«فاطی امروز روی دیوار کمپ ترک اعتیاد، جای میخی را دیدم که دیگر نبود. میخی که کسی زمانی به دیوار کوبیده بود و بعدها به دلایلی میخ از انجا رفته بود یا کشیده بودنش. به هر حال جای میخ خالی بود و توی ذوق میزد. بدجوری هم توی ذوق میزد. چیزی به ذهنم رسید. با چنگالی که برای غذا خوردن بهمان داده بودند روی همان دیوار زیر جای خالی میخ نوشتم: وقتی اقدام به کندن میخی میکنید که مدت هفت سال به دیواری چسبیده، بی هوا این کار را نکنید چون ممکن است توی این هفت سال ان میخ، فقط و فقط ان میخ، دلیل وجودی این دیوار شده باشد. کشیدن میخ باعث فرو ریختن دیوار شود.»
به نظر مک هیل داستان پسامدرن خواننده را در معرض سوالاتی قرار میدهد و این که در متن به چه کسی و چیزی میتواند باور داشته باشد یا تکیه کند و اینها همه پرسشهای هستی شناختیاند.
پرسشهای که با عدم قطعیت و انسجام در رمان پست مدرن در هم میآمیزد و نمایشی میشود از وضعیت سرگردانی و تنهایی انسان مدرن.
جدیدترین اثر محمدرضا ذوالعلی رمانی است با عنوان «نامههایی به پیشی». شک و تردید بذری است که نویسنده این رمان با انتخاب این عنوان در دل مخاطب خود میکارد و دودلی و شک تا پایان رمان مخاطب را دست به گریبان نگاه میدارد.
چند خطی از این رمان که در بالا ذیل مباحث مک هیل آورده شد به خوبی نشان میدهد که «نامههایی به پیشی» در قالبی جدید و با رویکردی تازه سعی در طرح مباحث دنیای مدرن دارد تا از این طریق بتواند به چرایی و چیستی هستی پاسخی ورای انچه قبل از این شنیدهایم بدهد.
این موضوع را شاید میشد که در قالبهای مرسوم رمان ایرانی جای داد اما تدبیر محمدرضا ذوالعلی برای پرداخت این رمان انتخاب قالب «پست مدرن» بوده است. نویسنده این رمان موفق شده بسیاری از ویژگیهای رمان پست مدرن را رعایت کرده تا به لحاظ شکلی و ساختاری، نامههایی به پیشی رمانی باشد با طرحی متفاوت و نو.
عدم قطعیت
در رمانهای پست مدرنیستی بیش از انچه با ابهام متن مواجهایم با عدم قطعیت سر و کار داریم. عدم قطعیت در همه چیز. مثلا در بسیاری از رمانها شخصیتها وضع مبهمی دارند. معلوم نیست فلان کس که راوی اسم میبرد واقعا همان کس است که میپندارند یا فرد دیگری است. عدم قطعیت در پایان این قبیل داستانها غوغا میکند. برخی از نویسندگان پست مدرن اصلا داستان را تمام نمیکنند تا خواننده بنا به اطلاعاتی که در طول متن دریافت کرده است پایانی ذهنی را برای خود ترسیم کند.
در رمان «نامههایی به پیشی» آتنا کیا یا همان رماننویس ما که راوی بخشهایی از رمان نیز هست به دنبال سرنخی از فاطی و نویسنده می گردد. از روی دست نوشتههای نویسنده که به دستش رسیده است همه جا سرک میکشد ولی هیچ رد و نشانی پیدا نمیکند. نه در مدرسه نه در انجمن داستان و نه در کمپ ترک اعتیاد که نویسنده مدتی در آنجا بوده است. گویی هیچگاه این دو نبودهاند و حالا مخاطب درمیماند که آیا این شخصیتها وجود داشتهاند یا نه. اگر نویسندهای وجود نداشته پس این دستنوشتهها از کجا آمده و خالق آنها چه کسی است. حتی اداره ارشاد هم نمیتواند در یافتن چنین داستاننویسی به راوی کمک کند: «دیروز وقتی ناامید از پیدا کردن نشانیای نامی از نویسنده اداره ارشاد را ترک کردم...»
حتی در صورت وجود نویسنده آدم به حضور فاطی شک میکند چون هیچ رد و نشانی از وی نه در مدرسههایی هست که ذکر آنها در یادداشتهای نویسنده رفته است و نه اسمی از وی در آموزش و پرورش.
حتی خانهای که محل ملاقاتهای عاشقانه نویسنده با فاطی بوده است، و بارها در دست نوشتههای نویسنده به آنها اشاره شده است، در هالهای از ابهام قرار میگیرد و حتی با وجود همه اشارات باز هم اتنا کیا موفق به یافتن محل دقیق آن نمیشود و جای را پیدا میکند که برای خود او هم قطعی نیست. همان خانهای که: «زمان کافی داشتند که بنشینند، خودشان را از خودشان خالی کنند و از هم پر شوند. کاری که ظاهرا آن دو خوب بلد بودند: پرشدن از همدیگر.»
عدم انسجام
در رمان پست مدرن گاهی بین جملات و حوادث هیچ ربطی نیست. برخی از نویسندگان اصولا کار را بر عدم انسجام گذاشتهاند.
«رابطه ما این جوری آغاز شد. یک پیشی چشم و گوش بسته که معاون مدرسه بود و از قضا عکس فروغ و هدایت را به دیوار جلوی تختش چسبانده بود و شبها نگاهشان میکرد و یک راننده آژانس که از قضا داستان مینوشت.»
به نظر میرسد قرار است با داستانی عاشقانه روبهرو باشیم ولی نگاه متفاوت فاطی و نویسنده به مقوله عشق و رابطهشان ناگهان به شکلی غریب رخ مینماید. نویسنده عشق را مقدس و فاطی آن را گناه الود میبیند: «عشق ما همه تقدسش را برایت از دست داد. پیش خودت فکر کردی که تمامش گناهی، حماقتی، دروغی پست و پلید بیش نبود. ... در حالیکه از دید من تمام این هفت سال در عبادتی گذشت. با تو هفت سال خدا را ستایش میکردیم، میپرستیدیم. در واضحترین، صادقانهترین و البته سختترین شکل عبادتش. قطعا پرستش خداوند از طریق مهر، عشق و از خودگذشتگی، با شکوهتر،عالیتر، انسانیتر و خردمندانهتر از هر شیوه تکراری دیگری است. اجازه دادی عشقت را با حس گناه و شرم و خجالت بیآمیزند.»
رابطه عاشقانه و ساختار کلی و نیز انسجام داستان در حال از هم پاشیدن است و مخاطب این را به خوبی درک میکند.
بعدها نویسنده با خودش و شاید برای توجیه رفتار معشوق میگوید: «بودن در یک قایق هر قدر هم جذاب و لذتبخش، یک تفریح تابستانه است و نمیشود تمام عمر روی آن زندگی کرد و بهتر است آدم پایش را روی زمین قرص و محکم بگذارد. زمین محکمی که در چشمانداز داشت، مهندس بود.»
فقدان قاعده
عدم انسجام خود به خود به بحث بیقاعدگی منجر میشود. لاج میگوید پستمدرنیستها به منطق پوچی و عبث بودن و عدم ضرورت معنا معتقدند و چون ذهن انسان نظم و انسجام دارد باید این بی قاعدگی را بهصورت شگردهایی به متن تحمیل کرد.
نویسنده رمان «نامههایی به پیشی» به شکلی کاملا جدید ترکیبی از متون مختلف را در بخشهای مختلف پیش روی مخاطب میگذارد از جملات عربی و تاریخی گرفته: «ایلی ایلی لما سبقتنی؟ خدایم چرا رهایم کردی؟» تا آوردن داستان از نویسندهای واقعی و یا واگذار کردن ترجمهای خیالی به مترجمی واقعی مانند علیرضا دوراندیش. مصاحبه با فاطی نیز از جمله همین بی قاعدهگیها در این رمان پست مدرن است.
جملات عاشقانهای مانند: «عشق یک ساحته. نوعی بودن. یک جور زیستنه. ممکنه شما منظرگاه عشقتون عوض بشه یا اصلا نظرگاهی نداشته باشین اما عشق میمونه. شبیه نشستن پشت یک دریچه. ممکنه چشمهاتون بسته باشه اما شما آنجا هستین. پشت پنجره.» که جمله اخیر میتواند چکیده جان مایه رمان باشد در کنار جملاتی همچون : «همهی ما، حتی ماهایی که شکاک و مایوس و ناامید از متافیزیک هستیم، گاهی به ایمان و معجزه نیاز داریم. (معجزه من تو هستی)» و یا: «ایمان آن چیزی نیست که ما فکر میکنیم وجود دارد. ایمان آن چیزی است که ما فکر میکنیم باید باشد تا جهانمان این همه خشک و ترسناک نباشد. همهی ما جهانی با امکان معجزه میخواهیم. حضور دین به این دلیل است که تنها چیزی که امکان معجزه را فراهم میکند، ایمان به خداست. به همین دلیل آدمها ایمان میآورند.»
ذوالعلی مخاطب را در سرگردانی میگذارد که به عشق معتقد است یا به جادوی ایمان و یا به ارامش و تجرد روح: «بهشت انسان روح مجرد و خالص است.»
مخاطب گاه حتی در ساختار وجود و همه باورهای خودش شک میکند:
«... آدم و حوا به زمین تبعید نشدند. آنها به جسم خودشان تبعید شدند. به محدودیتها و احساسات و تخیلات آزار دهنده خود تبعید شدند. بهشت دنیایی بدون خاطره، بدون گذشته و بدون آینده است.»
زیاده روی
استفاده بیش از حد از استعاره و مجاز به نحوی که مسخره جلوه داده شوند، یا افراط در توضیح وجوه شبه یا غرابت در طرفین تشبیه.
«بهشت تو آن وقتها خانه برادرت بود و کانون خانودهات. وقتی دیدی میشود هم سیب را خورد و هم توی بهشت ماند، چقدر میبایست لذت برده باشی.»
هر چند خود نویسنده چند خط قبل توضیح میدهد که: «اینجا هم همان بحث نمادهاست. بهشت نماد پذیرش و مقبولیت در خانواده بود.»
اشاره مستقیم به استعاره بدون اینکه به مخاطب اجازه دهد مستعاره به را دریابد کتاب را به سمت شیوهای از پست مدرن بودن سوق میدهد: «من، بی تو، شبیه آدم توی گل و مرداب بین النهرین، تنها، گیج، سردرگم، دنبال برگ انگوری هستم تا با آن رنج و دردم را پنهان کنم.»
دیگر از مصادیق افراط و زیاده روی، توضیح بیش از حد جزییات است به نحوی که خواننده اصل مطلب را از دست میدهد و اصلا نمیتواند موضوع مورد توصیف را مجسم کند. مانند توصیفاتی که از میراث پدری اتنا کیا(که قرار است موزه شود) داده میشود و یا توصیفات صحنه تصادف مادر که ما را از موضع اصلی، که قرار است ماجرایی عاشقانه باشد، به دور میاندازد.
اغتشاش
رمان پست مدرنیستی یکپارچه و منسجم نیست. اساسا جهان ما جهان بیمعنیهاست. واقعیت مخدوش و پیچیده است. رمان پست مدرنیستی آیینه این اغتشاش و از هم گسیختگیهاست.
این اغتشاش در بخشبندیهای خاصی که نویسنده رمان «نامههایی به پیشی» در نظر گرفته است رخ مینماید.
جابجا شدن بین راویها در بخشهای مختلف و یا دو بخشی که بهعنوان مصاحبه در میان بخشهای رمان گنجانده شده و حتی داستان و نیز ترجمه بخشهایی از رمان اتنا کیا همه بر اغتشاش عمدی این رمان میافزاید تا چیزی که به نظر ما میرسد را مخدوش کرده و بر عدم قطعیت که قبلا نیز به آن اشاراتی شد بیفزاید.
اختلال زمانی
نویسنده عالما و عامدا نظم و توالی زمانی را بهم میریزد و لذا در روایت حوادث نظم زمانی نیست.
ساختار زمانی داستان «نامههایی به پیشی» ساختاری غیر خطی هست و حتی از سفر به آینده نیز کمک گرفته شده است مثلا فصل 6 در یازدهم فروردین نود و هشت روایت میشود و یا فصل 37 جایی که گویی داستان اتنا کیا با نام شیر ترشیده اسب با ترجمه علیرضا دوراندیش در معرض دید مخاطب قرار میگیرد. با مقدمهای از مترجم در قالب یادداشت که از نحوه آشنایی خود با اتنا کیا برای ما میگوید و اینکه چگونه ترجمه این اثر را قبول کرده است و در نهایت زیر یادداشت علیرضا دوراندیش میبینم که تاریخ دی ماه نود و نه ثبت شده است.
ساختار غیر خطی داستان و برشهای مداوم به گذشته و آینده و حتی روایت چند صدایی داستان که غالبا توسط دو راوی روایت میشود بر بار عدم قطعیت در این رمان میافزاید.
شیفته گونگی
قهرمان داستان پسامدرنیستی شیفته گونه و به اصطلاح روانپریش است.
«وقتی من از عطش حرف میزنم معنایش این است که تشنهام. به طرز شدید و رنجآوری تشنه توام.»
و یا «با رفتنت تکهای از روح را هم با خودت بردهای. همان تکهای که ایمان و اعتماد و محبت و امید تویش هست. باقی چیزهایی که ماندهاند،اهمیت چندانی ندارند.»
این شیفته گونگی قهرمان داستان یا همان نویسنده (اگر بشود به آن قهرمان گفت) کار را به اعتیاد وی میکشاند.
نویسنده در نقش قهرمان
نویسنده خود به عنوان یکی از قهرمانان در داستان حضور دارد. اما خواننده دقیقا نمیداند که با واقعیت مواجه است یا با تخیل.
یکی از راویهای ما همان آتنا کیا (پدربزرگش باستانشناس معروف) است که بدنبال خلق رمان جدید خود از میان دستنوشتههای نویسنده کرمانی است ولی خودش در این شهر غریب گیر افتاده. در جایی که مدام خاطرات مادرش که در جاده کوهپایه زیر چرخهای کامیون رفته است را برایش تداعی میکند.
جاده کوهپایه که قرار بوده است منتهی به بهشت شود برای اتنا کیا رنجی ابدی و عذابی بی پایان نیز هست.
راوی دیگر ما گویی نویسنده است که ما صدای وی را از لابلای دست نوشتهها و یادداشتهایش میشنویم آن هم با سانسور و با انتخاب اتنا کیا. نویسنده عاشق و همیشه مضطربی که بعد از رفتن فاطی گویی مجنون شده و از دست خاطرات خود خلاصی ندارد و درون شهر و بیرون شهر بر حالت مجنونوار این نویسنده دامن میزند.
نشانههای پست مدرن بودن گاه چنان در این رمان پررنگ میشود که نویسنده بی محابا در سیر حوادث و اطلاعاتگیری خواننده دخالت میکند؛ نکاتی را حذف و اطلاعاتی را تکرار میکند.
کتاب از باورهای عامیانه نیز بیبهره نیست؛ مثلا نویسنده از آوردن حکایت مردوزما که مردان را فریب داده و به کوه میبرد و آنها را به پایین پرتاب میکند غفلت نکرده است.
در رمان پست مدرن تکنیک و فرم بر وجه داستانی کار غالب میشود که آخرین اثر محمدرضا ذوالعلی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
رمان «نامههایی به پیشی» بی شک میتواند بهعنوان اثری ماندگار در تاریخ ادبیات ایران شناخته شده و در صورت پرداخته شدن به آن و بررسی دقیقتر، جنبههای بیشتری از هنرنمایی نویسنده آنرا پیش روی مخاطب آشنا به هنر و ادبیات بگذارد و این شاید همان هدف نویسنده است که میگوید:
«زندگی شاید ثبت اثری از خودت، در دنیایی فراتر از تنت است. تنها تن کافی نیست. برای انسان بودن باید جای وسیعتری را گرفت. باید گستردهتر شد. انسانیت همین است. گستراندن خودت در جانهای دیگر، در عقاید دیگر، در ارزشهای دیگر.»
نظر شما