بخشی از کتاب «یاری متقابل» نوشته پتر کروپتکین به بهانه حادثه کلیسای جامع نوتردام توسط هومن کاسبی ترجمه و منتشر میشود.
در همین رابطه، و با توجه به حادثه اخیر در شهر پاریس، یعنی آتشسوزی کلیسای نوتردام و ویرانی بخشی از آن، نگارنده این سطور بر آن شد تا قطعهای را از فصل ششم کتاب کروپتکین به نام «یاری متقابل: عامل تکامل» که بهعنوان جلد سوم از مجموعهی «متون کلاسیک آنارشیسم – مجموعه آثار پیتر کروپتکین» در «نشر افکار» در دست چاپ است، انتشار دهیم. جلد اول از این مجموعه با عنوان «تسخیر نان» و جلد دوم با عنوان «آنارشیسم؛ فلسفه و آرمان» در آستانه انتشار قرار دارند.
بحث کروپتکین در این قطعه، راجع به یاری متقابل در شهرهای قرون وسطی است که چگونه استقلال خود را در برابر فئودالها و حاکمیت مرکزی حفظ کرده و به برابری و برادری شگرفی میان خود دست یافته بودند. بدینترتیب، این شهرها به پیشرفت عظیمی در زمینهی هنر و علوم رسیدند که به مبنای جنبش رنسانس و اصلاحات در قرون بعد بدل گشت. باشکوهترین تجلی و نمایش این حیات جمعی در شهرهای قرون وسطی، در هنر معماری و بهویژه کلیسای جامع هر شهر تجلی یافت؛ که توسط مردم خود شهر ساخته میشدند و تجسم روح آن شهر بودند.
کلیسای نوتردام پاریس نیز یکی از همین نمونههاست که در حوالی قرن دوازدهم، یعنی در اوج همان دورانی که به رنسانس کوچک مشهور است، بنا شد، و به بیان کروپتکین، در تضاد چشمگیر با «داربست بیمعنایی مانند برج آهنین پاریس» قرار دارد. اینک که در این حادثهی نامیمون، بخشی از کلیسا ویران شده و حکومت فرانسه تصمیم به بازسازی آن گرفته است، به ویژه شاهد این مناقشه در میان عوامل هستیم که آیا کلیسا قرار است به همان شکل اصلی بازسازی شود یا معماری مدرنتری به آن بخشیده خواهد شد. برای مثال، برخی معماران پیشنهاد سقف شیشهای و منارههای بلورین، با پرتوی نوری به سمت آسمان را دادهاند؛ یعنی همان عناصر بیروحی که در تمام بناهای پستمدرن امروزی از فلز و شیشه نظاره میکنیم. پر واضح است که سرمایهداری، با نابود کردن تمام پیوندهای سابق یاری متقابل میان مردم، و محروم از آن روحیه و وحدت جمعی، عاجز از ساخت چنان بناهای باشکوهی است که در قرون وسطی توسط خود مردم و با همکاری متقابل آنها ساخته میشد؛ و تنها میتواند به همان نوع سازههای بیدر و پیکر و آمورفی که اتفاقاً تجلی همین حیات ازخودبیگانه و روابط کالایی در جامعه هستند ـ تا جایی که در جامعهشناسی معاصر حتی سخن از مرگ جامعه و اجتماع به میان میآید ـ منجر شود.»
در بخشی از متن کتاب «یاری متقابل» آمده است: «حرکت جدیدی که بشریت در شهر قرون وسطایی انجام داد، نتایج عظیمی داشت. در ابتدای قرن یازدهم، شهرهای اروپا خوشههای کوچکی از کلبههای محقر و فقط مزین به کلیساهای کوچک بدترکیب بودند که سازندگانشان بهزحمت میدانستند چگونه یک قوس بسازند؛ هنرها، عمدتاً شامل بافندگی و آهنگری، در دوران طفولیت خود به سر میبردند؛ و آموزش فقط در چند صومعه پیدا میشد. سیصدوپنجاه سال بعد، چهره اروپا تغییر کرده بود. این سرزمین از شهرهای ثروتمند پوشیده شد؛ شهرهایی محاط با دیوارهای عظیم و ضخیم که با برجها و دروازهها ـ هر یک از آنها چونان یک اثر هنری فینفسه ـ تزئین شده بودند.
کلیساهای جامع، که به سبکی باشکوه تصور شده و لبریز از زینتها بودند؛ برج ناقوسسان سر به فلک میگذاشت؛ و خلوص فرم و جسارت تخیلی را به نمایش میگذاشتند که اکنون بیهوده میکوشیم کسب کنیم. هنرها و صنایع دستی به درجهای از کمال رسیده بودند که بهسختی میتوانیم لاف جایگزینی آن را در بسیاری از جهات بزنیم، اگر مهارت نوآورانه کارگر و پرداخت عالی کار او را والاتر از سرعت تولید بدانیم. ناوگانهای شهرهای آزاد، شمال و جنوب دریای مدیترانه را در تمام جهات طی میکردند؛ تلاشی بیشتر لازم بود تا آنها از اقیانوس بگذرند. در سراسر بخشهای بزرگی از خشکی، بهروزی جای سیهروزی را گرفته بود؛ آموزش رشد کرده و گسترش یافته بود. روشهای علم دقیقتر شده؛ مبنای فلسفه طبیعی نهاده شده؛ و راه برای تمام ابداعات مکانیکی که دوران خود ما چنین به آن افتخار میکند، هموار شده بود. چنین تغییرات جادویی در عرض کمتر از چهارصد سال در اروپا به انجام رسید. و خسرانهایی که اروپا بهدلیل از دست دادن شهرهای آزاد خود متحمل شد، فقط زمانی قابل درک است که قرن هفدهم را با چهاردهم یا سیزدهم مقایسه کنیم. رونقی که سابقاً وجه مشخصه اسکاتلند، آلمان و دشتهای ایتالیا بود، از دست رفته بود. جادهها به حالت حقیری افتاده بودند، شهرها کمجمعیت بودند، کار به بردگی منتهی شد، هنر از بین رفته بود و خود تجارت رو به افول رفت.
اگر شهرهای قرون وسطی هیچ اسناد مکتوبی برای شهادت به شکوه خود برای ما به ارث نگذاشته بودند و هیچ چیز جز یادبودهای هنر بنایی را از خود بهجای نمیگذاشتند که اکنون در سراسر اروپا، از اسکاتلند تا ایتالیا، و از خیرونا در اسپانیا تا برشلا در قلمرو اسلوونی شاهد هستیم، شاید باز نتیجه میگرفتیم که دوران زندگی شهرهای مستقل، دوران بزرگترین پیشرفت هوش بشر در طی عصر مسیحی تا پایان قرن هجدهم بود. بهعنوان مثال، با نگریستن به تصویری قرون وسطایی که نورمبرگ را با دسته برجها و گنبدهای رفیع خود بازمینمایاند ـ که هر کدام از آنها مهر هنر خلاقه آزاد را بر خود دارند ـ بهسختی میتوانیم تصور کنیم که سیصد سال قبل، آن شهر چیزی جز مجموعهای از کلبههای مفلوک نبود. و تحسین ما زمانی افزایش مییابد که وارد جزئیات معماری و دکوراسیون هر یک از کلیساهای بیشمار، برجهای ناقوس، دروازهها و عمارتهای مجلس عوام بشویم، که در سراسر اروپا از سمت شرق تا بوهمیا و شهرهای اکنون مرده گالیسیای لهستانی پراکنده هستند. نهتنها ایتالیا که مادر هنر است، بلکه تمام اروپا پر از چنین آثار تاریخی است. همین واقعیت که از میان تمام هنرها، معماری ـ رویهمرفته هنری اجتماعی ـ به بالاترین سطح رشد دست یافته است، به خودی خود قابل توجه است. به همین دلیل، باید از یک زندگی بسیار اجتماعی سرچشمه گرفته باشد.
معماری قرون وسطی به آن عظمت نائل شد؛ نهتنها به این دلیل که نتیجه طبیعی رشد صنایع دستی بود؛ نه فقط به این علت که هر ساختمان و هر دکوراسیون معماری را مردانی ساختهاند که از طریق تجربه دستان خودشان میدانستند چه جلوههای هنری را میتوان از سنگ، آهن، برنز یا حتی از چوب و ملات حاصل کرد؛ و نه فقط به این دلیل که هر بنای یادبود، نتیجه تجربه جمعی انباشته شده در هر «فوت و فن» یا صنایع دستی بود، بلکه معماری از عظمت برخوردار بود زیرا از ایدهای بزرگ زاده شد. مانند هنر یونانی از مفهوم اخوت و وحدت که توسط شهر پرورش یافته بود، سرچشمه گرفت. دارای جسارتی بود که تنها میتوانست با مبارزات و پیروزیهای جسورانه به دست آورد. از بیان قدرت برخوردار بود، زیرا قدرت تمام حیات شهر را فرامیگرفت. کلیسای جامع یا خانه جمعی، نماد عظمت ارگانیسمی بود که هر بنا و هر سنگتراش سازنده آن بود. یک ساختمان قرون وسطایی در مقام تلاشی انفرادی ظاهر نمیشود که هزاران برده، سهمی را ادا کرده باشند که تخیل یک فرد به آنها سپرده است؛ بلکه تمام شهر به آن کمک میکرد. برج ناقوس رفیع روی ساختاری فینفسه عظیم برپا میشد که حیات شهری در آن طنینانداز بود، نه بر داربست بیمعنایی مانند برج آهنین پاریس و نه بهعنوان ساختار کاذبی از سنگ که قرار است زشتی چارچوب آهنی را بپوشاند؛ کاری که در تاور بریج انجام شده است. قرار بود که کلیسای جامع شهر قرون وسطایی - مانند آکروپولیس آتن - عظمت شهری پیروزمند را تجلیل کند، نمادی از وحدت صنایع دستی آن باشد، و شکوه هر شهروند را در شهر مخلوق خودش تجلی بخشد. شهر پس از دستیابی به انقلاب صنعتگری خود، اغلب بنای کلیسای جامع جدیدی را آغاز میکرد تا اتحاد جدید، وسیعتر و گستردهتری را که بهوجود آمده بود، ابراز کند...»
بخشی از کتاب «یاری متقابل» نوشته پتر کروپتکین به بهانه حادثه کلیسای جامع نوتردام توسط هومن کاسبی ترجمه و از سوی نشر افکار منتشر میشود.
نظر شما