سه‌شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۷
جورج ساندرز: رأی دهندگان به ترامپ  فرق بین شعار و حقیقت را تشخیص نمی‌دهند

جورج ساندرز، داستان‌نویس آمریکایی یکی از موفق‌ترین نویسندگان سال 2017 میلادی بود و توانست جایزه بوکر را با کتاب «لینکلن در باردو» به دست آورد. آخرین مصاحبه وی را با یکدیگر می‌خوانیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از اسپین‌آف - جورج ساندرز، نویسنده آمریکایی است که پس از سال‌ها نوشتن داستان‌های کوتاهی چون «دهم دسامبر» و «یک حکومت کوتاه و رعب‌آور» داستانی بلند نوشت و توجهات زیادی را در سراسر جهان به خود جلب کرد. او دومین نویسنده آمریکایی است که توانست جایزه من بوکر را با خود به خانه ببرد.
 
 مصاحبه بلند ساندرز درباره داستان‌نویسی، تدریس و ترامپ را با هم می‌خوانیم:
 
- جورج ساندرز، حالتان چطور است؟
خوبم. به تازگی از سفرهای تبلیغاتی کتابم برگشتم و تلاش می‌کنم به زندگی عادی بازگردم.
 
- بله. به تازگی مصاحبه‌های زیادی نیز انجام داده‌اید. از انجام این کار خسته نشده‌اید؟
خدای من... هزاران مصاحبه انجام داده‌ام، اما همه چیز بهتر شده است. تلاش می‌کنم خوش بگذرانم و زیاد صحبت کردن، سبب منفی‌گرایی‌ام نشود. البته احساس می‌کنم تصویر من برای مردم تکراری شده‌ است که خطر بزرگی برای حرفه‌ام به حساب می‌آید. خوشبختانه مصاحبه کردن برایم بسیار آسان شده است. حال شما چطور است؟
 
- خوبم اما تازه از خواب بیدار شده‌ام. به همین دلیل کمی ژولیده و خسته به نظر می‌آیم.
اشکالی ندارد. من همیشه اینطور هستم، زیرا 58 سال سن دارم!
 
- کتاب جدید شما را خواندم. شنیده‌ام قرار است فیلمی از روی آن ساخته شود. تبدیل اثر از ساختار کتابی به سینمایی باید بسیار دشوار باشد. چطور این کار را انجام می‌دهید؟
20 سال است که تلاش می‌کنم فیلمنامه بنویسم و وقتی نوشته‌هایم را می‌خوانم، فکر می‌کنم چیزهای خوبی نوشته‌ام. اما وقتی آنها تبدیل به فیلم می‌شوند، می‌فهمم که اصلاً خوب نیستند. هنگام نوشتن داستان از روش‌های سنتی استفاده می‌کنم. در طول این سال‌ها یاد گرفتم به احساسم اعتماد کنم و بگذارم داستان راهش را ادامه دهد و ساختار مناسبی بیابد. احساس می‌کنم هنگام نوشتن فیلمنامه «لینکلن در باردو» نیز باید همین روش را پیش بگیرم. من این روزها شروع به نوشتن می‌کنم، اما وقتی به بن‌بست می‌رسم، کنارش می‌گذارم. برای نوشتن چنین قانونی دارم و تاکنون در مورد من جواب داده است.
 
- در مصاحبه‌هایتان همیشه درباره حس ششم صحبت می‌کنید و معتقدید مشکلی با اینکه نمی‌دانید چه اتفاقی در صفحه بعد رخ می‌دهد، ندارید. آیا در طول سال‌های کاری‌تان تلاش کرده‌اید این‌ چنین باشید؟
بله. اگر چند سال در این حرفه باشید یاد می‌گیرید با عدم قطعیت و سردرگمی داستان‌هایتان کنار بیایید. نمی‌دانم من باهوش‌تر شده‌ام یا کتاب زیاد می‌خوانم، اما هر روز بیشتر می‌فهمم که دانش من چقدر اندک است. وقتی جوان‌تر بودم دقیقاً می‌دانستم چه چیزی را دوست دارم یا از آن متنفر هستم، اما حالا وارد دوره‌ای از زندگی‌ شده‌ام که نمی‌دانم چه می‌کنم و فقط می‌نویسم. روند کاری‌ام آسان‌تر شده است.
 
- «لینکلن در باردو» داستانی بسیار احساسی است. از طرف دیگر عقاید عجیب و غریبی درباره زندگی پس از مرگ در داستان شما وجود دارد. آیا این کتاب با عقاید شما در مورد زندگی پس از مرگ همخوانی دارد؟
من معتقدم هیچ کدام از ما آمادگی اتفاقاتی که پس از مرگ برایمان رخ خواهد داد را نداریم. درست مانند وقتی که به شهر بازی می‌روید و وسیله بازی هیجان‌انگیز و خطرناکی را می‌بینید و با خود می‌گویید من می‌توانم سوارش شوم اما پس از اینکه بالا می‌روید درمی‌یابید اشتباه بزرگی مرتکب شده‌اید. دلم نمی‌خواست زندگی پس از مرگی که در کتابم می‌آید، با باورهای مذهبی مختلف مطابقت داشته باشد. از طرفی دیگر، گاهی خود داستان ایجاب می‌کرد قوانینی خاصی درباره زندگی پس از مرگ بسازم که پیش‌تر در ذهن نداشتم. به عنوان نمونه در کتاب آمده است که کودکان نمی‌توانند به مدت زیادی در برزخ باقی بمانند و اگر چنین اتفاقی رخ دهد، شیطان‌صفت می‌شوند. زیرا تلاش می‌کردم شخصیت اصلی داستانم، ویلی را از برزخ خارج کنم.
 
- شما در دانشگاه «نگارش خلاقانه» درس می‌دهید. از آموزش داستان‌نویسی به دیگران چه درسی آموخته‌اید؟
اتفاقات زیادی در کلاس رخ می‌دهد. مکالمه‌های جذابی درباره نویسندگان گوناگون انجام می‌دهیم، اما فکر می‌کنم بخش خوب این کلاس‌ها کشف نویسندگان جوان است. در این کلاس‌ها به من یادآوری می‌شود که تغییر نسل، موجب از بین رفتن استعدادها نمی‌شود و در همه نسل‌ها نویسندگان خوب یافت می‌شوند. بعد از چندین سال نوشتن با خود فکر می‌کنم، همه فرم‌های ادبی تجربه شده است و چیز جدیدی برای کشف وجود ندارد. اما نسل‌های جدید به من یادآوری می‌کنند که ادبیات همیشه زنده و پویا است.
 
- شما با همسرتان در یکی از همین کلاس‌ها در دوره دانشجویی آشنا شدید و سه هفته بعد ازدواج کردید. آیا نوشته‌های یکدیگر را می‌خوانید؟
همسرم به من در کارهایم بسیار کمک می‌کند و بهترین منتقد آثار من است.
 
- داستان‌های شما اغلب درباره کسانی است که در حال دگردیسی هستند و دیدگاه‌هایشان را درباره جهان تغییر می‌دهند. آیا به چنین تغییری در سیاست نیز معتقدید؟ اگر جوابتان مثبت است چگونه به این تغییر دست یابیم؟
بله. چنین تغییری می‌تواند رخ دهد. متأسفانه همیشه جامعه ما با دوگانگی همراه بوده است و هر اتفاقی که رخ داده با آن کنار آمده‌ایم. البته کم و بیش از پس مشکلات نیز برآمده‌ایم. تا اینکه پدیده ترامپ رخ داد. همه فکر می‌کردیم برنده شدن او در انتخابات غیرممکن است و پس از اینکه انتخاب شد، کلمه‌ای مناسب برای بیان احساساتمان نیافتیم. بسیاری از خویشاوندان من به ترامپ رأی داده‌اند. انسان‌هایی که دوستشان دارم و رابطه خوبی با یکدیگر داریم. متأسفانه کلمات مناسبی برای بیان اهدافمان نداریم و نمی‌دانیم دوست داریم کشورمان چه طور باشد.  همین موضوع سبب شد، به داستان‌نویسی بیش از پیش علاقه‌مند شوم. زیرا احساس می‌کنم تنها در داستان است که انسان‌ها متحد هستند. آدم‌ها داستان را می‌خوانند و با غم‌ها و شادی‌های شخصیت همذات‌پنداری می‌کنند و فکر نمی‌کنند از چه گروهی در جامعه است. اما در دنیای واقعی یکدیگر را قضاوت می‌کنند و فرق خوب و بد را نمی‌دانند. بسیاری از افرادی که به ترامپ رأی دادند شناخت زیادی از زبان ندارند و فرق بین شعار و حقیقت را تشخیص نمی‌دهند.
 
- به طور حتم برای شما نوشتن درباره آمریکای قدیمی و آبراهام لینکلن سخت بوده است. فکر می‌کنید شرایط سیاسی کنونی حاکم بر دنیا در برداشت‌های مردم از کتاب شما تأثیر گذاشته است؟
بله، خیلی. البته این اتفاق تصادفی بود، زیرا «لینکلن در باردو» پیش از ورود ترامپ به کاخ سفید به نگارش درآمده بود. وقتی کتاب منتشر شد با خود فکر کردم چه زمان بدی برای حضور کتاب در بازار است، اما به تدریج دریافتم زمانی مناسب‌تر از این برای انتشار کتابم وجود نداشت. این روزها دونالد ترامپ در همه اتفاقات روزمره زندگی ما وجود دارد و مردم در طول سفرهای تبلیغاتی معتقد بودند که خواندن این کتاب در این دوره بسیار لازم است، زیرا به آن‌ها یادآوری می‌کند رئیس‌جمهوری واقعی چطور رفتار می‌کند.
 
- چه نویسندگانی بر شما تأثیر گذاشتند؟
سؤال بسیار خوبی است. جواب شما را می‌دهم اما به یاد داشته باشید برخی از این نویسندگان دیگر در فهرست نویسندگان محبوب من نیستند. نخستین بار وقتی داستان «اطلس شورید» نوشته آین رند را خواندم شوکه شدم. با خود فکر کردم من توانستم داستانی بلند بخوانم، پس می‌توانم به کالج بروم! پس از آن آثار همینگوی، ریموند کارور و توبیاس وولف را دوست دارم. پیش از دانشگاه هیچ‌وقت شکسپیر نخواندم و دوست نداشتم بخوانم، اما یکی از استادانم مرا تشویق کرد و از دانشجویان خواست از شکسپیر نترسند. معتقدم نمایشنامه‌های شکسیپر درباره زمانه ما نیز صدق می‌کند.
 
- سوال آخر: برای نوشتن «لینکلن در باردو» زیاد به قبرستان رفتید؟
سه بار به قبرستان «اوک‌هیل»رفتم. نخستین بار حس خوبی داشتم. فکر می‌کردم همه چیز این قبرستان در کتاب خواهد بود، اما وقتی برای بار سوم به این قبرستان رفتم حس خوبی نداشتم زیرا در حال دور کردن من از دنیای کتابم بود. این موضوع برای من به شخصه جالب بود. همیشه فکر می‌کردم در نوشتن داستان بلند باید از مکان‌های واقعی و شخصیت‌ها واقعی استفاده کرد و بخش داستانی را افزایش داد، اما پس از رفتن به قبرستان با خود فکر کردم آیا به شخصیت‌ها اجازه بدهم چیزی را که احتمالاً می‌بینند روایت کنند یا چیزهایی را که سبب می‌شود داستان زیبا شود و من دومی را انتخاب کردم.
 
ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
خواهش می‌کنم.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها