گفت و گو با جاناتان سفران فوئر، نویسنده رمان «بینهایت بلند و به غایت نزدیک»
شاید ۱۰ سال دیگر کتابهایم بیارزش شوند
جاناتان سفران فوئر، نویسنده جوان آمریکایی در مصاحبهای از رمان دوم خود «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» گفته که اخیرا با ترجمه لیلا نصیریها در نشر چشمه منتشر شده است.
در ۲۸ سالگی، فوئر درآمد میلیونی کسب کرده و از رمان «همه چیز توهم است» او اقتباس سینمایی شده (الیجا وود نقش خود دیگر فوئر را بازی میکند.) دومین رمان او با نام «بی نهایت بلند و به غایت نزدیک» منتشر شده.
او خودش را محدود به نوشتن داستان نکرده است. هنر چیدمان، نگارش متن اپرا و کمک در ویراستاری «فرهنگ لغت آینده آمریکا» از پروژههای اخیر او هستند.
کتاب «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» همچون اولین کتاب فوئر که به شکل شجاعانه و تکاندهندهای در خرابههای شهرهای یهودینشین اروپای شرقی پرسه میزد، نکات تاریک یک فاجعه را پی میگیرد.
شخصیت اصلی کتاب، اسکار شل، یک کودک ۹ ساله باهوش اهل نیویورک است که پدرش در حادثه یازده سپتامبر کشته شده.
فوئر میگوید: «جنگ بلند و نزدیک است، مثل خود رمان که امیدوارم خواننده آن را بلند و نزدیک حس کند.» او در مصاحبه با مادر جونز از رمان دوم خود «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» گفته که اخیرا با ترجمه لیلا نصیریها در نشر چشمه منتشر شده است.
آیا حس میکردید که با نوشتن دربارهی یازده سپتامبر در «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» خطر کردید؟
البته فکر میکنم ننوشتن دربارهی این اتفاق خطر بزرگتری است. اگر جای من باشید، بهعنوان یک شهروند نیویورک که آن واقعه را عمیقا حس کرد و نویسندهای که میخواهد دربارهی چیزی بنویسد که عمیقا حسش کرده باشد، فکر میکنم اجتناب از نوشتن چیزی که درست پیشرویتان است، خطر کردن باشد. هیچ کدام از شیوههایی که با آن آدمها دربارهی ۱۱ سپتامبر حرف میزدند بهنظر من درست نمیآمد. من شیوهی صحبت کردن بوش درباره موضوع را نمیپذیرم. شیوه حرف زدن کمیسیون تحقیق حادثه ۱۱ سپتامبر را هم همینطور. نه اینکه حرفشان را باور نمیکنم. فقط برای من نکات گویا و موثری ندارند.
فکر میکنید بهخاطر این موضوع، خوانندگان از شما انتظار بیشتری خواهند داشت؟
اگر این کار را بکنند خوب است. چون کتابها الان بیش از حد سطح پایینی دارند. مردم به اندازهی کافی اهمیت نمیدهند. آنها بهقدر کفایت مضطرب نمیشوند، عصبانی نمیشوند، به اندازه کافی احساساتی نمیشوند. ترجیح میدهم یک نفر از کارم متنفر باشد تا اینکه نسبت به آن بیتفاوت باشد.
این اسکار اولین بار چهطور به ذهنتان رسید؟
تست من برای نوشتن همیشه این است که آیا این ایده جالب است یا یک کار است؟ آیا مرا به حرکت وامیدارد؟ یا من فقط انتظارات خودم را و حتی بدتر از آن انتظارات فردی دیگر را برآورده میکنم؟ داشتم روی داستان دیگری کار میکردم که متوجه کشش به آن سمت شدم و به این ترتیب من جذب صدای این بچه شدم. فکر میکردم شاید بتواند یک داستان باشد، شاید هم نه. متوجه شدم که هر روز بیش از دیروی رویش وقت میگذارم و میخواهم رویش کار کنم.
وقتی دربارهی یک بچهی کم سن و سال مینویسید، آیا احساسات مراقبتی را که با یک بچه واقعی داشتید؟
صددرصد، و این یکی از چیزهای دردناک کتاب بود. میدانستم چیزی که میخواهد را نمیتوانم به او بدهم. حس مراقبت از او را داشتم اما در عینحال داشتم آسیبهایی را که برای او اتفاق افتاد خلق میکردم. رابطهای بود که عمیقا حس میکردم.
در هر دو کتاب شما، راوی – کلمه بهتری پیدا نمیکنم – خام هستند.
بله، هردویشان یکجور ناپختگی دارند. محدودیتهایشان آنها را تعریف میکند. در مورد الکس در رمان «همه چیز توهم است»، محدودیت زبانی است. در مورد اسکار، محدودیت تجربه است. او خیلی در این جهان نبوده است. در هر دو مورد آنها نگاه متفاوتی به مسایل دارند، و به ما کمک میکنند که نگاه متفاوتی داشته باشیم که این یکی از حسنهای کتاب است، آنها میتوانند ما را از همه راههایی که ما از آن خستهایم و نسبت به آن بیحس شدهایم جدا کند.
کتابهای شما دربارهی جوانانی است که در جستجو هستند، هرکدام با یک توتم، در مورد اسکار، کلیدی از پدرش.
قصد نداشتم دربارهی توتم یا جستجوی آدمها بنویسم. سعی کردم خودم را محدود نکنم و این چیزی است که به آن رسیدم. یک جمله معروف از دبلیو اچ ادن، شاعر و نویسنده آمریکایی هست که میگوید: «من به چیزی که مینویسم نگاه میکنم تا بتوانم بفهمم چگونه فکر میکنم.
چهجور خوابهایی میبینید؟
خوابهای اسرارآمیز و خشن و متاسفانه وحشتناک. مثل داستانهای کانکا: گروتسک، گوتیک، تاریک، بدون راه فرار، زندان و چیزهایی مثل این.
چطور مینویسید؟ پیش میآید که گیر کنید؟
من معمولا بیرون از خانه مینویسم. در کافیشاپ، قطار، هواپیما یا خانه دوستانم. جاهایی را دوست دارم که در آن چیزها جوری پیش میرود که میتوانید چشمانتان را بالا بگیرید و چیزهای جالبی ببینید، یک مکالمه خوب را بشنوید.
بسیاری موارد مختلف گیر کردن هم وجود دارد. مثلا احساس میکنید: «چیزی که دارم مینویسم بیارزش است، دارم وقتن را تلف میکنم و وقت کسی را که تلاش خواهد این را بخواند، تلف خواهم کرد.» همیشه از این اتفاقات میافتد.
بهترین و بدترین اتفاق در دههی سوم زندگیتان، نویسندهای پرفروش هستید، چیست؟
بهترین اتفاق این است که روی وقت خودم کنترل دارم. شاید من یک عالمه شغل مختلف را تجربه میکردم و از این شاخه به آن شاخه پریدم. بدترین اتفاق نمیدانم چیست. اما ده سال دیگر شاید مردم با تعجب بگویند «جاناتانِ چی؟» کتابهایم ممکن است کاملا بیارزش شوند و چیزهایی که شاید حتی الان نخوانیم، مهمترین کتابها شوند. نباید از فکر کردن دربارهی تصویر بزرگتر بیش از حد هیجانزده شویم. تصویر بزرگتر شاید در بلندمدت در کانون توجه قرار نگیرد.
نظر شما