کامل احمدنژاد در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد
ذبیحالله صفا و محمد معین هیچ آدم باسوادی را به دانشکده ادبیات راه ندادند
کامل احمدنژاد از دانشجویان و دوستان عبدالحسین زرینکوب، با نقل قول از او گفت: ذبیحالله صفا و محمد معین، برای اینکه استاد علامه در دانشگاه تهران باشند، هیچ آدم باسوادی را به دانشکده ادبیات راه ندادند و این را درست هم می گفت.
سوالات ما معمولا با معرفی اجمالی شروع میشود، اینکه متولد چه سالی و کجا هستید، کی ازدواج کردید چند فرزند دارید؛ چه آثاری دارید و از چه وقتی وارد دانشگاه شدید؟ تحصیلات شما کجا بوده و...
من در سال 1323 در ماکو متولد شدم، دقیقتر باغچه چوغ ماکوف روستایی که در پنچ- شش کیلومتری ماکو واقع شده، جایی بسیار خوش منظره و خوش آب و هواست که الان با شهر یکی شده، یک کاخ موزه مشهور دارد که شهرت جهانی دارد. دبستان را در همین روستای باغچه جوغ، دبیرستان را در شهر ماکو، دانشسرای مقدماتی را در ارومیه گذراندم، در سال 1341 استخدام آموزش و پرورش شدم، حدود هفت- هشت سالی معلم بودم و در شهرستان چالدران ماکو مشغول تدریس شدم، از آنجایی که روحیهای مدیریتی داشتم در 24 سالگی رئیس آموزش و پرورش بخش شدم. آن زمان به رئیس آموزش و پرورش بخش، نماینده آموزش و پرورش میگفتند، زمانی که مسئولیت آنجا را برعهده گرفتم مشکلات بسیار زیادی داشت، که همه را حل کردم، در دوران خدمتم، سعی کردم معلمی صمیمی باشم و چیزی را سانسور نکنم. تا اینکه تصمیم گرفتم درس را ادامه دهم. اول تصمیم گرفتم حقوق بخوانم ولی دیدم این رشته با روحیه من سازگاری ندارد، چون به رشته زبان و ادبیات فارسی علاقهمند بودم تصمیم گرفتم این رشته را ادامه دهم. سال 50 هم در دانشگاه تبریز و هم دانشگاه تهران رشته زبان و ادبیات فارسی قبول شدم، به تهران آمدم و لیسانس را با رتبه اول به اتمام رساندم. در سال 54 با رتبه اول وارد دوره فوقلیسانس و سال 56 نیز با رتبه اولی وارد دوره دکتری شدم، زمانی که فقط دانشگاه تهران این رشتهها را داشت و همه دانشجویان ممتاز از سراسر کشور به دانشگاه تهران میآمدند. در دوره فوق لیسانس در سه رشته در دانشگاه تهران پذیرفته شدم، یکی ادبیات تطبیقی، دیگری زبانشناسی همگانی، ادبیات تطبیقی خیلی وسوسه کننده هم بود، چرا که هم ادبیات ایران و هم ادبیات جهان را باهم داشت، اما در نهایت تصمیم گرفتم همین ادبیات فارسی را ادامه بدهم. در سال 1358 که درس دوره دکتری من تمام شد، آزمونی گرفتند برای استخدام در دانشگاه تهران، در سال 1357 که انقلاب پیروز شد، مردم ایران، روحیهای بسیار درست و اخلاق شگفتانگیزی داشتند، ای کاش آن روحیه باقی میماند، چون آن روحیه را داشتند هیچگونه تقلبی در آزمون صورت نگرفت، متقاضیان زیادی از همه نقاط کشور آمده بودند، از بین همه اینها فقط من و دکتر پورنامداریان قبول شدیم و بلافاصله هم به ما درس دادند که تدریس کنیم. من تدریس در دانشگاه را در دانشگاه تهران شروع کردم. در حال تغییر و انتقال از آموزش و پرورش به دانشگاه تهران بودم که دانشگاه تعطیل شد، و من هم چون در سال 1356 ازدواج کرده بودم و مسئولیت خانواده و پدر و مادرم را هم برعهده داشتم دیگر پیگیر نشدم و همان آموزش و پرورش را ادامه دادم.
به نظر میرسد استادان و پژوهشگران نسل شما بسیار با استادان این نسل متفاوت بودند و چهرههایی که در آن زمان بودند گویی دیگر یافت نمیشوند، از آن دوران بگویید...
اما از خاطرات دوران دانشگاهیام، بسیار متاسف شدم اینکه دیدم اکثر استادان چقدر بیسواد هستند. یعنی من در دوران لیسانسم از بسیاری از استادانم بیشتر کتاب خوانده بودم، چون همیشه اهل مطالعه بودم، حتی قبل از اینکه به دانشگاه بیایم نیز اهل مطالعه بودم، و قبل از اینکه به دانشگاه بیایم، اکثر آثار برجسته دنیا را مطالعه کرده بودم، از قبیل آثار بالزاک و تولستوی و داستایفسکی و... استادان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از نظر علمی بسیار ضعیف بودند، ولی دو استاد برجسته داشتم که خیلی از دانش آن دو بهره بردم، بهترین معلم و استاد تمامی دوران تحصیل من از اول ابتدایی تا دوره دکتری، استاد دکتر سیدجعفر شهیدی بودند، یعنی از هیچکس به اندازه دکتر شهیدی نیاموختم، استاد دیگر استاد دکتر زرینکوب بودند که پایاننامه فوقلیسانس و دکتریام را با ایشان گذراندم، در نتیجه یک ارتباط فکری بین من و زرینکوب بهوجود آمد، یعنی ایشان من را قبول کردند، من را تایید کردند، در نتیجه خیلی با همدیگر راحت بودیم، خلاصه من از این دو استاد بسیار بسیار آموختم و استفاده کردم و در حقیقت مدیون این دو بروجردی هستم، دکتر زرینکوب معلم خوبی نشد، چون ایشان را اذیت و عصبی کردند.
شما قبلا در جایی فرمودهاید که دکتر زرینکوب و دکتر حمیدیشیرازی را به دانشکده ادبیات راه نمیدادند، چرا؟
من این را از قول استاد دکتر زرینکوب نقلقول میکنم، استاد زرینکوب به من گفتند تاکید میکنم چندین بار دو نفری به خود من گفت که دکتر ذبیحالله صفا و دکتر محمد معین، برای اینکه استاد علامه باشند، هیچ آدم باسوادی را به دانشکده ادبیات راه ندادند، و این را درست هم میگفت. و خط او تا آخر ادامه پیدا کرد. آن زمان، تقیزاده و فروزانفر در دانشکده الهیات بودند، از همین روی، وقتی که زرینکوب و حمیدی و دکتر یزدگردی که میتوانستند به دانشجویان ادبیات کمک کنند را به دانشکده ادبیات راه ندادند، اینها را در دانشکده الهیات جذب کردند. از جمله کسانی که به دانشکده ادبیات راه نداند، محیط طباطبایی بود. همینهایی که میخواستند علامه باقی بمانند، حتی کسی مثل مینوی را هم به دانشگاه راه ندادند. و خطیب رهبر را بهجای ایشان آوردند. یک استاد نثر میخواستند، حق بود که استاد مینوی را میآوردند، چون محققی زبده، عربیدان و متنشناس بود، گفتند برای اینکه وارد دانشگاه بشود باید امتحان بدهد(در آزمون شرکت کنند)؛ میدانستند استاد مینوی مغرور است و قبول نمیکند؛ استاد مینوی وقتی این قضیه امتحان را شنیدند؛ گفتند: کجای دنیا فاضل به مفضول امتحان میدهد! در نوع تحقیق دکتر خانلری و دکتر صفا در مقابل مینوی و محقق مثل یک آماتور میمانند.
رابطه شما با آنها چگونه بود؟
دکتر محقق در دوره لیسانس و فوق لیسانس استاد من بود؛ سیر آرا و عقاید را به ما درس میداد شرح باب حادی عشر که از علامه حلی و درباره کلام است. استاد مینوی را فقط مدتی بهصورت حقالتدریس در دانشکده الهیات دعوت کردند و آنجا تدریس میکرد. از آن تهرانیهایی بود که پاشنه کفشش را میخواباند و از آن بچههای پامنار بود، صادق هدایت در نامههایش به هیچکس جز استاد مینوی باج نداده، اصلا مینوی اعجوبهای بود، آنجا به بعضیها نمره «صفر» میداد، طرف مثلا غلط املایی داشت، به آنها میگفت اول برو این غلط املایی را در دبیرستان درست کن بعد پیش من بیا. من از تو توقع دارم تحلیل کنی و... تو هنوز غلط املایی داری؟ دانشگاه از دانشجو میترسید، آشوب به پا میکردند، از همین روی استاد مینوی را اخراج کردند، ما همین الان هم بین دانشجویان دوره دکتری یک وقتهایی میبینیم غلط املایی دارند. من واقعا این را هم از روی شوخی و هم جدی میگویم، دلم میخواهد که 3پاراگراف املاء از استادان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بگیرم ببینم چند میگیرند. از همین متنهای معمولی، نه از نفثه المصدور و مرزباننامه و ... استادش غلط املایی دارد، تا چه برسد به دانشجو.
بعدها استاد زرینکوب مدیر گروه دانشکده ادبیات شد، کارهای اداری گروه را آقای دکتر بهزادی اندوهجردی انجام میداد، استاد زرینکوب برنامه ادبیات تمامی دنیا را جمع کرد و یک برنامه نوشت که دانشجویان فوق لیسانس و دکتری باید آزمون جامع بدهند و بعد پایان نامه بگیرند، (تا آن زمان امتحان جامع نبود) البته در مقررات دانشگاه بود ولی اجرا نمیشد، بنابراین استاد زرینکوب در آن سال که مدیر گروه بود از دانشجویان فوقلیسانس و دکتری آزمون دکتری گرفتند، تنها کسی که در آزمون جامع قبول شد، من بودم، از دانشجویان دکتری و فوقلیسانس هیچ کس قبول نشد، و همین هم سبب شد که من از ایشان خواهش کنم که پایاننامهام را با ایشان بردارم و ایشان قبول کردند، همین باعث یک رابطه عاطفی و دوستی در بین ما شد.
موضوع پایاننامه چی بود؟
موضوع پایاننامهام، نقد اشعار ملکالشعرای بهار بود.
همکلاسیهایتان چه کسانی بودند؟
همکلاسیهای دوره لیسانس یادم نمیآید ولی همکلاسیهای دوره فوقلیسانس من، آقای دکتر نجف دری، آقای دکتر مقدس، آقای دکتر محمود عابدی و نرگس محمدی بودند، یکی از این از استادان سره گوی حال حاضر نیز همکلاسی دوره فوقلیسانس من بود، نشان به آن نشان که من در سال 56 وارد دوره دکتری شدم ولی ایشان 20سال امتحان داد تا دکتری قبول شد.
همکلاسیهای دوره دکتری من، دوتا خانم بودند به نام خانمهای محتشم و خانم کاشانی، خانم محتشم دیوان عراقی را کار کردهاند، خانم کاشانی هم با همکاری من، دیوان جهان ملک خاتون را برای بار اول چاپ کردند، دکتر شکری بود که مرحوم شد، آقای دکتر ترابی و آقای دکترحجازی نیز همکلاسی من بودند.
عنوان پایاننامه دکتری شما چی بود؟
نظامی در اسکندرنامه باز هم با راهنمایی استاد زرینکوب و مشاورت استادان سادات ناصری و دکتر حاکمی. بعدها تحت عنوان تحلیل آثار نظامی به چاپ رساندم که بهترین کار و اثر من هم همین است. هنگام دفاع از رساله دکتری در مقدمه پایان نامه، یک پاراگراف را به استاد زرینکوب اختصاص داده بودم و نوشته بودم که از استاد فرزانه جناب دکتر زرینکوب و آقای دکتر سادات ناصری و دکتر حاکمی هم ممنونم، چون کلمه استاد را برای سادات ناصری بکار نبرده بودم، میخواست کله من را همان جا بکند، یعنی با اینکه دستم زیر سنگشان بود، ولی چون قبولشان نداشتم، کلمه استاد را در موردشان به کار نبردم. اتفاقا اولین ماخذ من در پایاننامه هم از دکتر سادات ناصری بود،(آتشکده آذر).
یک خاطره از دکتر زرینکوب بگویید.
من آن موقع یک پیکان داشتم، بعد از دفاع گفتم استاد زرینکوب را برسانم، دکتر سادات ناصری هم بود، ولی گفت مگر بهخاطر استاد زرینکوب من را برسانید و الا خودتان این کار را انجام نمیدهید، استاد زرینکوب گفتند اول دکتر سادات ناصری را برسان، خانه دکتر سادات در خیابان شیراز طرفای امیرآباد، کارگر شمالی و آن طرفا بود، ایشان را رساندیم، خانه استاد زرینکوب بهجتآباد بود، آنجا طرح ترافیک بود، البته تازه هم داشتند این طرح را اجرا میکردند، دکتر زرینکوب گفتند من خودم را شل و بدحال میگیرم (خودم را به بیماری میزنم) تو برو بگو ایشان مریض است؛ تا بگذارند برویم؛ اتفاقا همین کار را هم انجام دادم یک فیلمی بازی کردیم، و از پلیس گذشتیم. (استاد زرینکوب وقتی صمیمی میشد اصلا یک چیز دیگری بودند)بعدها خود استاد زرین کوب سرشوق آمد و پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد را نوشت و پایاننامه من هم یکی از منابع این کتاب است و نود درصد منابع این کتاب را هم من دیده و مطالعه کرده بودم. در ایران خیلی خیلی کم پیش میآید و مشکل است که یک استاد از کتاب دانشجویش به عنوان مآخذ استفاده کند ولی استاد زرین کوب چنین کاری را کرد و از کتاب من استفاده کردند، چون متوجه بودند که من چه کار مهمی انجام دادهام. دکتر شفیعی کدکنی گفتهاند که کتاب پیر گنجه در جستوجوی ناکجا آباد استاد زرینکوب چیز تازهای خیلی ندارد، ولی من چنین اعتقادی ندارم، به نظر من مطلب تازه دارد ولی منابعش همانی بود که من دیده بودم.
دکتر شفیعی کدکنی، آن موقع استاد دانشگاه تهران بودند؟
بله ایشان استاد بودند، ولی لیسانس تدریس میکردند، من با ایشان کلاس نداشتم، چون جوان بودند فوقلیسانس تدریس نداشتند، استادانی مثل خانلری و ذبیح لله صفا و ... فوق لیسانس تدریس میکردند. استاد شفیعی را خیلی خوب میشناسم، هم ادبیات قدیم را خوب میداند و هم ادبیات جدید را خوب میداند، هم شاعر است و هم محقق بسیار خوبی است و با بقیه فرق دارند.
استادان مظاهر مصفا و خلیل خطیبرهبر در دوره فوقلیسانس استاد ما بودند، ولی از مظاهر مصفا هیچ چیزی یاد نگرفتم و از دیدن من هم زیاد خوشحال نمیشد. استاد خطیب رهبر انسان بسیار شریف، نجیب زحمتکش و باسوادی بودند ولی در آثارشان اشتباهات زیادی دارند. ولی با استادان حاکمی و تجلیل و مصفا و.... خیلی فرق داشت و خیلی باسوادتر بود.
شما آن زمان چه کاری انجام میدادید؟
آقای صابری(گل آقا) مجلهای را برای آموزش و پرورش منتشر میکرد با عنوان رشد آموزش ادب فارسی، در یازده شماره نخست این مجله اسم من به عنوان مدیر داخلی آمده است ولی در هیات تحریریه باهم بودیم، این گل آقا، با مرحوم شهیدرجایی دوست بود، وقتی او رئیسجمهور شد، گلآقا را بهعنوان مشاور فرهنگی انتخاب کردند، وقتی مرحوم رجایی شهید شد، مقام معظم رهبری، رئیسجمهور شدند، مدتی همین گل آقا نیز مشاور فرهنگی ایشان بودند. بعد از آن هم همیشه پیش حضرت آقا رفتوآمد داشتند و میگفتند هر زمان پیش آقا میرفتم، سراغ شفیعی را میگرفتند و میگفتند شفیعی چهکار میکند. چون مقام معظم رهبری و دکتر شفیعی در یک مدرسه علمیه درس میخواندند ولی نمیدانم همکلاس هم بودهاند یا نه؟ میگفت شفیعی اهل هیچ فرقهای نیست، همین است که هست....
نظرتان درباره ادبیات معاصر چیست؟
دنیای سرمایهداری شعر را طرد کرده، از قرن 18 به بعد دیگه شعر حامی نداشته، شعر طرد شده است، همه جای دنیا هم همینطور بوده است؛ شاعران آن مجموعه شعرشان را زیر بغل گرفتهاند، به ناشرهای مختلف مراجعه میکنند، کسی هم چاپ نمیکند، اغلب هم با پول خودشان در حد 50 یا 100 نسخه چاپ میکنند، اما داستاننویسی و رمان، حماسه سرمایهداری است و بسیار رشد کرده، و شکوفا شده است. یعنی داستاننویسها ثروتمند و میلییونر شدهاند، ولی شاعران فقیر هستند. من خودم مقدار زیادی از فهم و تحلیل و استدلالم را از داستانهای اروپایی گرفتم، حالا دهها داستان هست ولی سه داستان از بقیه بهنظر من خیلی مهمتر است و اگر شما خواستید میتوانید مطالعه کنید؛ مادام بوواری از فلوبر، سرخ و سیاه از استاندال و دیگری آرزویهای بربار رفته از بالزاک. شعر امروز دچار لکنتزبان است، نمیتواند از عشق و... درست حرف بزند.
بهترین شاعر و داستاننویس معاصر ما را چه کسانی میدانید؟
بهترین شاعر زنده ما هوشنگ ابتهاج( سایه) است که هم شعر سنتی را خوب گفته و هم شعر معاصر(شعرنو) را خوب سروده.
رمان در ایران پانگرفت، بیشتر داستان کوتاه نوشتند. که یکی جمالزاده باعنوان یکی بود یکی نبود نوشت، و شاهکارش هم همون فارسی شکر است که خیلی تاثیرگذار شده است. به نظرم بهترین رمانی که نوشته شده کلیدر آقای دولتآبادی است. چون رمان، داستان چندجلدی مفصل را میگویند، در ایران بیشتر داستان کوتاه نوشتند. که آثار صادق هدایت را با هر معیار و ملاکی که بسنجند، شاهکار است. زنده به گور و بوفکور برجستهترین هستند. بوفکور یک نوستالژی برای ایران باستان است. جلال آلاحمد و صادق هدایت فاقد نیروی مردی بودند و این مردها را اغلب عصبی میکند، ببینید آنطور که نقل میکنند نه با آلاحمد میشد حرف زد و نه با صادق هدایت. میگویند هنر گاهی جبران نقص است، یعنی نوعی جبران یک نقصی در انسان است؛ با اینکه تیپ ظاهری آلاحمد خیلی مردانه است، خیلی هم شجاع بوده، اما این نقص را هم داشته است.
به نظر شما مهمترین نقصی که در مدارس و دانشگاههای ما وجود دارد چیست؟
بزرگترین نقص «ضعف طالب و المطلوب» است، یعنی هم دانشجو بیسواد است و هم استاد بیسواد است. باز اگر دانشجو بیسواد بود و استاد باسواد بود جای یک امیدواری بود که یک اتفاقی بیفتد. از بین آن همه استاد بیسواد و کمسواد که وجود داشت، یک خانمی بود که شوهرشان در رژیم گذشته حبس ابد خورده بود، یک روز بدون اینکه به ایشان بگویم که من از این قضیه اطلاع دارم، گفتم اگر یک زمانی سوالی چیزی داشتید از من بپرسید، آقای دکتر جوینی به اینها داستان فرید و سیاوش را درس داده بود، یک روزآمد چند تا سوال پرسید وقتی من جواب دادم، گفت شما اینها را میگویید درحالیکه استاد جوینی چیز دیگری گفته است.
استاد زرینکوب چون با من خیلی صمیمی بودند، وقتی که پیششان میرفتم از من سوال میکردند چه خبرا و از این حرفها و... . یک روز رفتم نزدشان از من سوال کردند که چه خبر؟ گفتم ولله آقای دکترجوینی یک فرهنگی از قرن هشتم، باعنوان صحاح العجم چاپ کردهاند، که به قیاس صحاح الفرس نوشته شده بوده و گفتم در مقدمهاش نوشتهاند که از مزایای این فرهنگ این است که لغات دساتیری در آن وارد نشده است. لغات دساتیری مربوط به قرن یازده است. چون دکتر معین در آن مقدمه برهان قاطع گفتهاند که این از لغات دساتیری کم دارد و از این حرفها؛ این هم به تقلید از آن آمده بود این را نوشته بود، این فرهنگ مال قرن هشتم بود و لغات دساتیری مال قرن یازده است، یعنی سه قرن بعد. نمیدانم توانستم مطلب را برسانم یا نه؛ دقیقا مثل اینکه شما بگویید از مزایای شعر حافظ این است که از صائب هیچ اقتباسی نکرده است. مرحوم زرینکوب خیلی خندیدند و گفتند که من به یک دانشجویی در مورد عثمان مختاری تکلیف داده بودم؛ بعد چندین صفحه هم مطلب نوشته بود و ثابت کرده بود که این عثمان مختاری مسلمان است، وقتی به او گفتم که این را برای چه نوشتهاید؟ گفتند که این اسمشان عثمان است و من فکر کردم مسلمان نیست، این هنوز فرق بین مسلمانی و شیعهبودن را نمیدانست.
چرا از فارغالتحصیلان رشته ادبیات فارسی در سطوح مدیریتی نداریم یا به نوعی خیلی کم داریم؟
آن زمان هرکس ادیبتر بود مقامش بالاتر بود، فروزانفر سناتور شد، دکتر خانلری وزیر فرهنگ شد، بعد تکنوکراتها سر کار آمدند، الان هم تکنوکراتها در دنیا شکست خوردند، الان کسانی که ریاضی و فیزیک خواندهاند در دنیا رئیسجمهور نمیشوند، بیشتر آنان که حقوق یا روانشناسی یا جامعهشناسی خواندهاند، رئیسجمهور میشوند. اشکال کار از ماست، در حال حاضر ما در رشته ادبیات فارسی دچار یک بحران هستیم، یعنی سطح ادبیات پایین آمده است، حقیقت امر این است که ما باید اصول سیاسی اجتماعیمان را از آثار خودمان یعنی از متون ادبی خودمان مثل گلستان سعدی، مثل سیاست نامه و... بگیریم، ولی وقتی سطح سواد و شخصیت و ضریب هوشی پایین باشد، دیگه آدم لایق و قوی آنچنانی نیست که بخواهد یک پست مهمی را به او بسپارند. از طرف دیگر اگر یک آدم قابلی هم پیدا شود و پست اجرایی بگیرد، چنان مشغول و درگیر کارهای اجرایی میشود که جنبه علمیاش کم میشود و عملا فرصت مطالعه از آن گرفته میشود. وقتی استاد فروزانفر سناتور شد، خیلی به او انتقاد کردند.
در حال حاضر متقاضیان کنکور و خانوادههای آنان، اقبال چندانی به رشته ادبیات فارسی نشان نمیدهند، به نظرتان علت چیست؟
برای اینکه الان ماجرای عرضه و تقاضاست ؛ الان میگویند در دبیرستانها کسانی که استعدادشان به ریاضی نمیرسد، به تجربی نمیرسد، بروند علوم انسانی و ادبیات بخوانند. الان ملاک پول درآوردن شدن است و ادبیات پولساز نیست.
چرا کتابخوانی و میزان مطالعه اینقدر پایین است؟
به خاطر مشغولیاتی از قبیل، ماهواره، کامپیوتر، فضای مجازی و...
از بین شروح مختلف حافظ کدام را میپسندید؟
در جستوجوی حافظ از رحیم ذالنور بد نیست. بقیه هرکسی از یک دیدگاهی نظر کردهاند. شرح حسنعلی هروی را هم نگاه کردهام، آن هم نتوانسته ظرایف را بفهمد، چرا که آن الهیاتی است، میگویند یک روز استاد فروزانفر در دانشگاه به هروی گفته بود که هروی امروز اصلا حالم خوب، او هم گفته بود استاد خدا بد نده، باز گفته بود هروی امروز نمیدانم چرا اینجور شدم، اصلا حالم خوب نیست، تو بیا جای من سر کلاس برو درس بده، من نمیخواهم سر کلاس بروم، (فروزانفر خیلی بلا بوده، زمینه را کاملا آماده کرده بود) هروی گفته بود که استاد بنده که نمیتوانم درس شما را تدریس کنم، فروزانفر بهش گفت مگه درس خودت را میتوانی؟ یعنی استاد فروزانفر این را میخواسته به او بگوید.
نظرتان در مورد شاهنامه چیست؟
عدهای میگویند بهترین چاپ شاهنامه، چاپ خالقی مطلق است ولی من بهترین چاپ شاهنامه را، شاهنامه چاپ مسکو میدانم.
نظرتان در مورد عرفان و نظامی چیست؟
هم نظامی و هم خاقانی عرفان متعادلی دارند و بیشتر جنبه عملی عرفان را مدنظر دارند. شمس تبریزی که خیلی هم سختگیر بوده، نظامی و خاقانی را خیلی تحسین کرده، خود مولوی خیلی از نظامی تاثیر پذیرفته است.
و درباره عشق؟
عشق باعث دوام و قوام هستی است. نظامی میگوید:
طبایع جز کشش کاری ندانند حکیمان این کشش را عشق خوانند
حافظ هم میگوید:
فاش میگویم از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
تعبیر فلسفی عشق آن است که عشق انسان را از خودبینی نجات میدهد.
اگر یک روزی به جایی تبعید بشوید که مجبور باشید فقط یک کتاب با خودتان ببرید چه کتابی را انتخاب میکنید؟
مثنوی را انتخاب میکنم.
چه توصیهای به دانشجویان و اهل قلم دارید؟
توصیه من این است که اگر مثلا مدرسه خوب باشد، دانشگاه هم خوب باشد، تا دکتری را که هم بخوانی به آدم فقط یک الفبایی را یاد میدهند، این جستوجوگری و تحقیق و آموختن عمیق مال خود فرد است به خود فرد بستگی دارد، میزان سواد و بستگی به خود فرد دارد، باید خود فرد تلاش و کوشش کند.
نظرات