کیهان بهمنی، مترجم گفت: آیا این توجیه خوبی است برای تخریب آن کتاب که با برچسب پرفروش زدن به آن، بیارزش نشانش دهیم؟ ادبی بودن یک اثر خوب است اما آن هم حدی دارد و سوال اساسی اینجاست که کجا بناست که مرز بین تکنیک و روایت مشخص شود.
یوسف علیخانی نویسنده و مدیر انتشارات آموت، در ابتدا ضمن خوشآمدگویی به حاضران، از اختصاص نوشتِ تازه آموت این هفته به آشنایی با کیهان بهمنی و معرفی ترجمههای وی گفت و در سرآغاز گفتوگو از مترجم پرسید: اجازه بدهید به خیلی عقبتر از زمانی برگردیم که کیهان بهمنی بهعنوان مترجم مطرح میشود؛ اولین کتابی که خواندهاید یا برایتان خواندهاند چهوقت بوده است؟
بهمنی در جواب این سوال گفت: خیلی از ما ایرانیها مدیون کسانی هستیم که امروزه در جمع ما نیستند؛ اما در یک مقطع زمانی کارهایی کردهاند که شاید خودشان نمیدانستند آن کار چقدر اهمیت داشته و دارد؛ اسم نمیبرم اما مثلا اولین کسی که در دوره کودکی ما ترتیبی داد تا کتابهای مصور ترجمه بشود، و تن تن شناسانده شود و نشر یونیورسال با زحمت خودش آن کتابها را ترجمه کند؛ از کودکی ما را با داستان آشنا کرد. شاید امروز این مسائل اهمیتی نداشته باشد ولی در دوران کودکی ما که کامپیوتر و وسایل دیگر نبود، خواندن یک کتاب داستان تن تن میتوانست برای ما خیلی تاثیرگذار باشد. هنوز بعد از گذشت چند دهه گاهی دوباره آن کتابها را نگاه میکنم. خیلی مهم بود که ما از آن دوران کودکی با یک فضایی آشنا میشدیم که داستان در آن بسیار مهم بود و اینگونه با ماجراها و شیرینیهای آن درگیر میشدیم. من خودم کتاب خواندن را از حدود هفت هشت سالگی با کمیک استریپهای اولیه شروع کردم. پیش از آن برادرهایم برایم کتاب میخواندند.
یوسف علیخانی با اشاره به اینکه اغلب مترجمها در ابتدا علاقه بسیاری به نوشتن داشتهاند و مثلا نجف دریابندری بیان کرده که دوست داشته داستاننویس باشد اما بعد به راه ترجمه کشیده شده است از بهمنی پرسید: «آیا شما هم پیش از این مینوشتید؟»
بهمنی پاسخ داد: خیر نمینوشتم اما من از کودکی تحت تاثیر عموی ناتنی خود دکتر عباس آذرین، دکترای ادبیات تطبیقی از دانشگاه سوربن فرانسه بودم که وی کار ترجمه انجام میداد و من در عالم کودکی بسیار به وی و کاریش علاقه داشتم. این اتفاق پیشزمینهای بود برای من. در کنار این پدرم کتابخانه بزرگی داشت که عشق من آن کتابها بودند و بسیار در کتابخوانی من موثر بود. مثلا اولین بار زمانی عاشق همینگوی شدم که دیدم پیرمردی روی جلد یک کتاب دارد با یک کوسه میجنگد. یا وقتی قیافه رابرت جردن را روی کتاب «زنگها برای که به صدا در میآیند» دیدم و بعد آن داستان را خواندم و بعد عاشقش شدم و بلافاصله در دوره راهنمایی کارهای همینگوی را تمام کردم چون برایم جذاب بودند. مثلا «وداع با اسلحه» را بخاطر ماجرای عاشقانه و آن جنگ و شجاعتهایش بسیار دوست داشتم.
وی ادامه داد: کتاب «خداحافظ گری کوپر» و حتی «تربیت اروپایی» را هم در همان سالها خواندم. با آثار بالزاک هم در همین دوره آشنا شدم. پدرم بسیار به ما توصیه میکرد که کتاب بخوانیم. حتی شبها برایمان کتاب «توپهای ناوارون» میخواند. اینها عواملی بود که مرا از همان کودکی و نوجوانی با جذابیتهای دنیای ادبیات آشنا کرد و به من نشان داد که دنیایی بهجز این دنیا هم وجود دارد. دنیاهایی که راحت میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. دنیایی که در کتاب «ابله» هست، کتاب «جنگ و صلح» هست. دنیاهایی که به راحتی میتوانستیم برای فرار از زندگی دوره دهه شصت که بسیار دوره سختی بود به آنها پناه ببریم. البته آن دوران کتابهایی را هم خواندهام که نتوانستم به درک درستی از مفهومشان برسم اما بعدها آنها را برای درک کاملتر مجدد خواندم برای مثال میتوانم به کتابهای «برهنگان و مردگان»، «روح سرگردان» و «رقص چنگیزخان» اشاره کنم.
بهمنی در پاسخ به سوال علیخانی درباره رشته تحصیلی خود گفت: هر سه مقطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل کردم و بسیار هم به آن علاقمندم.
او در ادامه از اساتید بزرگ خود نام برد که افتخار شاگردی آنها را داشته است. استادانی چون دکتر جواد سخنور و همچنین دکتر بهرام مقدادی که یکی از منحصربهفردترین کافکاشناسهای خاورمیانه است.
وی درباره چگونگی شروع کار ترجمه گفت: من اواخر دوره فوقلیسانس ترجمه کتاب را شروع کردم و با توجه به علاقهام به آثار همینگوی، ترجمه را هم با نمایشنامه «ستون پنجم» همینگوی آغاز کردم که تا آن زمان ترجمه نشده بود. پیش از آن داستانهای کوتاه بسیاری ترجمه کرده بودم که هیچوقت منتشرشان نکردم. اما ترجمه «ستون پنجم» در سال 1382 در نشر افراز چاپ و منتشر شد. و تا به امروز بهطور رسمی 30 عنوان کتاب چاپ شده دارم، و سه کتاب که اجازه چاپ پیدا نکردند، و شش عنوان کتاب در مراحل آمادهسازی برای انتشار است.
یوسف علیخانی درباره رویکرد خاص کیهان بهمنی در ترجمه گفت: بهمنی پیشنهاد ترجمه کتاب را نمیپذیرند و همیشه خودش کتابهایش را برای ترجمه انتخاب میکند و علاوه بر آن کتابی را که قبلا ترجمه شده باشد ترجمه نمیکند.
بهمنی در تایید این مطلب رمان «پیرمرد صد سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» را مثال زد که بعد از اطلاع از اینکه کتاب توسط خانم فرزانه طاهری در حال ترجمه است دست نگه داشته؛ در حالیکه در مرحله پایانی ترجمه آن بوده است، و حالا بعد از کسب اجازه از مترجم آن، ترجمه وی هم در نشر آموت منتشر خواهد شد.
یوسف علیخانی از تاثیر طنز در انتخابهای بهمنی سوال کرد.
بهمنی پاسخ داد: معتقدم خواننده ایرانی به انواع کتابها نیاز دارد. اگر بخواهیم فقط آثار جدی و پستمدرن و روشتفکری را کار کنیم خواننده آن را نمیخواند، خسته میشود. پس لازم است که ما بین آن آثار ادبی، آثار ساده و روانتری را به او معرفی کنیم. من بهنگام ترجمه کتاب از خودم میپرسم آیا خواهر و برادر کارمند خودم میتوانند این کتاب را بخوانند یا نه؟ اگر من «کشتن عمهخانم» را به عنوان یک اثر ادبی ترجمه میکنم در کنارش کتابی هم ترجمه میکنم که بخوانیم و بخندیم.
در ترجمه مخاطبشناسی بسیار مهم است و مخاطب ما صرفا آدمی نیست که تمام مکاتب ادبی و رویکردهای نقد ادبی را خوانده باشد که حالا به عنوان یک منتقد ادبی یک کتاب را باز کند و بخواند، بلکه کسی است که میخواهد از ادبیات لذت ببرد و کتاب بخواند. باید اجازه داد مخاطب کتاب راحت هم بخواند. نیازی نیست همیشه برای خواندن کتاب و درک آن داشتن مجموعهای از تفکرات فلسفی ضروری باشد.
اصلا بیایید از دستهبندی رمان بازاری و ادبی بگوییم؛ من هیچوقت نتوانستم مرز این تقسیمبندی را مشخص کنم. مثلا آثار همینگوی، بهطور مشخص رمان «وداع با اسلحه» جز کتابهای ادبیست یا پرفروش؟ مرز بین این دو بسیار باریکی است که آن هم بیشتر تابع سلیقه خواننده کتاب است. گاهی ما با نویسنده یک اثر جهانبینی مشترکی نداریم و با کتاب او ارتباط برقرار نمیکنیم. آیا این توجیه خوبی است برای تخریب آن کتاب که با برچسب پرفروش زدن به آن، بیارزش نشانش دهیم؟ ادبی بودن یک اثر خوب است اما آن هم حدی دارد و سوال اساسی اینجاست که کجا بناست که مرز بین تکنیک و روایت مشخص شود. اگر پشت یک داستان روایت نباشد دیگر داستان نیست. مثلا کتاب نقطه امگا روایت کمی دارد. و به نظر من داستان خوب داستانی است که بتواند هر دو را در کنار هم داشته باشد. ادبی نمودن یک کتاب با ادعای برداشتهای الحاقی به متن ممکن نیست.
بهمنی درباره رشد ادبیات روشنفکری در ایران گفت: از زمان قاجار ادبیات در ایران شکل میگیرد و پروسهای که در آمریکا طی 300 سال شکل گرفت تا به ادبیات پست مدرن برسد در جامعه ما در کمتر از صد سال جمع شد و نتیجهاش این شد که امروز ادبیات داخلی ما پر از تکنیک بدون روایت باشد.
یوسف علیخانی به شکلگیری و آغاز دورهای از ادبیات اشاره کرد که با آمدن کتابهای نویسندگانی مانند فتانه آسیدجوادی، زویا پیرزاد، مصطفی مستور، فریبا وفی و فریبا کلهر یک ادبیات میانه بوجود آورد، ادبیاتی که نه عوامپسند بود نه بسیار تکنیکی و حالا کتابهایی مانند «خدمتکار و پروفسور»، «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد»، «پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت»، «پیرزن دوباره شانس میآورد» و «انتقام» کتابهایی با ادبیات میانه هستند. اما کتابهای «کشتن عمهخانم» و «من از گردنم بدم میآید» ادبیتر هستند.
در این بخش از مراسم یوسف علیخانی پرسید: آیا شما اول کتاب را میخوانید و بعد ترجمه میکنید یا صرفا با توجه به نقدها و نظرات و امتیازهای یک کتاب شروع به ترجمه آن میکنید؟
بهمنی بیان کرد: اگر مترجم بدون خواندن کامل متن شروع به ترجمه کند متوجه بسیاری از مفاهیم نمیشود. گاهی حتی در اواسط یک کتاب متوجه میشویم که کتاب قابل ترجمه در ایران نیست و یا باید با سانسور زیاد منتشرش کرد. به عقیده من اگر قرار باشد کتاب با سانسور منتشر شود اصل کتاب از بین میرود.
یوسف علیخانی کتاب «من از گردنم بدم میآید» را مثال زد که بعد از اخذ مجوز و عدم اعلام وصول به دلیل یک داستان شانزده صفحهای و عدم تمایل دکتر بهمنی به حذف داستان، کتاب دیگر تجدید چاپ نشد.
دکتر بهمنی در این گفتوگو خاطرنشان کرد: مترجم هم دوست دارد گاهی کتابهایی ترجمه کند که بفروشد و برای او نفع مادی داشته باشد.
وی در ادامه کتاب بااهمیت «همینگوی خبرنگار» را معرفی کرد و گفت: این اثر، کتاب بسیار خوبی است، کتابی درباره آثار همینگوی، اما فروش چندانی نداشته است و این نشان میدهد که مترجم باید کتابهایی هم داشته باشد که او از نظر اقتصادی تامین کند.
بهمنی درباره میانهاش با ادبیات فارسی گفت: جنس ادبیات فارسی برای خواننده ایرانی ملموستر است. مثلا من عاشق اسماعیل فصیحام چون فصیح قصهگوی خوبی بود و روایت را میشناخت و رئالیسم رنج محلی در رمانهای سراسر قصهاش بارز است. معتقدم در ایران نویسندگانی هستند که بهمراتب بهتر و زیباتر از برندگان جایزه نوبل مینویسند. به عنوان مثال محمود دولتآبادی هیچ از نوبل بردهها کم ندارد. مثلا در رمان «عقیل عقیل» که رمان کوچکی است چطور سبکی را به اوج رساندهاند که در غرب هنوز به درستی شکل نگرفته، anti-bildungsroman که فروپاشی و زوال شخصیت را نشان میدهد. ما زیر هژمونی ادبیات غرب ماندهایم و عادت کردهایم که هر چیز غربی قشنگ است و با هر چیز داخلی مخالفایم. از سوی دیگر متاسفانه بزرگترین دشمنان ادبیاتمان، نویسندگان خودمان هستند که در تخریب و رقابتی ناصحیح اجازه مطرح شدن نامی را نمیدهند. باید بپذیریم که ما نویسندگانی بهمراتب قویتر از دوریس لیسنگ و مویان و هرتا مولر نوبل گرفته داریم. البته کمکاری مترجمان هم در برگرداندن آثار ایرانی به زبانهای مختلف و عدم شناساندن آنها به جهانیان هم علت دیگری است.
از بهمنی درباره کشف استعدادهای درخشان در بین دانشجویان پرسیده شد. او در پاسخ گفت: گاهی با دانشجویانی برخورد میکنم که متن را عالی ترجمه میکنند و فارسی را بسیار خوب میدانند، اما هیچ چشماندازی برای استفاده از این توانایی و دانش خود متصور نیستند و اینجا تنها کاری که میتوان انجام داد تشویق و ترغیب او به کار ترجمه کتاب، و معرفی او به یک ناشر است. بازار ترجمه آنقدر بزرگ و گسترده است که هیچوقت جای کسی تنگ نمیشود.
وی درباره اعتبار نقد در ایران گفت: نقدهای چگونگی ترجمه، اکثرا نقدهایی بیمارگونه هستند که از هیچ شیوه علمی و تخصصی پیروی نمیکنند؛ در آنها نه از گفتن از جهان داستانی خبری هست و نه از تحلیل و تفسیر متن. نقد صرفا نوشتن یک متن و اظهارنظر شخصی نیست. نودونه درصد مطالبی که به نام نقد منتشر میشوند فقط درباره ضعفهای یک کار است. در حالیکه منتقد باید نقاط قوت را هم ببیند. نگاهی که فقط در جستوجوی خطاهاست بهتدریج ادبیات را از بین میبرد. چخوف جمله معروفی دارد که «اینها خرمگسهایی هستند که روی اسب مینشینند و اسب را از شخمزدن زمین بازمیدارند.» پس فقط به حرف منتقد توجه کنید که اگر ضعفهایتان را دید خوبیهای کارتان را هم ببیند.
در پایان گفتوگو کیهان بهمنی رمان «کشتن عمهخانم» را برای حاضران علاقهمند امضا کرد.
نظر شما