امین فقیری میگوید: نویسندگان امروز آسمان را از دست دادهاند، طبیعت و کوه و رودخانه را از دست دادهاند و فضای نوشتن برایشان تنگ شده است.
بخش اعظمی از داستانهای شما در روستا میگذرد این علاقه به نوشتن درباره روستا از کجا در شما شکل گرفت و چطور شد که میل به نوشتن در شما زاده شد؟
من از سیزده سالگی به نوشتن علاقه مند شدم و از همان زمان داستانهای کوتاهی مینوشتم که ارزش ادبی چندانی نداشت. نوشتن من به طور جدی از زمانی آغاز شد که پا به روستا گذاشتم. با دیدن مسائلی که در روستا میگذشت تشویق شدم که این مسائل را بنویسم که به گوش مردم شهر هم برسد و کمکم آلوده نوشتن شدم تا به حالا.
گفتید که از روستا نوشتید و روستا مشوقتان برای نوشتن بوده است. بیشتر آثار شما در دسته ادبیات بومی قرار میگیرند و توجه ویژهای به زیستبوم روستا در آثار خود دارید. آیا در این بومینویسی تحت تاثیر کتاب و نویسنده خاصی بودهاید؟
من اگر حمل بر خودپسندی نباشد باید بگویم که تحت تاثیر کسی نبودهام. هنگامی که با مسائلی مانند ارباب رعیتی، مساله بهداشت و خرافات رایج در روستا برخوردم این محیط و مسائل مرا تشویق به نوشتن کرد. در آن هنگام من عضو سپاهدانش بودم و در روستای قلاتویه از بخش سارویه کرمان خدمت می کردم.
اولین داستانی که از شما چاپ شد؟
داستان کوتاهی به نام «چتر» که در روزنامه کیهان به سال 1341 به چاپ رسید.
بیشترین بازخوردهای مثبتی که دریافت کردهاید مربوط به کدام اثرتان بوده است و با کدامیک از آثارتان احساس کردهاید که به جامعه ادبی شناسانده شدهاید؟
داستانی نوشتم که «دهکده پرملال» نام داشت و آن را برای مجله فردوسی و آقای عباس پهلوان فرستادم که هفته بعدش چاپ شد. هفت تا هشت داستان من را آقای احمد شاملو در مجله خوشه چاپ کرد و آقای نورآذین هم در مجله «پیام نگین» داستان «آب» را چاپ کرد.
یک کتابفروشی در شیراز بود که مدیریت آن را آقای حسنآبادی بر عهده داشت. ایشان پیشنهاد داد که داستانهایم را برای آقای گوهرخای مدیر نشر سپهر در تهران بفرستم. و این داستانها در سال 1347 منتشر شدند و سرانجام داستانهایی که از 19 سالگی نوشته بودمشان در این سال چاپ شدند.
چه دوست نزدیکی میان نویسندگان داشتید و مخاطب جدی آثار کدامیک از نویسندگان و مترجمان همدوره خود بودهاید؟
خیلی از دوستان من بیرون از شیراز بودند و رفت وآمدمان کم بود اما علاقهام به آنها همیشه وجود داشت. نادر ابراهیمی از اولینها بود و فریدون تنکابنی که خیلی دوستش داشتم. سیمین دانشور مرا بسیار در نوشتن تشویق میکرد و در نامهنگاریهایی که با هم داشتیم درباره این داستانها بحث میکردیم و آقای احمد محمود.
خاطره خاصی از احمد محمود ندارید؟
ما همشهری نبودیم و من ایشان را کم میدیدم اما خاطرهای که از ایشان دارم به جشن بیست سال داستاننویسی در تالار وحدت برمیگردد که ایشان را آنجا دیدم و من این خاطره تلخ را هیچ وقت فراموش نمیکنم که آن جایزه را آن شب به ایشان ندادند.
شما نویسندهای هستید که تمرکز اغلب آثارتان بر آثار بومی و ادبیات روستا است. به عنوان یک نویسنده بومینویس وقتی میبینید که داستانهای نوقلمان بیشتر در فضای کافه و آپارتمان و مکانهای کلیشهای میگذرد، چه حسی پیدا میکنید و به نظرتان این مغفولماندن داستان بومی از سوی نوقلمان چه ضربهای در درازمدت به ادبیات وارد میکند؟
من روی خودم بحث میکنم. از جبر روزگار سپاه دانش بودیم و افتادیم در روستا. امروز سپاهدانشی وجود ندارد. البته نویسندگانی که از روستا به شهر میآیند کمی عرق و علاقه به موطن خود دارند که آن را در آثار خودشان منعکس کنند اما کسانی که در شهرهای بزرگی مانند تهران و شیراز بزرگ شدهاند، چیزی به جز کافه و آپارتمان و روابط خاص میان دختر و پسر ندیدهاند. و نوشتن از اینها به صورت هنر جاودانه نمیشود و کارهایشان برای دورهمیهای خودشان مناسب است و اقبال عمومی پیدا نمیکند مگر اینکه شاهکاری خاصی باشد. نویسندگان امروز آسمان را از دست دادهاند، طبیعت و کوه و رودخانه را از دست دادهاند و فضای نوشتن برایشان تنگ شده است.
چه آثاری در دست چاپ و انتشار دارید؟
پنج اثر آماده چاپ دارم که چهارتای آن در تهران منتشر میشود. مجموعه داستان «اسبهایی که با من نامهربان بودند» از نشر چشمه، «ب کوچک» از نشر نیماژ و «گزیده داستانها» از نشر شهرستان ادب را زیر چاپ دارم. و رمان تازهای نوشتم به نام « ظلمت شب یلدا» که قرار است از نشر آفتابکاران منتشر شود و رمانی نیمه تاریخی و عاشقانهای بر بستر تاریخ است.
پنجمین اثرم که قرار است در شیراز منتشر شود کتابی است به نام «گفتوگو با بزرگان ادب و هنر شیراز». این کتاب حاصل گفتوگوهایی است که با 17 نفر از بزرگان ادب و هنر شیراز در دوران روزنامهنگاریام داشتهام. عبدالعلی دستغیب و پرویز خائفی از جمله این افرادند. این کتاب قرار است از انتشارات نوید شیراز منتشر شود.
نظر شما