منوچهر برومند در گفت وگو با ایبنا مطرح کرد:
«فضاحت ملى» قصیدهای که «ادیب برومند» در اعتراض به «تختی» سرود
منوچهر برومند میگوید: در سال 1341 ادیب برومند منتخب شورای جبهه ملی دوم نشد؛ در حالی كه شادروان تختى منتخب كنگره شد و به عضویت شورا درآمد. اديب برومند از اين موضوع بسيار ناراحت شده، قصيدهاى با عنوان «فضاحت ملى» سروده بود که آن را، ضمن غرغر كردنها و گلايههاى ناشی از انتخاب نشدنش، براى دوستان هممسلك مىخواند.
با توجه به علاقه شما به انواع خاص هنر و ادبیات ایران و اهتمامتان در تحقیق و گردآوری آثار گوناگون هنری، پیداست که نوع تربیت و تحصیلتان ویژه بوده است؛ برای ما مختصری از دوران کودکی و تحصیلات خود بگویید.
به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه بر نگذرد. سخن را با نام خدا آغاز میکنم و با نخستین بیت از شاهنامه خداوندگار سخن، فردوسی بزرگ، و جا دارد یادآور شوم سیوشش بیت آغازین شاهنامۀ فردوسی در ستایش کردگار و خرد را نخستین بار در هفت سالگی به مدد مادرم، زندهیاد بانو عصمت برومند، که نخستین ادبآموزم بود آموختم و پس از آنکه به تشویق وی از بر کردم، به پیشنهاد زندهیاد جلال ستاری مدیر دبستان، در پایان سال تحصیلی کلاس اول ابتدایی در مجلسی که از اولیاء دانشآموزان دعوت شده بود، از بر خواندم و مورد تشویق شرکتکنندگان قرار گرفتم و خوب به یاد دارم، پدرم زندهیاد علیرضاخان برومند و داییزاده ایشان شادروان عبدالغفارخان برومند در آن روز از توانایی کودکانهام واقعا خوشحال بودند و آثار شادمانی کاملا در چهره آنها دیده میشد. تمرکز این ابیات حکمت آموز در ذهن و ضمیر کودکانهام نیز نقشی کارساز داشت؛ به نحوی که در مسیر زندگی همواره رهنما و رهگشایم بود.
تا پیش از مهاجرت به فرانسه، تمام دوران تحصیل خود را در اصفهان سپری کردهاید، به غیر از جلال ستاری، شاگرد چه کسانی از شخصیتهای برجسته علمی و فرهنگی اصفهان بودهاید؟
از معلمان دوره ابتدایی، زندهیاد سید علیاکبر پرورش، که بعد از انقلاب مدتی وزیر آموزش و پرورش شد و زنده یاد علی مظاهری شاعر شیرینسخن همشهری ما نقش اساسی در تربیت و تعلیمم داشتند. شادروان پرورش در رسوخ مبانی توحید و القاء ایمان و بینیازی از ما سوی الله و زندهیاد مظاهری که منتخبی از دیوان ملک الشعراء بهار را در کلاس چهارم ابتدایی در دبستان فارابی به اینجانب هدیه داد، در توجه و تشویقم به ادبآموزی و انس و الفت با شعر و ادب به بهترین وجه ممکن ایفای وظیفه معلمی کردند. در دبیرستان، زندهیاد غلامحسین آهنی که از دانشوران دلسوز و معلمان کارآمد روزگار بود و آقای علایی نجفآبادی که دانشوری ورع و باتقوا به شمار میآمد و قضاوت در دادگستری را از بیم آنکه در معرض داوری نابجا قرار گیرد رها کرده و به معلمی پرداخته بود، از دبیران ارجمندی بودند که از محضرشان بسیار آموختم. هم در ساعت کلاس و برنامۀ آموزشی و هم در جلسات درس خصوصی، بانی تقویت مبانی ادبیام بودند. در دانشگاه اصفهان هم از محضر زندهیادان دکتر حمید فرزام، دکتر جواد شریعت، دکتر غلامعلی کریمی، دکتر ساسان سپنتا، دکتر محمد دامادی، دکتر آبادانی، دکتر محمد فشارکی و دکتر جمشید مظاهری کسب فیض کردهام؛ بهویژه از خرمن دانش شادروان دکتر جواد شریعت که دانش و دانایی و توانایی بیان و شیوۀ تعلیم و تربیتش منحصربهفرد و بارآور بود.
با علاقهای که شما به کسب علم و دانش داشتهاید حتما خارج از محیط آموزشی هم با دانشوران اصفهان رفتوآمد داشتید.
بله، در ایام فراغت در اصفهان از محضر مرحومان بهشتی دریا و منوچهر قدسی و دکتر علیرضا شهریار نقوی، که پاکستانیبود، برخوردار میشدم و در مشهد از محضر استاد محمود فرخ خراسانی، احمد گلچینمعانی مدیر کتابخانه آستان قدس رضوی، نوید خراسانی پدر دکتر حبیباللهی استاد زبانشناسی در دانشگاه اصفهان، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی، دکتر قاسم رسا ملکالشعراء آستان قدس رضوی که طبیب بود و در این اواخر در اثر سکتۀ مغزی لکنت زبان داشت و استاد محمدتقی شریعتی که هم در مشهد و هم در تهران خدمتشان میرسیدم و در کلاسهای درس نهجالبلاغۀ آن بزرگوار شرکت میکردم.
به چه مناسبت در مشهد اقامت داشتید؟
ایام اقامتم در خراسان مصادف بود با چهار تابستان متوالی که به مشهد میرفتم و مهمان خالهام بودم که شوهرش مرحوم سرلشکر سیفالله برومند فرمانده توپخانۀ خراسان بود. در آن ایام استاندار خراسان باقر پیرنیا بود.
نام علامه همایی را فراموش کردید، خاطرهای هم از ایشان در تارنمایتان نقل کردهاید که سخنش درباره ملکالشعراء بهار جالب توجه است.
قبل از عزیمت به خارج از کشور در تابستان 1355 برای عرض ادب و خداحافظی به خدمت ایشان رسیدم. صحبت از ملک شد و از من پرسیدند آیا سرودهای از ایشان در خاطر دارم؟ من هم قصیدهای را که ملک در ستایش فردوسی سروده بود خواندم. استاد گفتند برخلاف شعرهایی که میگفت، از پارهای صفات که در سرودههایش تبلیغ میکرد بیبهره بود.
از صفات خاصی نام بردند؟
مثلا میگفت ملک سخاوتمند نبود و خساست داشت. من ولی هر بار که قصیدۀ «فردوسی» ملک را میخواندم و به «کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست»، «چو مرد گشت دنی قولهای اوست دنی/ چو مرد والا شد گفتههای او والاست» میرسیدم، اظهارات آن روز استاد را به سمع قبول نمیپذیرفتم و با خود این مصراع قصیده را زمزمه میکردم که «بلندرختی فرعِ بلندی بالاست». تا این که پس از گذشت سالها از آن روز، در گردش روزگار، از نزدیک با عمل توبهفرمایانی آشنایی یافتم که خود توبه کمتر میکنند و به رأیالعین با وجوه بارز عملکرد عالمان بیعمل آشنا شدم.
از اشعار و نوشتههای شما پیداست که شیفتۀ ادبیات فارسی بودهاید و تا پیش از مهاجرت هم در این رشته تحصیل کردهاید. چه شد که به دیگر رشتههای هنری، همچون نقاشی و خوشنویسی گرایش پیدا کردید و تصمیم گرفتید به خارج بروید و معماری بخوانید؟
در ایام تحصیل در دبیرستان از کلاس هشتم و در پی بازدید از آثار تاریخی اصفهان با دیدن نقاشیهای دیواری کاخهای چهلستون و عالیقاپو و جلوههای شکوهمند و چشمنواز کاشیکاری و معماری صفوی که در مساجد شاه و شیخ لطفالله به چشم میخورد، توجهم به مبانی و مظاهر هنری جلب شد. در این میان هنرستان هنرهای زیبای اصفهان که مجاور رودخانۀ زایندهرود در نزدیکی منزل ما واقع شده بود، باعث تقویت حس هنرستاییام شد؛ زیرا بازدید از موزۀ هنرستان در برخی از روزهای هفته میسر بود و در موزه آثار هنرمندان و استادان شاغل در هنرستان دیده می شد، به من که محل سکونتم با موزه فاصلهای نداشت امکان بازدید مکرر میداد. هربار افزون بر کارمندانی که از ظرایف هنری پاسداری میکردند، موزهداری را میدیدم که وظیفۀ راهنمایی بازدیدکنندگان آثار را بر عهده داشت و دقایق ویژگیهای هنری هر اثر را بازگو میکرد و به توضیح و تشریح یکیک آثار میپرداخت، به نحوی که بر برخی از رمز و رازهای غایب از نظر زودگذر و چشم تعلیمنیافتۀ خویش واقف میشدم؛ بهویژه فرشهایدستبافیکه هر یک از روی نقشهها و طراحیهای عیسیخان بهادری، رئیس هنرستان بافته شده بود و حاوی رمز و رازی نهفته در نقشهای ظاهری بود، بیش از پیش حس کنجکاوی و تحسینم را بر میانگیخت و مرا به دیدار و گفتوگو با هنرمندان خالق آثار مایل میکرد. همین مقدمات بود که بازدیدهای مکرر از موزه را رقم زد. در پی گفتوگوها و رفتوآمدهای پیاپی که با عیسیخان بهادری، جواد رستم شیرازی، عباسعلی پورصفا و رضا ابوعطا داشتم، اندکاندک با کموکیف آثار هنری آشنایی نظری یافتم.
از کی به صورت جدی و حرفهای مبادرت به یادگیری این هنرها کردید و استادان شما چه کسانی بودند؟
در سالهای بعد از کلاس دهم، با زندهیادان محمدحسین مصورالملکی، حسین خطایی و حسین خوشنویسزاده، نقاشان سوخت و مرقعسازان زبدۀ شهر، آشنایی و رفتوآمد پیدا کردم. این استادان در آشنایی من با مبادی هنری و تربیت چشم هنرشناس و راهنمایی و تشویقم مؤثر بودند. شادروان مصورالملکی مرا با هارمونی رنگها که او از آن با عنوان موسیقی رنگها یاد میکرد آشنا و به گذر از ظواهر نمایشی آثار و نیل به لایههای پنهانی مضمون و موضوع آنها راهنمایی کرد. وی از نقاشان قلمدانساز اواخر دورۀ قاجار بود که بعدها به مینیاتورسازی، شبیهسازی و نقاشی با رنگ و روغن، تذهیب و تشعیر و نقشهکشی قالی و فرش روی آورده بود. او با اصول علمی پرسپکتیو آشناییداشت و در نقاشیهایی که میکشید بُعد و عُمق و فاصلهها را رعایت میکرد. برخی از تابلوهای نقاشی ساختهوپرداختۀ خویش را در بین نقاشیهای مجموعهاش در منزلی قدیمی با معماری سنتی قاجاری و ارسیهای مشبک رنگارنگ در معرض تماشای بازدیدکنندگان قرار داده بود؛ از آن میان تابلوی تختجمشید و تابلوی جنگ نادر و محمدشاه هندی مرا بیش از دیگر آثار وی تحت تأثیر قرار میداد؛ زیرا افزون بر جنبۀ شکوهمندی هنری، عظمتی چشمگیر داشت؛ یادآور دوران اقتدار عنصر ایرانی در عرصۀ جهانی بود. هنگامی که به تابلوی جنگ نادر چشم میدوختم و نادر را تبرزینبهدست در عرصۀ کارزاری پیروزمند میدیدم که دریای خروشانی از رزمآوران سوار بر اسبهای هراسان و فیلهای خشمگین را به مصاف وا داشته بود، و در کران تا کران عرصۀ کارزار پیکر مجروح و بیسر رزمندگانی دیده میشد که در راه اعتلای وطن جان باخته بودند، در جذبه شکوهمند صحنه جنگ، زمان و مکان را از یاد میبردم. حاج مصور که مرا مسحور هنروری خویش میدید: به ترنم این ابیات می پرداخت:
سپاهی ز اندیشه کردم روان
سوی نادر و جنگ هندوستان
به پیری سر من سر جنگ داشت
جوان بود و بر جنگ آهنگ داشت
من از کلک چون خنجر آبدار
بر این صفحه کردم بسی کارزار
ز تیغ قلم بس سر انداختم
یلان را به یکدیگر انداختم
ز شمشیر اندیشه از پشت زین
دلیران فکندم به روی زمین
ز پیکان کلک اندرین رزمگاه
دریدم بسی سینۀ این سپاه
از حاج مصور که بگذریم؛ دو تن دیگر از راهنمایان و مشوقانم زندهیادان حسین خطائی و حسین خوشنویسزاده بودند، که هر دو از استادان هنر نقاشی سوخت و مرقعسازان زبده زمان به شمار میرفتند و هر دو در هنرکده میرزا عباسخان اسفرجانی با هنر سوخت و انتقال آن به تابلو آشنایی یافته بودند.
درباره هنر سوخت کمی برای ما توضیح میدهید؟ چرا این هنر در بین هنرشناسان و طالبان آثار ترسیمی ایرانی خواستاران زیادی دارد و گرانقیمت است؟
این هنر در دوره تیموری و صفوی برای تزیین جلد کتابها به کار میرفت. در اواخر دوره قاجار که توجه هنرشناسان باختری به هنر نگارگریهای دوره تیموری و صفوی ظاهر شد، به ابتکار میرزا عباسخان اسفرجانی که شغل اصلیاش طراحی لباس بود، به تابلو که جنبه تزیینی و نمایشی عام داشت منتقل شد. میرزا آقا امامی به واسطۀ کبر سن، در ردۀ بالاتر و خطائی و حسین خوشنویسزاده که جوانتر از میرزا آقا بودند، هر سه انتقال هنر سوخت به تابلوهای بزرگ تزیینی و نمایشی را در کارگاه میرزا عباسخان فرا گرفته بودند. این هنر به واسطۀ آنکه در ساختوساز تابلوهای بزرگ، مجموعهای از هنرهای تزیینی ایرانی، اعم از نقاشی و خط و تذهیب و تشعیر و حلکاری و طلااندازی و مرقعسازی را نشان میدهد و توانایی استادانه در همۀ زمینههای یادشده میخواهد، خواستار بسیار دارد و از آنجا که کاری زمانبر است، از حیث بها و ارزش مادی هم گرانقیمت است.
استادان دیگری هم در عرصه هنرشناسی داشتهاید؟
باید از زندهیادان استاد جعفر سلطانالقرائی، منوچهر قدسی، آقا سیدرضا صدرالحسنی و حبیبالله فضائلی یاد کنم.
مرحوم سلطانالقرائی اهل تبریز بودهاند، با ایشان چگونه آشنا شدید؟
بله، مرحوم سلطانالقرائی از افاضل نامآوران آذربایجان بود، که افزون بر ادبیت و عربیت و تاریخدانی در هنرهای نقاشی و تذهیب و خوشنویسی و صحافی صاحبهنری چابکدست بود. در تهران زندگی میکرد. در چهارراه گلوبندک تجارتخانه داشت. ضمن معاملات تجاری متفرقه به خریدوفروش و مجموعهداری کتب خطی مصور و خطوط و مرقعات قدیم میپرداخت. از حیث وسعت معلومات ادبی و تاریخی و هنرشناسی هنرهای ترسیمی، اعم از نگارگری تا نسخهشناسی و خط و مرقعسنجی، خبیری نادرالوجود بود، که افزون بر کمال اکتسابی، از حیث معنوی صاحب اخلاق حمیده بود. از ضنتهای معمول و مرسوم کاسبکارانه، در بین اهل زمانه اثری در حرکات و سکنات وی دیده نمی شد. با آن بزرگوار در آرامگاه صائب تبریزی و انجمن ادبی صائب، در سفری که به اصفهان آمده بود، افتخار آشنایی یافتم. در مسافرتهای خود به تهران خدمتش میرسیدم. هم از دقت نظر هنرشناسانه و دقایق نکاتی که در باب مباحث ادبی و لغوی بیان میکرد، بهرهور میشدم و هم معامله و دادوستد تجاری در خرید و فروش آثار هنری داشتیم.
خوشنویسی را زیر نظر استادان فضائلی و صدرالحسنی و قدسی فرا گرفتید؟
خطیب ارجمند، زندهیاد آقا سیدرضا صدرالحسنی همشهری معنون و محترم و با تقوای ما بود که کسوت روحانیت بر تن داشت. علاوه بر آنکه در زمینۀ شناخت ردیف و دستگاههای موسیقی سنتی و آواز، صاحبنظری خبیر به شمار میآمد، مجموعهای عالی از بهترین خطوط خوشنویسان پیشین را گردآوری کرده بود. از شیوه خطاطی استادان پیشین سررشتۀ کامل داشت، که ناشی از سالها پژوهش و بررسی دقیق کارشناسانه بود. خط نستعلیق را بهویژه به صورت قطعات سیاهمشق، گیرا و چشمنواز مینوشت. در بیان دانستنیهای خود و در راهنمایی علاقهمندان سعه صدر فرهنگی داشت.
شادروان منوچهر قدسی شاعر خوشقریحه و خوشنویس خط ثلث که دبیر ادبیات فارسی در دبیرستانهای اصفهان بود و با او همکاری مطبوعاتی داشتم و شادروان حبیبالله فضائلی شاعر و خطاط حرفهای نامآور هم دو تن از دوستان عمویم مهدیقلیخان برومند بودند، که از تشویق و تعلیم خطشناسی آنان برخوردار شدم؛ روح همۀ این بزرگواران درگلشن مینو شاد باد.
از چه دورانی علاقهمند به مجموعهداری و خریدوفروش آثار هنری و قطعات تاریخی شدید؟
در همان سالهای تحصیل در دبیرستان و دانشگاه از جمعآوری سکههای طلا که در ایام عید نوروز از نزدیکانم عیدی میگرفتم، یا به مناسبت تولدم اهدا میشد، بهاضافۀ ماهیانهای که از پدرم میگرفتم، سرمایهای اندوخته بودم که با آن به تجارت و خرید و جمعآوری آثار هنری میپرداختم. به نحوی که آشنایی و هنرجوییام با تجربۀ عملی تجاری توامان بود و گاه موفق میشدم برخی از آثار گرانبها را که نگهداریاش فوق توانایی مالیام بود، در فاصلۀ زمانی کوتاهمدتی خریدوفروش کنم؛ از آن جمله چند تابلوی سوخت ممتاز بود که از شادروانان خطائی و خوشنویسزاده و حاج محمد جواهریان خریدم و در فاصلۀ زمانی کوتاه با سود قابل توجه فروختم.
شما با زندهیاد احمد سهیلی خوانساری هم دوستی نزدیکی داشتهاید. ایشان هم که بسیار اهل خریدوفروش آثار هنری و مجموعهداری بوده؛ آیا با او هم در طول همین خریدوفروشها آشنا شدید؟
توالی کوششهای هنرجویانه و معاملاتی که در خریدوفروش آثار هنری داشتم موجب شد در سال دوم دانشگاه طی مسافرتهایم به تهران با مرحوم سهیلی خوانساری که مدیر موزه و کتابخانۀ ملک بود و در پاساژ چهلستون خیابان منوچهری یک گالری خریدوفروش آثار هنری داشت، آشنا شوم. این آشنایی کمکم موجب دوستی پایدار شد و تا همۀ سالهای بعد از انقلاب که مرحوم سهیلی به پاریس آمده بود و در محلۀ هفتم پاریس در آپارتمانی زندگی میکرد، ادامه داشت و در طی همۀ این سالها از راهنماییهای هنرشناسانۀ او برخوردار میشدم؛ بهویژه در شناسایی تطبیقی نسخ خطی که در حوزۀ تخصص آن شادروان بود. زندهیاد سهیلی برادر نقاشی هم داشت که ساکن پاریس بود و در محلۀ شانزدهم، در فاصلهای نهچندان دور از خانۀ ما زندگی میکرد؛ ولی نقاشیهای او به شیوۀ اروپایی بود. احمد سهیلی خوانساری افزون بر هنرشناسی سرایندهای صاحبسخن و پژوهشگری دقیق و کوشا بود، که در انجمن ادبی حکیم نظامی در حجر تربیت و تعلیم وحید دستگردی پرورش یافته بود.
فقط یک گزیده از شعرهای او به صورت کتاب چاپ شده است.
بله کتاب «افسانۀ عمر» منتخبی از غزلیات اوست، که به خط عبدالله فرادی خوشنویسی شده است. از غزلهای دلنشین او سرودهای است که در مزار خواجو سروده:
دهان نبینی و آواز آید از دهنش
زبان ندارد و گوش تو بشنود سخنش
ورقورق گل دیوان او چو بگشایی
هزار نغمه برآید چو بلبل چمنش
حلاوت سخنش کام جان کند شیرین
قبولت ار نبود این کتاب و این سخنش
چو نخلبند سخن بود در غزل خواجو
از آن قبل همه خوانند اوستاد فنش
درین دیار غریب است وین غریبتر است
که یاد مینکند کس ز مردم وطنش
همین طبع شاعرانه و بروز جلوههای دلپذیر انس و الفتش با شعر و ادب فارسی بود که به دوستی ما قوام و دوام میبخشید و ساعات مصاحبت با او را مغتنم میساخت.
دیگر مجموعهدارانی که با آنها مراوده و دادوستد داشتید چه کسانی بودند؟
در همان سال دوم دانشگاه در گالری مرحوم سهیلی با شادروان مهندس ناصح ناطق و دکتر صمد خورشید که هر دو از مجموعهداران نقاشیهای ایرانی و اشیاء مصور و مزین لاک و روغنی بودند، آشنا شدم و به مقایسۀ تطبیقی مجموعۀ قلمدانهای این دو مجموعهدار با قلمدانهای مجموعۀ ادیب برومند پرداختم، که پس از ورودم به جرگۀ خریداران آثار لاک و روغنی مورد تشویق وی قرار میگرفتم، تشویقی که بیشتر متکی به کسب منفعت مادی بود تا جنبۀ هنرآموزی و فرهنگپروری!
رابطۀ شما با مهندس ناطق چگونه بود؟ ازین جهت میپرسم که ایشان اهل ادبیات و ترجمه هم بودهاند و علایق مشترک بیشتری داشتهاید.
مهندس ناطق دانشآموختۀ مدرسۀ معروف راه و ساختمان پاریس بود؛ همچنین مترجم توانای آثار اناتول فرانس به زبان فارسی، پسر میرزا جوادخان ناطق از رهبران مشروطه در آذربایجان و پدر بانو هما ناطق استاد تاریخ معاصر و عصر مشروطه، رادمردی وطنخواه و فرهنگپرور بود، که پس از مهاجرتم به فرانسه هر بار به پاریس میآمد مرا باخبر میساخت، دیداری دست میداد و به اتفاق به دیدار زندهیاد دکتر علیاصغر حریری میرفتیم.
با دکتر حریری همشهری هم بودند.
بله از دوستان و همدرسان ایام تحصیل وی در تبریز بود. جا دارد در اینجا یادآور شوم که پس از مهاجرت به فرانسه، همزمان با تحصیل در رشتههای معماری و بهسازی شهری و پس از آن، مدت هفده سال در زمینۀ شعر و ادب فارسی خوشهچین خرمن فضل شادروان دکتر علیاصغر حریری بودم. ادیبی بارع و طبیبی وارسته بود. همواره خود را خدمتگزار بیانتظار انسانیت میدانست.
شما به دکتر حریری علاقۀ خاصی دارید و گزیدۀ اشعار و مقالات ایشان را هم چاپ کردهاید. همینطور کتابی نیز دربارۀ دکتر حمیدی شیرازی نوشتهاید. جالب است که از آن طرف دکتر حمیدی و دکتر حریری هم رابطۀ دوستانۀ بسیار خوبی با هم داشتهاند. از رابطۀ خودتان با این دو بزرگ چه خاطراتی دارید؟
دکتر حریری و دکتر حمیدی را از سالها قبل از مسافرت به پاریس میشناختم. نام دکتر حریری را نخستین بار در کودکی به همراه پدرم از زندهیاد حسین سخنیار، معروف به استاد حسین مسرور، شاعر و نویسندۀ معروف کتاب «ده مرد قزلباش» شنیده بودم .و چند سال پس از آن جزوۀ حاوی قصیدۀ «آرزوی مرگ» حریری را که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در تبریز چاپ شده بود، نزد عموی بسیار ارجمند و مهربانم، شادروان ابوالفتحخان برومند، دیده بودم. همچنین مقالاتش را در مجلههای «ارمغان» و «یغما» و «وحید» میخواندم و مصاف قلمیاش را با ادبا و فضلای دیگر میپسندیدم و شیوۀ نثر شیوا و گویای او را در مقالات و کتاب «زندگی نادر» که از بهترین ترجمههای منقح فرانسوی به فارسی است میپسندیدم و برای آشنایی با شیوۀ درستنویسی میخواندم. با این مقدمات، پس از آنکه در پاریس ساکن شدم، به دیدنش شتافتم؛ نخست برای معالجۀ سرماخوردگی مختصری که داشتم و بعد که متدرجاً سخن به شعر و ادب و مقالات و شیوۀ نگارش ایشان رسید و با هموطنی علاقهمند به مباحث ادبی مواجه شدند، رشتۀ محبت و مودتی مستحکم بین ما تنیده شد که به اینجانب امکان داد مدت هفده سال از خرمن دانش و شیوه تعامل و حشرونشر آن استاد ارجمند، که جامع کمالات علمی و اخلاقی بود، دانشآموزی و معرفتاندوزی کنم و در آخرین سالهای حیاتشان وظیفۀ نقل و نشر آثارشان را بر عهده گیرم.
در ادامه اگر اجازه بدهید درباره اختلاف شما با عمویتان، زندهیاد ادیب برومند خواهم پرسید، اما چون صحبت از دکتر حریری است، نخست این را بپرسم که چرا رشتۀ دوستی دکتر حریری با استاد ادیب برومند از هم گسست؟ در حالی که دکتر حریری برای مرحوم ادیب شعر هم گفته است.
دکتر حریری با زندیاد ادیب سابقۀ آشنایی و ابراز مهر و مودت داشت و قصاید ایشان را میپسندید؛ بهویژه قصیدهای که به مناسبت آزادی الجزایر سروده بودند و در قصیدهای به این مناسبت از ادیب برومند تجلیل کرده بود، ولی بعد از مدتی چون نتوانسته بود مجریان امور کلیسای سن ژان وی یِو پاریس را به حک نام ادیب برومند بر لوحۀ ورودی کلیسا که حاوی نام اجلۀ ادبا و شعرای نامآور متقدم، از جمله حریری نویسندۀ معروف و صاحب «مقامات حریری» است وادار کند، به این واسطه در مظان حسادت واقع شده بود و کدورت رشتۀ مودت پیشین را گسسته بود. سعی بر فراموشی موجبات تکدر میکردند؛ با این وصف، دکتر حریری شرح این ماجرای خندهدار را با قلم شیوای خود در مقدمۀ کتاب «یادگار عمر»ش نوشته و با جملۀ «پژمانی گرفت دلم از اینکه ادیبی مرا آماج حسادت خویش پنداشته» ابراز تأسف کرده است.
برگردیم به صحبت دربارۀ دکتر حمیدی.
و اما با زندهیاد دکتر مهدی حمیدی، که از اجلۀ شاعران معاصر بود، از کلاس نهم متوسطه آشنایی داشتم. این آشنایی نخست از کتاب «بهشت سخن» آغاز شد که از کتابهای کتابخانۀ پدرم بود و نمونههای گزیدهای از سرودههای سخنوران پیشین را در بر داشت. بعد از آن سه جلد کتاب «دریای گوهر» او را خریدم که کتابهای بالینیام شد؛ در کنار تخت خود گذاشته بودم و با خواندن آنها رفع خستگی میکردم. بعد کتابهای شعر او را خریدم، «ده فرمان» و «اشک معشوق» و «سالهای سیاه» را، و با سرودههای وی انس و الفتی ژرف یافتم به نحوی که اگر بگویم بهترین ساعات و لحظات عمر خود را با سرودههای او سپری کردهام گزافه نگفتهام. در یکی-دو سال آخر دبیرستان بودم که در روزنامۀ «کیهان» شادروان عبدالرحمن فرامرزی به مناسب سخنرانی حمیدی در انجمن ادبی حافظ، مقالهای مرقوم فرمود و مصافی ادبی درگرفت؛ دکتر صدرالدین الهی و نوگرایان به حمیدی میتاختند و فرامرزی از او حمایت میکرد. این مصاف را پیگیری میکردم و سخت علاقهمند بودم حمیدی را از نزدیک ببینم؛ یکی دو بار به مرحوم ادیب برومند گفتم؛ با اینکه از حیث فکری خط مشی ادبی حمیدی را میپسندیدند و ارج مینهادند روابط نزدیک و رفتوآمدی با او نداشتند. تا حدی هم از اینکه در کتاب «دریای گوهر» سرودههایشان را درج نکرده دلگیر بودند. هربار میگفتند «آشنایی ندارم و میگویند خیلی تلخ اخلاق است، نبینید او را بهتر است، برخی از اهل قلم را باید دورادور پیگیری کرد، آثارشان را خواند و به آنها نزدیک نشد».
تا اینکه مقارن با سالهای تحصیل در دانشگاه، روزی در پارک شهر، زینالدین کمال مجلس بزرگداشتی برای حمیدی ترتیب داده بود. به آنجا رفتم و در آنجا حمیدی و همسرشان را از نزدیک دیدم. دکتر مظاهر مصفا و همسرشان دکتر بانو کریمی سخنرانی کردند. در پاریس هم گاهی از اوقات با دکتر حریری در مورد دکتر حمیدی صحبت میکردیم، ولی سابقۀ ارادت من به حمیدی اقدم بود. همیشه در کمون خاطر حس اعزاز و احترام و محبت ژرف نسبت به او داشتم و احساس میکردم خلوص نیت دارد و بیجهت محسود واقع شده است؛ به همین جهت به مناسبت یکصدمین سال زایش او کتاب «حمیدی شاعر نامیرا در دوردست خاطرهها» را در پاریس منتشر کردم و به مقایسۀ او با ملکالشعراء بهار، صادق سرمد و ادیب برومند پرداختم و ثبوت رای و استقلال فکر و خط مشی مستقل او را در معرض داوری قرار دادم. روحش شاد، شاعری نامیرا بود و شعر و سخن را دستمایه مردمفریبی نکرد.
اما اگر موافق باشید، دربارۀ استاد ادیب برومند بیشتر صحبت کنیم. در صحبتهایتان به نکتۀ جالبی اشاره کردید؛ فرمودید که هدف زندهیاد ادیب برومند از تشویق شما کسب منفعت مادی بود. ایشان عموی شما بودند و در عرصۀ فرهنگ و ادب معاصر فردی سرشناس به حساب میآمدند، ولی از شما قصیدهای با عنوان «پیکان سخن» منتشر شده که در سال 1380 سرودهاید و سالها قبل در کتاب «جلگۀ آرزو» منتشر کردهاید که نشان میدهد روابط چندان دوستانهای نداشتهاید. آیا مطلبی در این مورد برای گفتن دارید؟ و اصولا خصوصیات روحی ادیب برومند از زاویۀ دید شما چگونه بوده که منجر به سرودن این قصیده شده؟
جا دارد پیش از آنکه وارد اصل مطلب شوم بگویم: چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد/ موسیئی با موسیئی در جنگ شد. همچنین یادآور شوم: من ذا الذی تُرضی سجایاه کُلَّها/ کفی بالمرء نبلاً ان تُعَدّ معایبه (کیست که تمام خصلت هایش مورد رضایت باشد/ همین کافی است برای شرف آدمی که عیبهایش معدود و قابل شمارش باشد). البته مرحوم ادیب برومند در سرودن قصاید وطنخواهانه دستی قوی داشت و به مظاهر ملیت ایرانی نیز ابراز عشق میکرد. از آلایش آلودگیهای وطنفروشانه به دور بود، ولی شهرتی که از این راه به مدد نقل و نشر سرودههایش به دست آورده بود موجب میشد کمتر کسی به کموکیف مبارزات صوری و چگونگی خوی و خصلت واقعی وی که در پس پردهای از ظواهر تبلیغاتی پنهان بود، به درستی آگاهی یابد؛ به نحوی که گاه فهمِ ناقصِ متکی بر چشم ظاهرنگر و گوش خوشباور اهل زمانه ملکاتی به وی نسبت میداد، که نهتنها در تجلیِ عملیِ مشهود در کردارش دیده نمیشد، بلکه فاصلهای بس دور و مغایر با او داشت؛ چه منش واقعی او که بر مدار خودخواهی و خودنمایی میچرخید و مقرون به تکبر و تبری از تواضع و فروتنی واقعی بود از حدود حرف و ظاهرسازی و ریای وجیهالملگی فراتر نمیرفت، از راستی و درستی بیغلوغش و حقطلبی باطنی فاصله میگرفت؛ به نحوی که آنچه در رفتار عوامفریبانۀ او به چشم میخورد و فضل و امتیاز خود محسوب میداشت، اهل معنی و دقت نظر عیب میدانند و سعی بر رفع و ترک آن دارند. اصرار او در نشر صیت فضائل و مکارم خودپنداشته به قدری بود که اگر به زعم خویش از کسی دستگیری کرده بود نهتنها در محافل و مجالس به بهانۀ درسآموزی به نیککرداری یادآور میشد، بلکه در تألیفات خود نیز مینوشت؛ چنانکه خریداری چند تابلو نقاشی را که سالها پیش مرحوم حسین خطائی نقاش بلندپایه اصفهانی کشیده بود و از روی نیاز به بهای اندک به وی فروخته بود و صدها برابر ارزش مادی داشت، به حساب نیکوکاری خود میگذاشت و از زمرۀ کارهای خیر خود میدانست که منجر به سروسامان دادن به زندگی مادی نقاشی معیل شده و شرح ماوقع بزخری کاسبکارانۀ خود را ضمن تذکار چند مرتبه به ناهار دعوت کردن از زندهیاد خطائی در مقالۀ یادوارهمانندی در کتاب «طراز سخن» مینوشت و منتشر میکرد و از یاد میبرد که اینگونه اظهارات نهتنها دون شأن اهل ادب و قلم است، بلکه مغایر با شئونات خاندان اوست که سابقۀ چند صد ساله دارد و همواره به در خانه بازی و سفرهگستری شهرت داشته است.
این رفتارهای ایشان موجب شد که رفتهرفته از ایشان دور شوید؟
این نوع اظهارات سبکمنشانه هنگامی که مقرون میشد به تضییع حقوق ملکی و میراث پدری و فروش املاک مشاع مشترک خانوادگی بدون تقسیمنامه و توافق قبلی، بیشتر به چشم میآمد و سلسلهجنبان نقار و اختلافی شد که سالهای سال به طول انجامید؛ بهویژه که در این میان برخی از آشنایان هم در کورۀ اختلاف میدمیدند و آتش آن را تیزتر میکردند و هنوز هم دستبردار نیستند و سلسلهجنبان نابکاریاند؛ با اینکه پس از درگذشت ادیب در تقابل با شبنامهای که مخالفان سیاسی وی منتشر کرده بودند مطلبی در معزایش نوشتم و در صدد برآمدم که دفتر نقار چهلساله را بربندم و بر آنچه گذشته قلم عفو بکشم.
دیگر از خصوصیات ایشان چه چیز قابل گفتن است؟
ایشان علاقه داشت خود را همهفنحریف نشان دهد و در هیچ زمینهای برکنار از کر و فر و اظهار وجود نداند؛ چنانکه در مقدمۀ کتاب «سرود رهایی» بعد از آنکه از جوشش احساسات وطنخواهانۀ دورۀ جوانی سخن گفته، اظهار میدارد برای آنکه «خواننده گمان نبرد در عنفوان جوانی از عشق و دلدادگی بهرهای نداشتهام یادآور می شوم افسردگیهای ناشی از اوضاع وطن را در رامشگه دلدادگی کاهش بخشیدهام» که به کار بردن همین ترکیب «کاهش بخشیدن» بجای «کاهش دادن» پرسشبرانگیز است. این ویژگیهای طرز نگارشی او که غالبا ترکیبات مصدری به کار رفته در آن با آنچه رایج و مرسوم فارسیزبانان است همانند نیست، نشان میدهد نویسنده از لحاظ روحی در پی نوعی افتراق برج عاج نشینی است؛ میپندارد جایگاه ادبیاش ایجاب میکند که کاهش دادن را کاهش بخشیدن بنویسد و «کاهش دادن» و «کاستن» نوشتن با مقام ادبی او مغایرت دارد و اگر بنویسد: «در رامشگه دلدادگی از افسردگیهای ناشی از اوضاع وطن میکاستم» بد میشود.
صحبت از کتاب سرود رهایی شد؛ ادیب برومند در شرح حال خود در مقدمۀ این کتاب، به انتخابات دورۀ شانزدهم مجلس شورای ملی در سال 1328 و مبارزه با دستگاه وکیلتراشی صارمالدوله اشاره میکند، که به گفتۀ ایشان در انتخابات هر دورۀ قانونگذاری، با پشتیبانی وزارت کشور برگ برنده گزینش نمایندگان مجلس را در دست داشته است؛ نظرتان درباره مبارز بودن ایشان چیست؟
تا آنجا که من اطلاع دارم، کسی که در اصفهان با شاهزاده صارمالدوله مبارزه میکرد زندهیاد امیرقلی امینی اخگر بود، مدیر و صاحب امتیاز روزنامۀ «اصفهان» و نویسنده و مترجم دانشمند که علیرغم معلولیت جسمی، با نهایت رشادت به تقابل با نفوذ اکبرمیرزا و ایادی انگلیس کمر همت بسته بود و یک عمر در این مبارزه پیگیر مداومت قلمی و زبانی داشت؛ در مکاتبه و مشافهه ذرهای فروگذار نبود. برعکس، پدرزن ادیب برومند، حاج عبداللهخان امینی سدهی به صارمالدوله همیشه ابراز ارادت و احترام میکرد و بنا به سوابق خدمتگزاری پدرش، سرتیپ امیناللهخان سدهی، که در دستگاه مسعودمیرزا ظلالسلطان عهدهدار سرتیپی فوج سده بود و ظلالسلطان در کتاب «تاریخ مسعودی» از وی با عنوان نوکری باوفا و نمکشناس یاد کرده، حاج عبداللهخان مراتب نمکشناسی نسبت به فرزندش صارمالدوله را فراموش نمیکرد؛ نوعی وظیفه و فریضۀ وفاداری خادم نسبت به مخدوم خود میدانست. هر سال صبح عید نوروز برای عرض تبریک و دستبوسی به اتفاق اخوان و نزدیکان عازم باغ نو، کاخ مسکونی شاهزاده میشد. بدیهی است با توجه به سنتهای معمول و مرسوم خاندانهای کهن و رودربایستی و فرمانبری از بزرگتران، مرحوم ادیب برومند بیستوچندساله نمیتوانست در حالی که نمکپرودۀ ظلالسطان را در خانه داشت کاری کند که مخالف با منویات پدرزنش حاج عبداللهخان سدهی باشد و او را در تنگنای چشمدرچشمی و گلایه و خشم و خروش شاهزاده ناخشنود و دلگیر کند. البته این ادعای مبارزه را مرحوم ادیب سالها بعد از مرگ صارمالدوله و پدرزنش در شرح حال خود گنجانده و از مواردیست که در زمان حیاتشان نادرستی آن را، هم حضوری خدمتشان عرض کردم و هم در نقد صریحی که بر چاپ اول کتاب سرود رهایی نوشتم و در کتاب «گذری و نظری در خلوت غربت» مندرج است عنوان کردم.
در این کتاب گفتهاید که مرحوم ادیب در جریان همین انتخابات از حیدرعلیخان کارمزد هم دریافت کرده است. به طور خلاصه ماجرایش را توضیح میدهید؟
حاق مطلب از این قرار است که در انتخابات دورۀ شانزدهم دو تن از خویشاوندان به نامهای محمدتقیخان و حیدرعلیخان برومند نامزد نمایندگی مجلس از حوزۀ انتخابیه اصفهان شدند. در مبارزات انتخاباتی آن دو که با شدت و شور ناشی از خرج بیحساب دو رقیب ادامه مییافت، ادیب که از داییاش حیدرعلیخان جانبداری میکرد به اتفاق مرحوم محمدابراهیم برومند که مردی قویهیکل بود و قامتی بلند داشت عازم اردستان می شود. در اردستان بین مصطفوی، از حامیان حیدرعلیخان و عباس عسکری از طرفداران محمدتقیخان مشاجرهای رخ میدهد، که در حین آن مرحوم ادیب نیز آماج حملات طرفداران محمدتقیخان واقع میشود. تا آنکه مرحوم محمدابراهیم برومند با اسلحهای که داشته چند تیر هوایی شلیک میکند خود و ادیب را از مهلکه نجات میدهد. بعد از این واقعه ادیب از حیدرعلیخان سی هزار متر از اراضی حسینآباد گاریچه را واقع در بر جادۀ اصفهان-تهران، کارمزد میگیرد، که چند سال بعد به مبلغ سیصد هزار تومان میفروشد و سرمایۀ معاملات ربوی و خریدوفروش اشیاء عتیقه میکند. در عین حال، این واقعۀ خوشسرانجام را بدون آنکه وارد دقایق امر شود، در چاپ اول کتاب سرود رهایی به طور سربسته عنوان میکند و به حساب مبارزه با صارمالدوله و دخالت عوامل انگلیس در انتخابات میگذارد، تحویل خوانندگانی میدهد که از کموکیف قضایا بیخبر بودهاند؛ در حالی که عباس عسکری از طرفداران برکشیدۀ محمدتقیخان برومند بود که رجلی ملی-مردمی به شمار میرفت و از وجاهت مردمی وسیعی بهره داشت و صارمالدوله در این واقعه نه سر پیاز بود و نه ته پیاز.
در مقدمۀ سرود رهایی از اپرت «ایران پرآشوب» هم سخن به میان آمده؛ نظرتان دربارۀ نمایشنامهنویسی ادیب چیست؟
از پدرم شنیدم نمایش آن بیش از پانزده روز ادامه نداشته است. عدم استقبال از آن موجب شده مرحوم کیانرسی که نقش قهرمان اصلی نمایشنامه را بازی میکرده آن را رها کند و قبل از موعد یک ماهه راهی تهران شود و اسماعیل مهرتاش، مدیر جامعۀ باربد، هم از اجرای آن در تهران خودداری کند. این نمایشنامه در سال 1326 بعد از تخلیۀ آذربایجان از تجزیهطلبان و همزمان با بروز اغتشاش در کردستان و صفحات جنوب ایران، به منظور تهییج احساسات ملی، هماهنگ با سیاست کلی دستاندرکاران امور و مؤید به تأیید مقامات مسئول در تماشاخانۀ اصفهان، به مدیریت ناصر فرهمند، به روی پرده میرود، ولی نمایشش بیش از دو هفته به طول نمیانجامد و از آن به بعد هم ادیب برومند از نمایشنامهنویسی دست میکشد؛ ولی همواره بر سبیل استفادۀ تبلیغاتی از آن یاد میکرد و به خورد کسانی میداد که از چگونگیاش بیخبر بودند.
کتاب «نگارستان ادیب» در باب هنر و هنرمندان ایرانی و آثار هنری جمع آمده در مجموعۀ ادیب برومند، به ویراستاری دکترحمید فرهمند بروجنی در سال 1392 منتشر شد. با توجه به تخصصتان در این زمینه، آیا نقدی بر این کتاب و در کل، جنبۀ هنرشناسی و مجموعهداری صاحب مجموعه دارید؟
کتاب نگارستان ادیب به سرویراستاری دکتر فرهمند بروجنی از کتابهای هنری ارزشمندی است که در پرتو کاردانی و حسن کارفرمایی ناشر که همان سرویراستار کتاب است انتشار یافته. از حیث عکاسی و چاپ و صفحه آرایی و صحافی حرف ندارد، ولی از لحاظ محتوا، اشیاء ارائهشده و مقدمهای که به قلم مرحوم ادیب برومند نوشته شده، جنبۀ القای نادرستی دارد و این واقعا باعث تأسف بسیار است، که نویسندهای سالخورده که در حرف مدعی آزادیخواهی اصلاحطلبانه و مبارزه با نابجایی و نابکاری است، به علت کبر سن و عوارض ناشی از فراموشی، در مطالبی که به این مناسبت مینویسد برخی از آثار را از حیث تقدم و تأخر زمانی باژگونه معرفی کند و آثار برخی از هنرمندان متأخر را به قدما نسبت دهد.
مثالی ازین اشتباهات به خاطر دارید؟
بله، از آن جمله یکی تصویر شمارۀ 106 که تصویر عباسمیرزا را نشان میدهد و رقم جعلی ابراهیم 1313 را دارد که کار عبدالله آدمیت است که بر حسب سفارش مرحوم ادیب برومند و در ازای مبلغ سه هزار تومان کشیده شده و با امتحان کربن 14 تاریخ ترسیمش قابل تعیین است. یا تصویر شمارۀ 112 که روی لیتوگرافی ژولریشارد رنگگذاری شده. تصویر شمارۀ 111 که به آقالطفعلی شیرازی نسبت داده شده. تصویر شمارۀ 195 از قطعۀ خط «فلک کجروتر است از خط ترسا» که امضای مشکوک عمادالحسنی دارد. و چندینوچند نمونۀ دیگر که کار نقاشان معاصر است. در مورد خود مجموعه نیز گفتنی بسیار است. از جمله اینکه اعظم آثار مجموعۀ ادیب برومند ساخته وپرداختۀ هنرمندان دورۀ زندیه، قاجار و پهلوی و نقاشان معاصر بود. قدمت تاریخی آثار دورههای صفوی، تیموری، مغول و ایلخانی و سلجوقی یا مملوک و جزیره و غیره را نداشت، ولی از لحاظ کثرت و تعداد، قبلا بسیار بیش ازین بود که در این کتاب معرفی شده. قسمت اعظم آثار مهم این مجموعه که تکتک دیده بودم، سالها پیش به فروش رسیده، چنانکه تعدادی از قلمدانها و اشیاء لاک و روغنیاش به مجموعۀ دیوید خلیلی در لندن منتقل شده و در مجموعۀ خلیلی است. باقی آن در نقاط دیگر متفرق است؛ از جمله کتاب «تاریخ جهانگشای نادری» نگارش میرزامهدیخان استرآبادی که پیش از انتشار کتاب نگارستان ادیب نزد وی بود و مجلد عکسبرداریشدهاش نیز چند سال پیش منتشر شد. گفتنی است، میرزامهدیخان استرآبادی، منشی نادرشاه افشار و جد چندم زندهیاد مجتبی مینوی ضمن بر عهده داشتن کار منشیگری نادر مجموعهای بزرگ از کتب خطی و نقاشیها و مینیاتورهای متفرق در دست مردم را که در دورۀ تسلط افغانها از کتابخانههای شاهی صفوی غارت شده بود، جمعآوری کرده بود. مجموعۀ او و مجموعۀ میرزامحمدحسین فراهانی، متخلص به «وفا»، که او هم از دوران نادرشاه به خدمات دیوانی اشتغال داشت و بعد در دورۀ زندیه به وزارت رسید و مجموعه کتابهایی که در خراسان نزد شاهرخ نوادۀ نادرشاه بود، بعدها به تملک آقامحمدخان قاجار درآمد. فتحعلیشاه قاجار از مجموعۀ این کتابها کتابخانۀ سلطنتی را بنیان نهاد. تعدادی از این کتابها و مرقعات در زمان ریاست میرزاعلیخان لسانالدوله بر کتابخانۀ سلطنتی، که مصادف بود با پادشاهی مظفرالدین شاه، دزدیده شد و به خارج انتقال یافت؛ از جمله مرقع معروفی که اکنون در موزۀ سنپترزبورگ قرار دارد و در زمان احمدشاه قاجار توسط یک دیپلمات روسی خارج شده است. کتاب جهانگشای نادری هم که ظهرنویسی ( داخل در کتب خزانه داده) داشت از زمرۀ کتابهای کتابخانۀ سلطنتی بود که پس از خرید از واسطهای به مجموعۀ ادیب برومند راه یافته بود.
همچنین قرآن نفیسی به خط زینالعابدین قزوینی معجزنگار که خوشنویس خاصۀ دربار فتحعلیشاه قاجار بود و ادیب برومند در سال 1354این قرآن را توسط محمدحسین دولتشاهی پسرخالۀ شاپور عبدالرضا خریده بود، که همسر سوئیسیاش در کتابخانه و دفتر فرح کار میکرد و خودش واسطۀ خرید برای موزۀ در دست تأسیس نیاوران و رابط ادیب برومند با دفتر موزۀ دربار بود. و از آنجا که کتبۀ مهر ناصرالدینشاه قاجار در کنار نام کاتب در آن دیده میشد مسلم و مسجل بود که متعلق به کتابخانۀ سلطنتی سابق است؛ یعنی از ذخایر عامۀ مملکتی به شمار میرفت و میبایست با اقدام قاطع دستاندرکاران به کتابخانۀ ملی که جایگزین کتابخانۀ سلطنتی سابق است باز میگشت. البته این قرآن که از سال 1354در مجموعۀ ادیب برومند نگهداری میشد در ازای پرداخت مبلغی گزاف به جایگاه اصلیاش بازگشت، ولی به این بسنده نشد؛ علاوه بر این نقلوانتقال نامشروع کاسبکارانه، در صدد برآمدند منتی هم سر ملت بگذارند؛ به همین جهت شایعه کردند که با وجود آنکه زکی یمانی میخواسته بابت آن سه برابر بهای پرداختی کتابخانۀ ملی را بپردازد، ادیب برومند برای آنکه این قرآن در ایران بماند، آن را به یک سوم قیمت در اختیار کتابخانۀ ملی گذاشته است؛ حال آنکه اهل فن میدانند که اولاً زکی یمانی وزیر سابق نفت عربستان سعودی در زمانی که در قید حیات بود از مجموعهداران مخطوطات و کتب اسلامی نبود. ثانیاً آن دسته از مجموعهداران عرب که طالب کتاب و قرآن و مخطوطاتاند در پی قرآنهای کوفی و مملوک باستانیاند، نه قرآنهای تزیینی دورۀ قاجار که فاقد قدمت تاریخیاند و اساساً بر حسب عصبیت عربی به دیدن و داشتن آثار هنر ایران چندان علاقه و اعتنایی ندارند.
در مورد ورود ادیب برومند، به عرصۀ هنردوستی هم در این کتاب صحبت شده است؛ آیا همۀ آن مطالب را تأیید میکنید؟
در مورد ورود ایشان به عرصۀ هنر هم نه حاق مطلب گفته شده و نه رعایت تقدم زمانی و توالی وقایع به عمل آمده. موضوع هدیۀ قرآن و زادالمعادی که مرتضیقلیخان پدر بزرگ مادریام به ادیب برومند هدیه میدهند و ادیب به مرحوم تقوی میدهد که تعمیر شود، مربوط به زمانی است که ایشان به مجموعهداری و خرید آثار لاکی مستعمل خرابشده و تعمیر و بازسازیاش شهرت یافته بود و با مرحوم تقوی و حریرساز و دیگر نقاشان بازسازیکنندۀ آثار لاک و روغنی حشرونشر داشت، نه مربوط به هنگام دانشجویی و بیخبری ازعوالم هنری. واقعیت امر از این قرار است که دوستی مرحوم فخرالدین نصیری امینی و همسایگیاش با پدربزرگم مصطفی قلیخان در ایامی که در اصفهان اقامت داشت موجب آشنایی ادیب برومند با مبادی هنری و چگونگی کتابهای خطی و آثار خوشنویسان سدههای پیشین میشود و در حجر تربیت و تعلیم نصیری امینی که از افاضل خبیر چکیده و نه چسبیدۀ روزگار در این زمینه به شمار میرفت، مقدمات نسخهشناسی و تفاوت آثار اصلی از جعلی را میآموزد، ولی پس از آنکه قرضی به مرحوم نصیری میدهد و چند کتاب خطی مصور از او به گرو برمیدارد و با محاسبۀ بهرۀ سنگین ربح مرکب، حاضر به بازپس دادن کتابهای گرو برداشته نمیشود، بینشان شکرآب میشود. بر حسب همین سوابق تعلیمی و مواجهه با ناسپاسی بود که هرگاه صحبتی از ادیب برومند به میان میآمد آقافخرالدین میپرسید: «نشنیدهای که چه گفت آن که از پروردۀ خویش جفا دید؟». و بیدرنگ در پاسخ به خود این ابیات را زمزمه میکرد:
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
استاد ادیب برومند در مورد آشناییاش با حاج مهدی جوادی هم در مقدمۀ نگارستان ادیب حکایاتی را تعریف کردهاند، با این مضامین که جوادی حتی قلمدان و کتاب خطی را نمیشناخته و من انواع هنرهای ظریف ایران را به او یاد دادم و شغلش را از فروش ظروف تبدیل به خریدوفروش آثار هنری کردم و بعدها با راهنمایی من در حراج ساتی بی لندن کتابهایی خرید و به کتابخانۀ مجلس شورا فروخت. آیا این موارد را تأیید میکنید؟
این قسمت از بیانات ادیب برومند نیاز به چند نکته روشنگری دارد؛ اولا آنطور که حاج مهدی جوادی عنوان میکرد، در دبیرستان صارمیه همکلاس ادیب برومند بود؛ آن دو سابقۀ دوستی تحصیلی داشتند. ثانیا خریدوفروش اشیاء شکستنی عتیقه به لحاظ جنبۀ تزیینی عامش که برای تزیین منازل به کار میرود، طیف وسیعی از مشتریان و خواستاران غیرحرفهای دارد، که غالبا هم بانوانی هستند که همسرانشان را مجبور به خرید میکنند و طالبان لوازم شکستنی از حیث تکثر مشتری و رونق کار قابل مقایسه با چند نفر مجموعهدار معدود خواهان خرید کتاب و قلمدان نیست؛ به همین جهت یک کاسبکار اصفهانی به صرف این که در یک کتابفروشی یک کتاب و قلمدانی دست شخصی دیده کار اصلی نانوآبدارش را که از آن سررشته دارد و نانش را خورده، به امید کسبوکار احتمالی رها نمیکند. ثالثا حاج مهدی جوادی از پشت کوه نیامده بود، که نداند قلمدان و کتاب چیست و با توضیح مخاطب کشف مجهول کند. بدیهی است در همان مغازه شکستنیفروشیاش و یا نزد همکاران بارها با فروشندگان این نوع آثار برخورد داشت. این نوع اظهارات ساختهوپرداختۀ ذهنی جنبه آینهداری در محلۀ کوران دارد. ولی آنچه در این مطلب قابل توجه و اهمیت است اقرار ادیب برومند به معاشرت و همسفری با جوادی است و آن از این جهت قابل توجّه و اهمیت است که حاج مهدی جوادی از عوامل کودتای بیستوهشت امرداد در اصفهان بود، چه او قبل از آنکه به تهران بیاید در اصفهان موسسۀ کرایۀ جیپ و اتومبیل شخصی و کامیون باربری داشت و از تعزیهگردانان و گردنکلفتان بانفوذ در بین آن دسته از طبقات مردم بود که در جریان کودتا به خیابانها آمدند. به همین جهت در جریان کودتا با تأمین مالی عناصر پشتپرده که به پخش دلارهای آمریکایی میپرداختند به پر کردن کامیونهای در اختیار خود و بسیج و تقسیم پول بین آنها اقدام کرده بود و پس از کودتا هم سالها با شرکت در مراسم سالروز کودتا نطق و خطابه میکرد و عکس مراسم را در مغازهاش به نمایش میگذاشت. با وصف این سابقه، ادیب برومند که مدعی عضویت در نهضت مقاومت ملی و مبارزه با فساد درباری و ایادی استعمار و استبداد بود، با وی حشرونشر و معامله و معاشرت داشت، به مسافرت میرفت و بارها دیده شده بود که مبارز عضو نهضت مقاومت ملی و جبهۀ ملی با حاج مهدی جوادی کودتاچی بیست و هشت امردادی، شانهبهشانه در خیابان فردوسی و منوچهری راه میرود؛ یا اشتراک منافع و مقاصد مالی آن دو را به همسفری و هماتاقی در یک هتل وا میدارد. اصولا ادیب برومند برخلاف تظاهری که به مبارزه با رژیم شاه و ثابتقدمی میکرد مِن غیر مستقیم از رژیم گذشته منتفع میشد؛ چنانکه سالها در سلک سی وکیل بانک ملی ایران و بعدها که تعداد وکلای بانک تقلیل یافت یکی از ده وکیل بانک ملی ایران بود و با دستگاه فرح پهلوی نیز از طریق محمدحسین دولتشاهی، پسرخالۀ شاهپور عبدالرضا، ارتباط داشت و مقوم غیررسمی اشیاء لاک و روغنی موزه در دست تهیه فرح بود. تابلویی هم در سال ۱۳۵۴به فرح پیشکش کرده بود که در جراید خبرش انتشار یافت و حین عضویتش در شورای جبهۀ ملی دردسرساز شد. شرح ماوقع را دکتر عبدالکریم انواری که منشی جلسات شورای جبهۀ ملی چهارم بوده است، در کتاب «تلاش برای استقلال» که خاطرات سیاسی اوست نوشته است و از ماجرای مخالفت و مشاجرۀ کریمآبادی، عضو دیگر شورا، که معترض به قبول عضویت ادیب برومند در شورای جبهه ملی بوده پرده بر گرفته است.
زندهیاد ادیب برومند در جای دیگر از مقدمۀ کتاب سرود رهایی، که به شرح احوال او اختصاص دارد، از هواخواهی خود از جبهۀ ملی و کابینۀ مصدق سخن میگویند، که بنا به تصریح ایشان جنبۀ شخصی و رنگ مدیحهسرایی نداشته و به قدری صمیمانه بوده که بعد از کودتا نیز با نهضت مقاومت ملی در تشکیلات حزب ایران همکاری میکند. مراوده و ارتباطش با پیشگامان اصیل نهضت موجب میشود در دورۀ دوم جبهۀ ملی مقارن با سال ۱۳۳9 از روز نخست به همکاری فرا خوانده شوند، اول به عضویت شورای مرکزی درآیند و یک سال بعد در هیئت رئیسۀ شورا سمت منشی به ایشان محول شود؛ چنانکه در تجدید تشکیلات جبهه از تیرماه ۱۳۵۷ نخست دعوت به همکاری میشوند، بعد عضو شورا و از سال ۱۳۵۸ که شورا پنج تن را برای رهبری جبهۀ ملی انتخاب میکند عضو هیئت رهبری میشوند. در ظرف سالهایی که در مسیر نهضت ملی گام برمیداشته، از منافع و موقعیتهای مساعد و مقامات که آسان برایشان فراهم میآمده به حکم سازشناپذیری با حکومت شاه چشمپوشی میکردهاند، همواره در تشویش گرفتار شدن و زخم خوردن به سر میبردهاند. در بهمنماه ۱۳۳۹ و تیرماه ۱۳۴۰و بهمنماه ۱۳۴۱ زندانی میشوند و بیشتر به علت قرار گرفتن زیر دوربینها و ذرهبینهای سازمان امنیت از امن و آسایش بازمیماندهاند. در ارتباط با دوران زندان قزلقلعه هم قطعهای دارند، با عنوان «غرور ناشکستنی» که در توضیح آن چنین نوشتهاند: «پس از دو-سه ماه که از مدت زندانی بودن من در قزلقلعه گذشت روزی سپهبد ناصرقلی برومند، عموزادهام، به دیدار مادر و همسر من میرود و میگوید من با مقامات امنیتی برای آزادی آقای ادیب مذاکره کردهام. گفتهاند آزادی ایشان مشروط به این است که قول دهند که از ادامۀ فعالیت سیاسی صرف نظر کنند و من گفتهام مشکل است چنین قولی بدهند. یک هفته بعد که همسرم برای ملاقات من به قزلقلعه آمد، این گفتۀ سپهبد برومند را برایم نقل کرد و من همان روز قطعۀ غرور ناشکستنی را سرودم».
با توجه به نقدهایی که بر خاطرات ایشان داشتید و بسیاری از گفتههایشان را رد کردید، در مورد این بخش از خاطرات عمویتان هم بهتر است نظر شما را جویا شویم و صحت و سقمش را از زبان شما بشنویم.
توماس راید، فیلسوف اسکاتلندی قرن هیجدهم، که پس از خواندن رسالهای در باب طبیعت انسانی، اثر هیوم، به فلسفه روی آورد و سالها در دانشگاه گلاسکو به تدریس پرداخت و از او تألیفاتی در دست است؛ مثل رساله دربارۀ تواناییهای ذهنی و رساله دربارۀ تواناییهای جسمی، میگوید: میل انسان در نقل و پذیرفتن اقوال مبتنی بر دو اصل است؛ یکی میل به راستگویی، در صورتی که شهرتی یا نفعی او را به دروغ نکشاند و این ویژگی آدمی را «نهاد راستگویی» مینامد. دیگر آنکه، همانطور که ما خود از روی فطرت راست میگوییم، دیگران را هم طبعاً راستگو میپنداریم. این را هم «اصل خوشباوری» مینامد و نتیجه میگیرد راستی و خوشباوری در نهاد آدمی فطری است و دروغ و ناباوری عارضی. در مقابل اظهارات او برخی از حکما گفتهاند، اگر اصلِ صدقِ فطری درست باشد، شخصی که فطرتش دستخوش ناراستی نشده، همیشه قول دیگران را حمل بر راستی میکند. از روی طبع از دیدنِ وقایع و شنیدنِ اقوالی که با آنها آشناست، حالِ باور به او دست میدهد؛ زیرا خلافِ آنها را ندیده و نشنیده و فقط وقتی از قبولِ آنها خودداری میکند، که مشاهده و تجربه، نادرستی را به او ثابت کرده باشد. حال اگر ما نظریۀ صدق فطری انسان را قبول کنیم، باز در جریان زندگانی میبینیم، بسیاری از انسانها از حکم فطرت سرپیچی میکنند؛ یا از روی عمد دروغ میگویند. یا از روی سهو نادرستی را راست جلوه میدهند. از این رو با شنیدن هر قول و خبر ولو احتمال عقلی صحت و صدقش بر حسب اصل امکان، قابل قبول باشد، جای دارد باز جستوجو کنیم که آیا جلب منفعتی گوینده را به ناراستی وا نداشته است؟
برحسب این مقدمه، از زاویۀ دید اینجانب که مبتنی بر برخی از مشاهدات و اخبار موثق است، حب ذات و میل وافر به نشر صیت فضائلِ ناقل و ناشرِ این شبهِ خاطرات، به امید آنکه منتج به کسب شهرت مردمپسند شود، بانی درج و نشر مطالبی شده که در سایهروشنِ راستیهای گفتنی و ناراستیهای ناگفتنیاش هم میتوان گفت «ظُلُماتُ بَعضها فَوق بعض» و هم میتوان گفت «یَکادُ زَیتُها یُضیء». واقعیت امر این است که عرصۀ زندگی تماشاخانهایست که صحنههایش به توالی و تناوب یا به اجتماع و تقارن از برابر دید همگان میگذرد. چنین نیست که خبط باصره شیوع عام یابد و وقایعی که جنبۀ ذهنی دارد و وقوع آن در عالم واقع محرز نیست، در این تماشاخانه واقعی تلقی بشود. در اسفندماه سال ۱۳۴۱ و فروردینماه سال ۱۳۴۲ ناصرقلیخان برومند که دایی اینجانب و عموزادۀ ادیب برومند بود درجۀ سرهنگی داشت و در دفتر مخصوص شاه که ریاستش بر عهدۀ فردوست بود خدمت میکرد و از آنجا که مایل بود، مراتب ترقی را به سرعت طی کند و ارتقاء درجۀ نظامیاش دستخوش تأخیر نشود، بر حسب «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است»، همواره از دیدار و رفتوآمد با مرحوم ادیب برومند متعذر بود و کنارهگیری میکرد و زمانی که در سال ۱۳۵۴ به درجۀ سپهبدی ارتقاء یافت، سیزده سال از ایام محبس سه ماهۀ ادیب برومند در زندان قزلقلعه میگذشت. زندان سه ماههای که از ۹ بهمن ۴۱ تا ۱۰ خرداد ۴۲ طول کشید و عاقبت با اقدام و اعمال نفوذ سرهنگ بازنشسته، محمدرضا برومند، رئیس امنیت تهران آن زمان، صورت پایان یافت. در سحرگاه دهم خردادماه ادیب برومند و رختخوابش را که پشت ماشین خود گذاشته بود تحویل دخترخالهاش، که مادر ادیب بود داد. ایام محبس و محبوس مغروری که خاطرهاش را بعد از نیم قرن، همزندانیهایش فراموش نمیکنند و همین دو سال پیش بود که دکتر رضا یزدی تعریف میکرد: «شدت نگرانی ادیب در قزلقلعه به حدی بود که دکتر عباس شیبانی توصیه کرد بروم روحیهاش را تقویت کنم؛ به همین جهت شمهای به او قوت قلب دادم و گفتم در این موارد مبارز باید مقاوم باشد و سعۀ صدر داشته باشد، که پاسخ شنیدم که در زندان سعۀ ذیل حاصل میشود نه سعۀ صدر».
دوران زندان تیرماه ۱۳۴۰ ادیب برومند هم در زندان موقت شهربانی سه روز بیشتر طول نمیکشد؛ از غروب ۲۹ تیرماه 40 شروع میشود، سوم امردادماه ۴۰ آزاد میشوند. زندان طاقتفرسایی که گرمی هوا و تنگی جا و غذای پنیر و نان سنگکش طاقت زندانی را طاق کرده و خوشبختانه دوام نیافته است. مدت زندان بهمنماه ۱۳۳۹ هم سیودو روز در محل کتابخانۀ مجلس سنا بوده که طی آن به دستور صدرالاشراف رئیس سنا از زندانیان با احترام پذیرایی میشده و زندانیان بر حسب پیشنهاد دکتر بختیار برای سرگرمی در محوطۀ سنا مسابقۀ پرش میگذاشتهاند. ادیب جز از پشت زمین خوردن ناشی از عدول پرش و در دسترس نبودن تلفن که به علت خبررسانی سیدمحمدعلیخان کشاورز صدر صورت میگیرد و باعث اعتراض ادیب برومند به او و پاسخ متغیّرانه کشاورز صدر به معترض بیتاب از نداشتن تلفن میشود، واقعۀ ناگوار دیگری رخ نمیدهد که موجبات ملال خاطر زندانی را فراهم کند. یعنی مجموع مخاطرات ناشی از حبس و توقیفی که ادیب برومند در راه مبارزه متحمل میشود عبارت است از سه ماه توقیف در زندان قزلقلعه با امکان دسترسی داشتن به غذای خانگی طبخشده با روغن کرمانشاهی، سه روز توقیف در زندان موقت شهربانی با عقوبت تحمل گرمی هوا، تنگی جا و خوردن پنیر و نان سنگک و سیودو روز توقف اجباری در مجلس سنا با پذیرایی محترمانه ولی محروم از داشتن تلفن برای ارتباط با منزل و عوارض ناشی از عدم تسلط بر پرش. و اما اینکه فرمودهاند از منافع و موقعیتها و مشاغل سهلالوصول، به علت ثابتقدمی چشمپوشی کردهاند، به منزلۀ آن است که پنداشتهاند مخاطبانشان جمعی مخبطند که نمیدانند در جامعۀ محل زیستشان دسترسی بر مقامات هیچ گاه و برای هیچ کس آسان نبوده، بلکه در گردونۀ رقابتی بسیار سخت و کمرشکن، همواره مقید به مقدماتی از قبیل سرسپردگی به بیگانه و دستگاههای اعمال فشار و اختناق بوده است. هیچ گاه به سادگی آب خوردن هیچ کس دستش به دروتختهای نه بند شده و نه میشود و حضرت ایشان طاووس علیینطرازی نبودهاند که از این قاعدۀ کلی مستثنی باشند.
یعنی ادیب برومند حاضر میشد برای پست و مقام سرسپردۀ بیگانه و دستگاههای اعمال فشار و اختناق شود؟
البته که زندهیاد ادیب برومند ایراندوستی آزادیخواه بود و هیچ گاه حاضر نمیشد برای کسب مقام ملتجی به بیگانه شود و خدای ناکرده به عضویت فراماسونری یا سیا و لایتز و امثال آن درآید یا با ساواک و مانند آن همکاری کند، ولی اگر به فرض محال حاضر میشد هم چنین نبود که بتواند به سهولت بر ناقهوجملی دست بیابد و دستش به دروتختهای بند شود؛ چه در جمع متقاضیان سرسپرده، کلاهش پس معرکه بود و صدها تن دستوپادارتر از او برای دست یافتن بر کمترین مقام ممکن سرودست میشکستند؛ بنابراین، این نوع اظهارات خاماندیشانه را باید به حساب سادهاندیشی ادیب برومند گذاشت که نمیدانسته مردم اهل دقت نظرند و هر حرف را نمیشود به خوردشان داد.
آیا این که استاد ادیب برومند اظهار میداشتند به حکم سازشناپذیری از مقاماتی که خیلی آسان میتوانستهاند به دست بیاورند چشم پوشیدهاند، علت خاص یا ضرورت ویژهای داشت؟
علت آن شاید یک مقدار ناشی از سادهضمیری ایشان باشد و یک مقدار هم به علت احساس غبنی بوده باشد که در کمون خاطر خود داشتهاند و بروزش به صورت این اظهارات از سرّ ضمیرشان پرده بر میگرفته. به این ترتیب که گاه برخی از معاشران بر سبیل امتحان یا شیطنت و شوخی باطنی، به صورت خیلی جدی عنوان میکردند فلان کس میخواهد فلان پست را به شما بدهد، آیا قبول میکنید؟ و ایشان پاسخ میدادند به هیچ وجه، به هیچ وجه! و بعد هم اینجا و آنجا عنوان میکردند که به من فلان مقام را پیشنهاد کردند نپذیرفتم. از این موارد یک نمونه، پیشنهاد یکی از بازاریان تهران به نام غلامحسین ممیزی است که در دوران وزارت خارجی قطبزاده عنوان کرده بود که قطبزاده میخواهد شما را سفیر کبیر ایران در ژاپن کند. یا دکتر محمد نصیری وزیر مشاور در کابینۀ هویدا پیشنهاد کرده بود که به هویدا بگوید ایشان بجای پهلبد وزیر فرهنگ و هنر شوند. که باز عنوان میکردند این پیشنهاد را قبول نکردهاند و هیچ توجه نمیکردند که دکتر نصیری چگونه میتواند منشأ سلب وزارت از شوهر خواهر شاه باشد؟ و چرا حضرات به فکر انتصاب ایشان به وزارت افتادهاند؟ و از کی باب شده که برای بذل و بخشش مقامی در خانۀ کسی را بزنند؟
به یاد دارم در سال ۶۲ که از فرانسه به ایران آمده بودم روزنامۀ کهنۀ مندرسی را که آثار آش و آبگوشت بر آن دیده میشد به دست گرفته بودند و نشان میدادند که در آن پیشبینی شده بود وزیر فرهنگ و هنر دولت بختیار شوند و میگفتند: «ما به او میگفتیم نخستوزیری را قبول نکن و او اسم من را برای وزارت فرهنگ و هنر به روزنامهها میداد». و باز توجه نمیکردند که شنوندۀ این اظهارات و بینندۀ این روزنامۀ مندرس آبگوشتمالیده از مجموعۀ این تظاهرات در مییابد بانی این روزنامهنمایی و توضیح و تفسیر پیامدش، ندای احساس غبن باطنی ایشان است و اگر بنا بود به مقام و منصبی برسند در دوران دولت موقت از نمد انقلاب خلعت وزارتی هم به ایشان اهدا شده بود.
زندهیاد اديب برومند در مراسم چهلمين سالروز درگذشت تختى، كه روى شبكۀ تصويرى يوتیوب هم ديده میشود، میگویند: «پس از آنكه تختى در كنگرۀ سال 1341 به عضويت شوراى مركزى جبهۀ ملى انتخاب گرديد. تختى كه اضافه بر تفكرات مردمنوازانه و نيكمردى از جهت درستانديشى در مسائل سياسى نيز مردى وارد و آگاه بود، روزى با كمال فروتنى گفت: «من لازم نبود كه به عضويت شوراى مركزى انتخاب شوم، من خود را در آن پايه نمیديدم، بلكه من براى اين خوبم كه در آرايش نيروهايى كه براى هوادارى از جبهۀ ملى در گرد هم آيى ها جمع میشوند اقدام كنم و حساب كسانى را برسم كه به جبهۀ ملى حمله مىكنند و چاقوكشهاى دولتى را از ميدان به در كنم؛ من براى اين موضوع شايستهتر بودم تا براى عضويت شوراى مركزى. و اين نشان مىداد آن مرحوم چهقدر فروتن است و چهقدر در جاى خود متواضع است و مردى شناسندۀ قدر و منزلت خود در جايگاه خويش است».
این بیانات هم قدری عجیب به نظر میرسد؛ نظر شما چیست؟
این قسمت از سخنان ادیب برومند مسبوق به سابقهایست؛ هنگام انتخاب اعضاى شوراى جبهۀ ملى دوم، در جریان برگزاری نخستين كنگرۀ جبهۀ ملى در سال 1341، اديب برومند كه پیش از انتخابات به علت خوشنویسی سمت منشى شورا را داشتند، منتخب كنگره واقع نشدند و به عضويت شوراى سىوپنج نفرۀ جبهۀ ملى دوم درنيامدند، در حالي كه شادروان تختى كه حضورش در جبهۀ ملى بر محبوبيت مردمى جبهه مىافزود، منتخب كنگره شد و به عضویت شورا درآمد. در آن زمان اديب برومند كه از اين موضوع بسيار ناراحت شده بودند، قصيدهاى با عنوان «فضاحت ملى» سروده بودند که آن را ، ضمن غرغر كردنها و گلايههاى ناشی از انتخاب نشدنشان، براى دوستان هممسلك مىخواندو مراتب ناخشنودى خود را از نحوۀ انتخابات عنوان مىكردند (از شهود در قيد حيات اين ماجرا آقايان مهرداد ارفعزاده ومهندس مهدى مقدسزادهاند). تا اينكه به پيشنهاد آقاى اللهيار صالح، شورا تصميم گرفت از چند نفرى كه در انتخابات منتخب كنگره نبودند رأساً دعوت به عضويت كند و در پى اين تصميم مسعود حجازى، يدالله سحابى، حسن نزيه، حسين راضى، سعيد فاطمى و اديب برومند، به دعوت شورا و تصويبش، به عضويت شورا منتصب شدند. از ميان دعوتشدگان عبدالرحمن برومند عضويت انتصابی در شورا را نوعى لطف و مكرمت به كسانى تلقى كرد كه به نحو دموكراتيك انتحاب نشده بودند، از اين رو دعوت شركت در شورا را نپذيرفت، ولى اديب پذيرفت و به مقصودى كه مايل بود رسيد؛ ولى در همان زمان، قبل از انتخاب و بعد از انتصاب، آنچه بيشتر مايۀ شگفتى اديب برومند مىشد و حمل بر بىعدالتى و نقصان تشخيص انتخابكنندگان مىكردند، انتخاب تختى به عضويت شورا بود. يعنى، در دنياى تخيلات خود مىپنداشتند كه تختى ورزشكار به صرف نيروى بازو استحقاق عضويت شورا را نداشته، ولى خودشان، كه اديب بارع جبهۀ ملى بودهاند، اين شايستگى را داشتهاند و ناعادلانه منتخب گنگره واقع نگشتهاند. اين سابقۀ ذهنى و شدت تأثيرات آن موجب شده چهل سال بعد از مرگ تختى در مجلسى كه به منظور تجليل وتبجيل تختى برگزار شده، جهان پهلوانى را كه در خاطرۀ جمعى ملتى همنواى اعزاز مستمر است، در مرتبۀ مأمور انتظامات قرار دهند كه بجاى حضور در شورا، بهتر میبود با چاقوكشان و برهمزنان نظم مجالس رويارويى كند؛ و به اين منظور مطلبى را كه در واقع از مكنونات ضمير خودشان بوده است به صورت تعريف وتمجيد ظاهرى، كه در عين حال جنبۀ تأييد ضمنى نيز دارد، بيان كردهاند و نينديشيدهاند كه اگر چنين سخنى هم، بر فرض محال، بر زبان تختى آمده بود، شايستۀ بازگو كردن نبود. تختى شاید بر حسب فروتنى پهلوانمنشانه و مبادى آداب اجتماعى، به قصد تشفى خاطر محزونِ اديب برومندِ به شورا راه نیافته گفته باشد که خودش هم بیخود انتخاب شده، ولى هرگز عنوان نمىكند كه او را مىبايست مأمور دفع چاقوكشان دولتى مىكردند. نسبت دادن اين نوع اظهارات به شخص والامنشى مانند زندهياد تختى، كه دستانش از دار دنيا كوتاه است، واقعاً تأسفبار است. نكتۀ ديگر اينکه، این سخن اديب برومند كه گفته «اين نشان مىداد آن مرحوم شناسندۀ قدر و منزلت خود در جايگاه خويش است» ناشى از مشتبه شدن امر بر ایشان است كه خود و ديگر اعضاى شورا را طاووسان عليينطرازى مى پنداشته كه جنمی ديگر داشتهاند؛ حال آنكه ناكارآيى حضرات و نداشتن شم سياسى قوى و ناتوانى تشكيلاتى و عدم كارفرمايى عملى ديگر اعضاى منتخب و منتصب شورا در به سامان رساندن يك سازمان سياسى كارآمد براى حضور كارساز در صحنۀ سياسى كشور و به دست گرفتن ادارۀ امور نشان میدهد، ساير اعضاى شورا، برخلاف پندار اديب برومند، تافتههاى جدابافتۀ سياستمدار دورانديش و دانشور و کارآمدی مافوق تختى نبودهاند؛ بلكه بىتوجهى اين حضرات به وظيفۀ سياسى-تاريخىشان خود موجب شده در پيشگاه ملت ايران مسئول نداشتن شم سياسى و عافيتطلبى منفعلانۀ خويش باشند و عملاً نشان دهند که استحقاق نشستن در جايگاهى را كه اشتباهى اشغال كرده بودند به هیچ وجه نداشتهاند در مورد نظم و نثر ادیب برومند چه میاندیشید؟ نثر ایشان را که نمیپسندید و بر آن نقد هم نوشتهاید، ولی به نظر میرسد دربارۀ اشعارشان نظرتان چندان منفی نیست.
البته نظمی به روانی ماء معین نمیسرود و نثری به روشنی و رخشندگی دُرّ ثمین نمینوشت. نثری روزنامهنگارانه داشت که گاه مغشوش به تعبیرات مندرآوردی و گاه مغلوط به اشتباهات دستوری بود و تناسبی با القاب و عناوین عنایتی مطبوعاتیاش نداشت؛ علت بارز این امر نیز آن بود که بنا گفتۀ خودش، تا پانزده سالگی بیشتر روی نثرش کار نکرده بود.
ولی سرودههایش بهویژه قصاید میهنی او که سرشار از احساسات ملی است، سروده های سَخته و مُنسَجَم و مُستَحکمی به شمار میآید که حاکی از سخندانی سرایندهیست که تهییج احساسات ملی را وجهۀ همت ساخته است و در برههای تاریخ ساز همنوا با ملتی که در صدد استیفای حقوق حقۀ خویش برآمده، ندای حقطلبی منظوم سر داده و بازگوکنندۀ آمال و آرزوهای افراد و آحاد ملت گشته است. ملتی زخمخورده از استعمار جهانخوار و استبداد وابسته به بیگانه که سابقۀ سربلندیهای تاریخی دارد و شایستۀ سروریهای جهانی است و به این قصد درگیر مصافی نابرابر است؛ ولی این قصاید که اغلب در زمان سرودن بر حسب نیاز به سمتوسو دادن به مبارزات ملی شدن صنعت نفت سروده شده و مقصود غاییاش تهییج احساسات عامه در پشتیبانی از اقدامات مبارزاتی دولت وقت بوده است، تاریخ مصرفی سپریگشته دارد و جز مواردی معدود کمتر سروده ای از او میتوان یافت که کاربردی مستمر داشته باشد و از زمرۀ سرودههایی باشد که از حیث تلطیف عواطف یا تقلیل آلام عامه مؤثر واقع شود، با بیان تمایلات به قالب لفظ نیامدۀ خواننده، همگان را هماره به کار آید؛ زیرا سرودههای وی در عین توجه به مظاهر سیادت ایرانی، از کجاندیشیهای برتریطلبانۀ نژادی و قومی به دور نیست؛ بیشتر از آنکه در جهت القای آرمان یا فروزهای جهانشمول باشد، جنبۀ تبلیغ حزبی و تظاهر به جنتمکانی و مقاصد پنهانی، به منظور دستیابی بر عناوین بیمحتوای سیاسی دارد.
به نظر میرسد بیشتر در کار تقلید از قدماست تا نوآوری و شاعری به معنای واقعی، که دکتر حمیدی شیرازی به درستی از آن تعبیر به «خلق و ابداع» میکند.
ایشان اصولاً در زمینۀ شعر و سرایندگی، کارشان شاکلۀ مستقلی نداشت؛ یا نقش عارف و عشقی را بازی میکردند و یا اینکه به صادق سرمد و ملکالشعراء بهار و ادیبالممالک فراهانی تشبه میجستند. گهگاه نیز به قصد مشق شاعریِ اقبالِ لاهوری، از مصادیق فکری اقبال اقتباس میکرد. در غزلسرایی هم سرودههایش مولود متبرک عشق و دلدادگی واقعی نبود، باعث انتقال احساس و انفعال سراینده به خواننده نمیشد، ملاحت و گیرندگی غزل را نداشت، بیشتر رایحۀ قطعه و قصیده از آن به مشام میرسید، به دستاویز گوهرتراشی به تکرار مضامین شعری پیشینیان میپرداخت. جز مواردی معدود و استثنایی، مبتکر خلق معانی و مضامین شیرین و دلنشین نبود.
نظرات