مسائل مالی پیش آمده را برای دو موسسه میراث مکتوب و مرکز دایرهالمعارف اسلامی چگونه تفسیر میکنید؟
نخست باید از خبرگزای ایبنا سپاسگزاری کنم که به این مسئله بسیار مهم فرهنگی و اجتماعی توجه کرده است. نکته بعدی اینکه من کارمند رسمی و حقوقبگیر هیچ یک از این دو مؤسسهای که نام بردید نیستم. به هیچ یک از این موسسات تعلق مالی ندارم. تنها از منظر یک گزارشگر فرهنگی که با همه این سازمانها از نزدیک آشنایی داشتهام سخن میگویم. براساس مشهودات خودم هم حرف میزنم و نه طبق مسموعات. باید گفت میراث مکتوبی که غمگنانه درباره آن سخن میگوییم «غم میراث ایرانی» است.
اول باید دید آثار فرهنگی و آموزشی مؤسسهای مانند میراث مکتوب و مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی از چه لحاظ مهم است. باید اول به مسئله پژوهش و پویایی عرصه اندیشه در ایران معاصر پرداخت. شیوههای پژوهش و طریقه پویایی اندیشه را میتوان این گونه خلاصه کرد: تعمق در آثار گذشتگان که در دو جنبه تصحیح متون و فهرستنگاری مجال بروز مییابد؛ انتقال آرا دیگران از طریق ترجمه؛ تلفیق و تطبیق و استنتاج در حوزه اندیشه و نظر که در نوع ادبی مقالهنویسی و دانشنامهنامهنگاری خود را مینمایاند و ایجاد زمینههای لازم برای رشد و شکوفایی خلاقیتها.
نهاد آموزش رسمی ما در هیچ یک این زمینه موفقیت چشمگیر نداشته است. در دانشگاه مطلقا مهارتآموزی و تجربهاندوزی نداریم. در دانشگاه صرفاً جابه جایی و انتقال اطلاعات انجام میشود(چه در کلاس درس و چه در خواندن جزوه و چه در مطالعه منابع درسی). به همین دلیل است که دانشگاه بسیار بندرت و بسیار رنگ باخته و بی جان در تحولات فرهنگی و تحقیقات، پژوهش و... حضورش احساس میشود. در بعضی زمینهها هم که اصلا حضور ندارد. اگر هم محققی دانشگاهی توانسته کاری انجام دهد و در عرصههای پژوهش قدمی بردارد کاملا اختصاصی و فردی و خارج از چهارچوب و حیطه دانشگاه بوده است.
برای پویایی در عرصه اندیشه و پژوهش باید «مهارت آموزی وتجربه اندوزی» را گسترش و تقویت کرد. قبل از انقلاب اسلامی مؤسسه انتشارات فرانکلین و بنیاد فرهنگ ایران در حیطه تجربهاندوزی و مهارتورزی در علوم انسانی، بسیار موفق بودند. عملکرد درخشان آن دو مؤسسه واقعا حیرتانگیز است. شخصیتهای فرهنگی بسیار لایق و فرهیختهای در آن دو مرکز تحقیقاتی و انتشاراتی آبرومند تربیت شدند. محیط فرهنگی و زمینههای فرهنگی در آن دو نهاد، به گونهای بود که تجربیات و مهارتها به دیگران منتقل میشد. در دانشگاهها، چنین بستری فراهم نیست. عرصه پژوهش و تحقیق در آن، در بيشتر مواقع بیمار محتضر روبهموتی است که دارد نفسهای آخر را میکشد! اغلب دانشجویانی که در دانشگاه مشغول به تحصیل هستند یا از آنجا فارغالتحصیل شدهاند اگر در نگرش و اندیشه و معلوماتشان تعمق کنیم میبینیم محیط دانشگاه هیچ تأثیری در نحوه تفکر و رفتار آنان نداشته است. از این لحاظها، دانشجوی ترم اول با دانشجوی ترم آخر هیچ فرقی ندارد. دانشجوی کارشناسی همان گونه حرف میزند و تحلیل و رفتار میکند که دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری! تفاوتها میان دانشجویان مقاطع، فقط داشتن پارهای اطلاعات است که آن هم به مرور فراموش میشود!
بعد از انقلاب اسلامی هم، دانشگاه در عرصه علوم انسانی عمدتا راه رکود و در مواقعی هم راه ابتذال و انحطاط در پیش گرفت. در این راه هم باسرعت پیش رفت (من البته فقط در حوزه علوم انسانی نظر میدهم. اگر دانشگاه در عرصههای دیگر دستاوردهای شگفتانگیز داشته نه خبر دارم و نه منکر میشوم) از جمله نهادهای مؤثری که در بعد از انقلاب، در مهارتورزی و تجربهاندوزی در حیطه علوم انسانی پای به عرصه وجود گذاشتند مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و موسسه پژوهشی میراث مکتوب بودهاند. تلاش و عملکرد این دو مؤسسه در سالهای فعالیت خود درواقع رفع نواقص نهاد آموزشی و جبران کاستیها و ناتواناییهای آن بوده است. حاصل کار نهاد دانشگاه هم در نشستها و سمینارها و در مجلات علمی و پژوهشی کاملا مشهود است.
نویسندگان بیشتر مقالات مثلا «علمی و پژوهشی» کارشان در اصل، جمعآوری اقوال و دستهبندی آن در قولها و اظهارنظرها در قالبهای پیشنهادی است. (چکیده، کلید واژه و...) در بیشتر این مقالات علمی ـ پژوهشی، خواننده آگاه مطلقا «دغدغه پژوهش » مشاهده نمیکند. عمدتاً معلوم نیست نویسنده چرا خواسته چنین مقالهای بنویسد، چه نکتهای او را به تحقیق واداشته است؟ همه پرسشها و طرح ادعا، و پیش کشیدن مقدمات و... در این نوع مقالات، صرفاً جنبه تقلید و رفع تکلیف دارد. وقتی این مقالات را مشاهده میکنیم، میبینیم نویسندگان آن، شماری اقوال و اظهارنظر ربط و بیربط کنار هم چیدهاند. بعد هم با یک شگرد بررسی، و مثلا تحلیل، که کاملا تکراری است، از آن اقوال و اظهارنظرها نتیجه گیری کردهاند. خیلی واضح است که بعد از نقل هرقولی و آوردن هر اظهارنظری میتوان چند جمله نیز در توصیف و گزارش آن نوشت. اگر فکر کنیم کار مهمی کردهایم بسیار سادهانگاری است. تصور خیلی کودکانه از تحقیق داریم. این شیوه مقالات علمی و پژوهشی اساسا نه علم است و نه پژوهش، بلکه صرفا ایجاد بستری است برای مهیا شدن اسباب مترتب بر علم. یعنی به ماهیت علم و تحقیق مطلقا اعتنایی نداریم بلکه هدف آن است که این مباحث مطرح و مقالهای در توصیف آن منتشر شود تا نویسنده پاداش و امتیاز و رتبه بگیرد و استاد شود.
انگیزه اصلی تألیف بیشتر مقالات و کتابها، عمق بخشیدن به رشد و آگاهی اجتماعی نیست بلکه صرفا بهانهای است برای طیکردن مراحل اداری و ترقی ظاهری در نظام دانشگاهی. بههمین دلیل است که در نهاد آموزشی دچار ابتذال هستیم. از همین منظر است که باید گفت عمده مجلات علمی و پژوهشی هدفی ندارند جز مسخرهکردن علم. گاه در بعضی از این مجلات، برحسب اتفاق به مقالاتی برخوردهام و احساس کردهام بسیاری نویسندگان این مقالات حتی به خود زحمت ندادهاند دقیق نوشته خود را پیش از انتشار بخوانند. از بحث خود کمی دور شدیم. در چنین اوضاع فرهنگی و آموزشی، مرکز پژوهشی میراث مکتوب و مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، چنان کارنامه درخشانی دارند. رکود و از فعالیت ماندن این دو مؤسسه، یعنی ایستایی و توقف کامل در عرصه پژوهش و ایجاد وقفه برسر راه پویایی آگاهی بخشی به جامعه کتابخوان.
نکته دیگر تأمل در نوع مدیریت و شیوه رفتار مدیران دو مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و موسسه پژوهشی میراث مکتوب است. این دو مدیر فرهنگی ویژگیهایی دارند که در کمتر مدیر فرهنگی مشاهده کردهام: تساهل و رواداری در قبال سلیقهها و گرایشها، دعوت اصحاب و طایفه اهل علم و فکر از طبقات و گروههای مختلف و توجه واقعی و عمیق به لیاقتها و کاردانیها و توانایی واقعی افراد، ویژگی درخور ذکر این دو مدیر فرهنگی است. در بسیاری از موسسات پژوهشی و فرهنگی شاهد هستیم که مدیران، معاونان و اعضای هیأت علمی فعالیت دارند که هیچ شایستگی برای تکیه زدن به منصبی که به آنان واگذارشده است ندارند.
من میتوانم دهها خاطره از بیادبی، بیلیاقتی، کم هوشی و کند ذهنی شماری از مدیران ارشد و مدیرعاملان بعضی از مراکز فرهنگی معتبر که سالها آنجا بودهام برای شما تعریف کنم. خاطراتی که شاهدان بسیاری هم دارد. همچنین عملکرد و تلاش مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و موسسه میراث مکتوب در بعضی جنبهها باعث ترویج فرهنگ «ارزشمند بودن دانش» و اعتقاد به لزوم و اهمیت فرهنگ شده است.
برگزاری نشستها، سمینارها، بزرگداشتها و ...حتی ضیافت آبگوشتخوران ماهانه میراث مکتوب نماد تمام عیار ترویج فرهنگ و احترام به عالم و کتابخوان است.
موضوع دیگر تناقضی است که در ذهنیت من سالهاست جایگیر شده است و وقتی میبینم مرکز پژوهشی میراث مکتوب و مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بر اثر نداشتن اعتبار مالی دچار چنین مصیبهایی میشوند آن تناقض عمیقتر میشود. هرسال هفته پژوهش، هفته کتابخوانی، نمایشگاه کتاب و ... برگزار میکنیم. سالانه هزینههای هنگفتی صرف طرحهای پژوهشی، انتشار مجلات علمی و پژوهشی و انتخاب پژوهشگران نمونه سال میکنیم اما برای دو موسسه میراث مکتوب و دایرةالمعارف بزرگ اسلامی پولی وجود ندارد و این موسسات در آستانه رکود و کسادی هستند! فکر میکنم برگزاری هفته کتابخوانی، پژوهش و... صرفا برای تدوین گزارشهای آماری و نمایشهای رسانهای است. چرا باید موسسات پژوهشی اینچنینی با کمبود بودجه مواجه شوند؟ چقدر اولیای امر متوجه این موضوع هستند که موسساتی چون مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و میراث مکتوب اگر نباشند چه بلایی بر سر فرهنگ و عرصه های تحقیق خواهد آمد؟
با این اوضاع و احوال دانشگاه ما موفق نخواهد شد. با این شیوه نگارش مقالات علمی وپژوهشی نمیتوانیم دانشگاه را پویا کنیم. پویایی این عرصه نیازمند ایجاد تفکر و اندیشه در دانشگاه است. در جامعهای که صد نسخه کتاب چاپ میشود و فروش نمیرود، اندیشه و تفکری وجود ندارد و صرف سخنگفتن از تفکر در چنین جامعهای، راه به جایی نخواهد برد و با تاسیس انواع دانشگاه در روستاهای دوردست و کوره دهها اتفاقی نمیافتد. ما باید تفکر را رشد دهیم. رشد تفکر هم جز با اعتلای تفکر و فرهنگ کتابخوانی محقق نخواهد شد. وقتی فرهنگ کتاب خواندن فراگیر شد، آگاهی رشد پیدا میکند و در نهایت عرصه اندیشه پویا شود. وقتی عرصه اندیشه پویا شود، در جامعه «پرسش» ایجاد میشود. ایجاد پرسش، زمینههای تحقیق را فراهم میآورد. وقتی در جامعه پرسش نباشد وضع دانشگاهها(منظورم درحوزه علوم انسانی) همین میشود که میبینیم! دانشگاه ما اکنون عملا منزوی است. سرفصلهای درسی آن چندان پاسخگوی نیاز جامعه نیست.
استاد و دانشجو در چرخه تکرار و دور باطل گیر افتادهاند. استادان مطالبی تدریس میکنند. دانشجویان همان درسها را فرامیگیرند و امتحان میدهند و وقتی به مرتبه استاد میرسند، همان درسها را به نسل بعدی منتقل میکنند. هیچ اتفاقی در جامعه نمیافتد. هیچ تحولی روی نمیدهد. سالهاست هم روی نداده است. اگر دانشگاه بخواهد از این رکود و چرخه باطل در آید راهحلش فراخواندن «تجربه» و «مهارت» به درون محیط آموزشی است. دانشگاه باید تجربه و مهارتهای بیرون از خود را به بهترین نحو ممکن به کار گیرد. مرکز پژوهشی میراث مکتوب و دایره المعارف بزرگ اسلامی میتواند تجربه و مهارتهای خود را در اختیار دانشگاه بگذارد. دانشگاه هم باید بکوشد به طور مثال مترجم متخصص، مصحح کاربلد، طراح، نویسنده، معمار، نقاش، عکاس، داستاننویس، و... را پیدا کند و از آنان نهایت بهره را ببرد.
دانشگاه نباید بگذارد تخصصهای ارزشمند و کمیاب در جامعه رها و بدون استفاده باشد. باید تخصص را به دانشگاه برد. با برگزاری این نوع کلاسهایی که در دانشگاه داریم و این نوع امتحان گرفتن و برگزاری امتحان تافل و جامع و...تردید ندارم هیچ اتفاقی نمیافتد. آخر چگونه میتوان امید تحول و پیشرفت داشت، وقتی میبینیم دانشجوی دکتری، دوره تافل را با موفقیت گذرانده است اما از یک متن بسیار ساده انگلیسی سردرنمیآورد یا فارغالتحصیل دوره دکتری ادبیات فارسی نمیتواند یک نامه بنویسد یا وقتی هم مینویسد در یک نامه چهارپنج سطری چند غلط املائی دارد!
شما به شکاف دانشگاه و موسساتی مانند میراث مکتوب اشاره کردید! اما این شکاف به صورت عمیقتری در حوزههای مختلف علوم انسانی مشاهده میشود و نمونه آن را میتوان در مجلات و مقالات دید.
کاملا درست است. اختلاف و شکاف عمیق را در مجلات دانشگاهی و غیردانشگاهی بخوبی میتوان دید. وقتی به بعضی مقالات مجلاتی مانند نگاه نو، ایرانشهر امروز، نقد و بررسی کتاب تهران، مترجم، مهرنامه، اندیشه پویا و... نگاه میکنیم، میبینم برخی از این مقالات با چه میزان از تعمق و اندیشه نوشته شده است و وقتی این مجلات را با مجلات علمی و پژوهشی مقایسه میکنیم به عمق فاجعه میشود، پی برد.
فکر میکنید آیا متکی بودن تنها به دولت برای تقویت موسساتی مانند میراث مکتوب راهگشاست؟ به نظر میآید ما باید به سمتی برویم که این موسسات از طریق نهادهای مردمی اداره شوند.
افراد خیری که عمدتا ثروتمند هستند میتوانند به این موسسات فرهنگی کمک کنند. شما اگر سرگذشت موسسات معتبر فرهنگی جهانی مانند اوقاف گیپ را مشاهده کنید میبینید که اینها یک سرمایهگذار خصوصی دارند. همچنین از دایرةالمعارف ایرانیکا نیز سرمایهگذاران خصوصی حمایت میکنند. در ایران هم ما افراد ثروتمند داریم اما حمایتهای مالی بیشتر صرف ساخت مدرسه، پرورشگاه و... میشود و کمتر این تفکر وجود دارد که به موسسات پژوهشی مانند میراث مکتوب و مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی کمک شود. راه دیگر این است که برخی از بانکها که سرمایهگذار هستند از طریق انتشار اوراق بهادار، کالای مشارکتی یا اختصاص درصدی از سود سالانه خود از این مراکز پژوهشی حمایت کنند. بههرحال باید توجه داشته باشیم اگر جامعه ما به لحاظ فرهنگی ارتقا یابد از لحاظ اجتماعی، سیاسی، بهداشتی و ... نیز ارتقا خواهیم یافت.
امکان خودکفا کردن این موسسات و درآمد زا کردن آنها چگونه وجود دارد؟
دولت اگر مدیران لایق و باکفایت را در عرصههای مختلف انتخاب کند این زمینه خودبه خود فراهم میشود. اگر ما در عرصه فرهنگ و کتاب و نشر مدیرانی، چون داود موسایی، حسین حسینخانی انتشارات آگاه، همایون صنعتیزاده یا هرمز همایونپور میداشتیم، امروز دچار این همه مشکلات نبودیم. حل بحرانها و معضلات نه راه میانبر دارد و نه راه دیگری غیر از آنچه عرض میکنم: فقط باید افراد شایسته و آگاه در مصدر امور باشند!
نظر شما