عاملی بیرونی برای برهم زدن نظم و آرامش (وقوع بحران)
صفحات آغازین رمان، خبر از تغییر وضعیتی میدهد که برای اعضای خانواده مشخص نیست؛ اما خواننده میداند این صداهای بلند و گذر هواپیماها چه معنایی دارد:
« دیشب حیوانها در قفسهایشان سر و صدا میکردند. مادرم میگوید: صداهای بلندی که از دور میآید آنها را ترسانده است. پدرم میگوید: شاید کوه را منفجر میکنند جاده بسازند.
دیشب یواشکی در گوش بابون پرندهام گفتم: بپر برو شهر و سر و گوشی آب بده ببین چه خبر شده.
بچه بابون سرش را تکان داد و ویژی بالا پرید. در آسمان چرخید و چرخید و دور شد. توی حیاط منتظرش ایستادم.از یک شمردم و تا به صد و بیست و سه رسیدم، ویژی روی شانهام پرید و گفت: جشن، جشن، فشفشه، بادکنک، آتیش بازی.» (فردشاد،1395 : 7و8)
نویسنده از میان چهار امکان بنیادین روایت، روایت برونگرا را انتخاب کرده است:
« در ساخت برونگرا، رمان بر گونهای از روایت استوار میشود که طی آن نویسنده با بیرونی کردن حوادث، خواننده را در مرکز اطلاعات قرار میدهد و عناصر علت و معلولی رخدادها را برای خواننده روشن میکند. پس آنچه بر شخصیتهای داستان مجهول میماند بر خواننده معلوم میشود. روایت به گونهای پیش میرود که خواننده تنها با یک گام فاصله پشت سر رمان نویس قرار میگیرد...»(رسول زاده،1382)
با وجود آنکه رمان از روایتی برونگرا برخوردار است؛ اما خواننده با روایتی پرکشش روبهروست. این تعلیق که روایت را خواندنی کرده است ریشه در مواجهه شخصیتهای اصلی رمان با رویداد اصلی رمان یعنی جنگ، دارد. مضاف بر اینکه خواننده از سرنوشت پدر خانواده (یونس) بی اطلاع میماند و در ادامه علاقهمند است خبری از او بخواند.
نویسنده هوشمندانه روایتی را برگزیده است تا خواننده را در مرکز ناامنی و تبعات عامل بیرونی حوادث قرار بدهد. مرکز قرار دادن خواننده، یک نتیجهی مهم دارد. خواننده روایت را بدون جهتگیری خاصی، با زبانی کاملا تصویری( به دور از شعارزدگی و برجسته کردنهایی که پیوند مشخصی با موضوع رمان داشته باشند) میخواند و این امکان برای شخصیتهای رمان فراهم میشود که خود واقعیشان را در مقابل مسئلهی رمان ارائه دهند.
به طور مشخص ایلا نگهبان باغ وحش، شرح آوارگیهای بعد از جنگ را به خوبی به نمایش میگذارد. به خواننده نشان میدهد که چهطور رفتن سادهی مرد خانواده در هالهای از ابهام برگشتن یا برنگشتن قرار میگیرد و چگونه لباسهای نو و دفتر و کتابهای پسربچه ای که مشتاق رفتن به مدرسه است، به فراموشی سپرده میشود.
بحران در رمان در سه بخش به تصویر کشیده میشود. در آغاز رمان، موقعیت آرام و امن یک باغ وحش را برهم میریزد. در ابتدا با قطع تلفن و برق و نبود غذای کافی برای حیوانات این بحران منتشر میشود. بعد از آن با برنگشتن یونس و پیغامی که برای خانوادهاش گذاشته است، بحران به خانواده سرایت میکند و در نهایت با دیدن شهر جنگی و فرار ساکنان شهر، بحران، منطقهی وسیعی از قلمرور خود را به خواننده نشان میدهد.
جنگ به عنوان عاملی بیرونی، حوادثی را به حیوانات یک باغ وحش و زندگی اعضای یک خانواده و ساکنان یک شهر تحمیل میکند.
ایلا نگهبان باغ وحش از افتتاحییهی درخشانی برخوردار است. آغازی جذاب که خواننده را بدون اتلاق وقت در مرکز رخدادهای اصلی ماجرا قرار میدهد. این آغاز به پشتوانهی فضاسازی و اعلام خطر و معرفی شخصیت اصلی و دغدغههایش یعنی ایلا، خوانشی بدون کسالت را به دنبال دارد.
بخش دوم: بازنمایی ذهن شخصیتها در مواجهه با بحران
ایلا نگهبان باغ وحش به طور مشخص با تمرکز بر دو شخصیت پیش میرود. ایلا و مادرش. این دو شخصیت که تنها مانده و باید به جایی امن نقل مکان کنند هر کدام به نوعی درگیر مسئلهی جنگ هستند.
کسی نفهمد من عراقیم!
شخصیت مادر در ایلا نگهبان باغ وحش، شخصیتی ساده اما در عین حال بااراده و مصمم است. او اهل بصره است و مدتهاست خانوادهاش را ندیده است.
این شخصیت در رمان به طور مشخص چهار مرحله را پشت سر میگذارد و در هر کدام از این مراحل یکی از ابعاد شخصیتی خود را مشخصا در برابر جنگ نشان میدهد:
مرحلهی اول: شنیدن خبر جنگ
در مرحلهی اول، مادر ایلا بعد از شنیدن جنگ بین عراق و ایران، وحشتزده میشود:
« مادرم دستش را بالای پیشانیاش میگیرد. ماشینها و گاریها پر از اسباب و مسافر پشت سر هم رد میشوند. مادرم دستش را جلوی ماشین سفیدی میگیرد. ماشین سریع رد میشود. مادرم فریاد میزند: تو مدینه چه خبر شده؟ چرا همهتون از این طرف میروید؟
زنی پشت گاری روی اسبابهایش نشسته. فریاد میزند: جنگ شده. بدبخت شدیم فرار کن. مادرم کنار جاده روی زمین میافتد. بازویش را میکشم و فریاد میزنم مامان، مامان...) «فردشاد،1395 :22)
بعد از شنیدن خبر جنگ، تفنگی را از دفتر باغ وحش برمیدارد و با گلوله پرش میکند و اشک میریزد.
به نظر میرسد اولین برخورد شخصیت با فاجعهای که رخ داده و تمام معادلات زندگیش را برهم زده است، ترس و اراده برای استقامت را به خواننده منتقل میکند.
مرحلهی دوم: انتظار
شخصیت مورد نظر در مرحلهی بعد منتظر برگشتن شوهرش میشود. او بر نمیگردد. شخصی دوچرخهاش را برمیگرداند:
« مردی از پشت در میگوید سلام از طرف یونس اومدم. دوچرخهاش رو آوردم. مادرم می پرسد: چرا خودش نیومد؟ مرد میگوید: اسلحه گرفته بود میجنگید. گفت شما هم جمع کنید برید روستا پیش مادرش. از اینجا دور شید امن نیست.» (فردشاد،1395 :42)
پیغامی که یونس برای خانوادهاش داده است، آنها را وارد مرحلهی جدیدی از زندگیشان میکند.
مرحلهی سوم: نامه
مادر ایلا از پسرش میخواهد که برای خانوادهاش در بصره نامه بنویسد. این نامه آنقدر مهم است که همه در حال فرار از شهر هستند و مادر ایلا برای پست نامه به سمت شهر می رود:
« مادرم با گریه میگوید: بذارید نیم ساعت برم تو شهر شوهرم رو ببینم این نامه رو پست کنم برمیگردم. اشکش را به چادر روی شانهاش میمالد. مرد جواب میدهد نامهی چی؟ کشک چی؟ پست خونه تعطیله. عراقی هستی؟
مادرم جواب نمیدهد. مرد ادامه میدهد: زن عموی منم عراقیه. برو خاله. ایشالا جنگ که تموم شد نامهات رو پست کن. فعلا که عراق و ایران به هم گلوله پست میکنن.» (فردشاد،1395، 56)
مرحلهی چهارم: رفتن به جای امن
در این مرحله مادر تصمیم میگیرد که به سمت روستای مادرشوهرش برود. حیوانات باغ وحش را رها میکند و با دوچرخهی شوهرش به سمت جادهی اصلی شهر میرود.
شخصیت مادر ایلا، نماینده بلاتکلیفی مادرانی است که در ابتدا تصور میکردند این جنگ دعوای سادهی بین عرب و عجم است. دعوایی که تازگی نداشته و به زودی فروکش می کند. این شخصیت در جایی آنقدر مصمم و با اراده عمل میکند (به طور مثال وقتی حیوانات را رها میکند و تفنگ به دوش میگیرد.) که خواننده به او آفرین میگوید و در جایی دیگر آنقدر ساده دلانه رفتار میکند (وقتی باغ وحش را رها میکنند نامهاش را روی طاقچه میگذارد و به جای تمبر، یک لنگهی گوشوارهاش را روی پاکت نامه میچسباند به این این امید که سربازبعثی به طمع گوشواره نامه را به خانوادهاش برساند.) که آه از نهاد خواننده بلند میکند. مسئلهی دیگری که در ارتباط با شخصیت مادر ایلا به چشم میخورد ملیت اوست. او زن عربی است که حالا نمیتواند به راحتی بگوید عرب هستم. نویسنده هوشمندانه ماجرای نامه را پیش میکشد تا از طریق مطالب نامه ترسها و تردیدهای این شخصیت را به خواننده نشان بدهد. به خصوص آنجا که نمیخواهد خانوادهاش بفهمند شوهرش اسلحه دست گرفته و میجنگد و یا آنجا که غصهی برادرش جاسم را میخورد که سرباز است و وظیفه دارد مقابل ایران بجنگد.
بابونها و ایلا در خاطرهی جنگ
مرکز توجهی رمان ایلاست. او قرار است به مدرسه برود. منتظر پدرش است تا با دوچرخه او را به مدرسه برساند. بابون پرندهاش به او خبر میدهد که در شهر آتیش بازی به راه است. ایلا تصور میکند بچهها از بس غرق در شادی و جشن فشفشهها بودند برای دیدن باغ وحش نیامدهاند. با شادی کودکانهای با دیدن هر هواپیمایی ظرفش را با گوش ماهی پر میکند. او در تخیلش به راحتی در جنگ پیروز میشود؛ سرباز دشمن را به اسارت می گیرد؛ پدرش را نجات میدهد؛ اما در عمل تنها میتواند بچه خرگوش و بلدرچین را نجات بدهد. ایلا به خوبی توانسته است تخیل کودکانه و قهرمان پرور پسرانی را نمایندگی کند که درک درستی از جنگ ندارند؛ جنگ بر آنها عارض میشود، نظم زندگیشان را برهم می زند و آنها را به سمتی میبرد که نمی دانند چه آیندهای در انتظارشان است.
نویسنده با استفاده از عنصر تخیل برای پرداخت شخصیت ایلا، دنیای معصومانهی او را که گویا بدون مقدمه، جنگ بر آن تحمیل شده است، به نمایش میگذارد. استفاده از بخش خیالپردازی های ایلا، خواننده را بیواسطه با تصویری که کودکی از همه جا بیخبر میتواند نسبت به جنگ داشته باشد، مهیا میسازد.
پایانبندی در رمان ایلا نگهبان باغ وحش، از نوع باز است. ذهن خواننده در پایان رمان به ادامه زندگی ایلا و مادرش در روستا و گمانهزنیهایش دربارهی سرنوشت دایی جاسم و یونس مشغول میشود و با تصویری از ادامه جنگ در هشت سال آینده برای ایلا و میلیونها ایلای دیگر در سرزمینمان پیوند میخورد.
سئوال بیبی، جملهی پایانی و درخشان رمان است که ذهن خواننده را به سمت تصویرهای یاد شده میکشاند:
« در حیاط بیبی مثل همیشه باز است. بیبی خمیر نان را به تنور میچسباند. سلام می کنیم. بلند میشود پشت سرمان را نگاه میکند و میگوید: علیکمالسلام، پس کو یونس؟» (فردشاد،1395 :90)
کتابنامه
فردشاد، زهرا، ایلا نگهبان باغ وحش(1395) تهران: هوپا.
رسول زاده، حسین، نشریه ی گیله وا، شمارهی62.
نظر شما