سعیده امینزاده نویسنده یادداشتی درباره رمان جوکس نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
جوکس در کنار این که روایت گر روزگار نسلی است که آرمان ها و ایده ال هاش در کوران وقایع سیاسی و اجتماعی زودتر از آن چه انتظارش را داشته رنگ باخته، زبان حال رنج ها، تلاش ها و افت و خیزهای او در یافتن ِدوباره یِ خویش است. این "یافتن دوباره ی خویش" را محمد و در کنار او، سینا، با گشتن در شهری که گوشه گوشه اش چیزی از خویش را از کف داده اند، می جویند، در دنبال کردن قصه ی رفیقی که تجسم ِتمام قد ِخود ِآن هاست.
مساله دیگری تنها به این خلاصه نمی شود که فرد چطور از آن چه در درون خود تجربه می کند، فاصله می گیرد تا وجود دیگری را بهتر درک کند، بلکه در سایه ی شناخت مختصات دیگری است که انسان احساس امنیت را کسب می کند و ثبات را در خویشتن تجربه می کند، تا زمانی که محمد و سینا تمامیِ راه هایی را که به امیر ختم می شود، طی نمی کنند گویی به آن حس امنیت درونی نمی رسند. در بسیای از قسمت های داستان محمد اشاره می کند که انگار دست اش به جایی بند نیست، میان زمین و آسمان است، آویزان است. این بلاتکلیفی و عدم تعادل از همان ناپایداری شناخت از دیگری نشات می گیرد و تا به سرانجام نمی رسد، نقطه ثباتی متصور نمی شود. اما آن چه در لایه ای بالاتر مورد جستجو و کندوکاو شخصیت های داستان جوکس قرار می گیرد، همان هویت شخصی است. شاید "خود" ِ انسان پدیده ای نسبتا بی شکل باشد و از این رو هویت شخصی برخلاف آن چیزی که درباره ی خود می دانیم، پدیده ای است که لازمه ی شکل گیریِ آن تامل در فعالیت های رومزه ی خویش و تعریف متداوم آن در خلال همان فعالیت هاست. در واقع همان طور که گیدنز می گوید هویت شخصی همان خود است که انسان آن را در بازتاب زندگی روزمره اش می یابد و می پذیرد و این گونه است که هویت معنایی پویا پیدا می کند و به معنای تداوم آدمی در زمان و مکان ظاهر می شود و البته هویت شخصی از تداوم همین بازتاب زندگی در روزمرگی است که تفسیر می شود. محمد و سینا در خلال همین روزمرگی است که خود و امیر را می جویند؛ محیط دانشگاه، خانه مجردی شان در بابل، کافه ها و حتی خود خیابان ها روایت گر اجزائ ِ مختلف این شناختِ شخصی است.
گیدنز می گوید وقتی آدم ها در گروهی با تجارب مشابه زندگی می کنند دیگر ساخت ِهویت شخصی را هم با توجه به همان آدم های همسان انجام می دهند. محمد و سینا و امیر در محیطی تقریبا همسان زندگی کرده اند و زندگی می کنند، زندگی در خانه ی مجردی و خیابانگردی ها و قرارهای و مهمانی هاشان و خصوصیات ایجابی نسلی شان از آن ها آدم هایی همسان ساخته است .این است که هویت شخصی خود را جز در سایه ی همدیگر نمی توانند بسازند. تکیه کلام ها، اصطلاحاتی که در کوچه و بازار و در میان دوستان شان به کار می برند، سبکِ پوشش و حتا نگاه شان به رشته تحصیلی و تعبیر و تفسیرشان از مسائل اجتماعی را با هم ساخته اند. گویی جامعه ای کوچک با بافت فرهنگی و خرده فرهنگی خاص خود را شکل داده اند، و بنابراین هر آنچه که بخواهند از خود بگویند از رهگذر شناخت همین جامعه می گویند. در نقطه ی اوج این شکل دهی هویت شخصی و در پی آن جامعه ای که فرهنگ و هنجارها و قراردادهای خاص خود را دارد، به لحظاتی در داستان می رسیم که دیگر "بودن" یا "نبودن" ِیک عضو مثل امیر نیست که دانستن از "چگونه" بودن اوست که ضرورت می یابد. و شخصیت های اصلی داستان می روند تا این "چگونگی" را بیشتر درک کنند. از این روست که در برخی قسمت های ِ داستان دیگر این خود امیر نیست که سرنوشت اش مهم است، بلکه این که چه اتفاقاتی در انتظار ِ او و محمد و سینا است اهمیتِ اساسی می یابد. در لحظاتی از داستان محمد و سینا ادامه جستجو و اصلا نفسِ جستجو را پوچ می یابند و حتا درباره این که از ادامه ی این کار دست بکشند با هم حرف می زنند، اما تشنگیِ دانستن از خویش و آن هویت شخصی که انگار معلق و معطل ِ این دانستن ها مانده، و آن جامعه کوچک ِ ساخته ی آن ها که تمامیت اش زیر سوال رفته، آن ها را به ادامه وا می دارد.
جوکس شاید به ظاهر سفری بیرونی برای نجاتِ یک دوست قدیمی به نظر بیاید (که البته علاقه و همدلی ِ دو شخصیت اصلی داستان نسبت به دوست گمشده شان با برخی گفته ها و رفتارهاشان مورد تردید قرار می گیرد) اما در اصل تکاپویی درونی برای شناخت خود است و آگاهی از سرنوشت محتمل خویشتن.
نظرات