گفتوگوی ایبنا با نویسنده شایسته تقدیر دوازدهمین جایزه جلال آلاحمد؛
جای مشاهده و تحقیق در ادبیات امروز ایران خالی است
«حامد جلالی»، نویسنده شایسته تقدیر در دوازدهمین جایزه ادبی جلال آلاحمد، با تاکید بر اینکه نتیجهی بیتوجهی به مشاهده و تحقیق در نگارش داستان، داستانهای آپارتمانی ضعیف است، گفت: جای مشاهده و تحقیق در ادبیات امروز ما خالی است.
مایلم گفتوگو را ابتدا با موضوع جوایز ادبی در کشور آغاز کنیم. دو رویکرد در رابطه با جوایز ادبی وجود دارد؛ برخی معتقدند برگزاری جوایز ادبی نهتنها کمک ویژهای به فضای ادبی جامعه نمیکند بلکه به رواج برخی دستهبندیهای کاذب هم دامن میزند و از این حیث میگویند این جوایز حتی میتوانند مخرب هم باشند و لذا برخی از نویسندگان قائل به شرکت در این جوایز ادبی نیستند. از طرف دیگر، یک تفکر وجود دارد که از ریشه با این رویکرد مخالف است و درواقع موافق برگزاری جوایز ادبی اتس. نظر شما درباره جوایز ادبی چیست و فکر میکنید چه کمکی میتوانند به نویسنده و مخاطب بکنند؟
اگر بخواهم سرجمع حساب کنم جوایز ادبی اگر اطلاعرسانی خوبی داشته باشند، به مردم در انتخاب کتاب برای مطالعه کمک میکنند، اما راستش را بخواهید من از آمار و ارقام خیلی خبر ندارم تا ببینم جوایز ادبی چقدر میتوانند به این فضا کمک کنمد و تا چه اندازه موثر هستند. اما میتوان دید که چند کتابی که در دورههای اخیر جوایزی مانند جلال آلاحمد، احمد محمود، هوشنگ گلشیری، شهید حبیب غنیپور و ... برگزیده شدهاند، کارشان به اصطلاح گرفته و به چاپهای متعدد رسیدهاند؛ این نشان میدهد برگزاری جوایز ادبی برای دیده شدن کتاب بیتاثیر نیست.
از طرف دیگر برگزاری این جوایز، برای نویسندگان هم حتما تاثیر دارد. همین که نویسنده حس میکند زحماتش دیده شده و مورد ارزیابی قرار گرفته است، به ادامه راه دلگرمتر میشود. نویسنده حس میکند این توجه، مسئولیت او را بیشتر میکند و باید در ادامه راه وقت دوچندانی بگذارد و زحمت مضاعفی را متحمل شود.
می خواهم نکتهای را درباره کتاب شما مطرح کنم. پژوهش و تحقیق در رمان «وضعیت بی عاری» بهوضوح دیده میشود و شما از این جهت وقت مبسوطی را برای کارتان کنار گذاشتهاید. به نظر شما جامعه ادبی بهخصوص نویسنده چه اندازه به این مسائلی دقت میکند و برای اثرش زمان صرف تحقیق و پژوهش میکند؟
بدون تعارف باید بگویم جای مشاهده و تحقیق در ادبیات امروز خالی است. خیلی از کتابها نشان میدهد دست نویسندگان خالی است و این حاکی از عدم صرف وقت برای فراهم آوردن مقدمات رمان است. فردی که مشاهدهگر و محقق باشد، در هر شغلی موفق است، اما نویسندهای که از این مسئله، یعنی مشاهده و تحقیق، دوری کند، در زندگی هم به مشکل برمیخورد. نتیجهی عدم توجه به مشاهده و تحقیق، داستانهای آپارتمانی ضعیف، یا آثاری است که اگرچه نویسنده روایتگر فضای خارجی آن است، اما نمیتواند اتمسفر آن مکان یا درونیات انسانها و روابطشان را به خواننده منتقل کند.
به نظر شما این کمبود به ناتوانی نویسندگان ما برمیگردد یا ما عموما نگاه دقیقی به ژانرهای ادبی ازجمله رمان نداریم؟
نویسندگان ما از نظر مسلح بودن به تکنیک و قابلیتهای داستاننویسی خیلی خوب هستند؛ اما قبل از اینها، این عاشق و امیدوار بودن است که هنرمند را برای خلق اثر مطلوب ترغیب میکند. فکر میکنم خیلی از هنرمندان انگیزهشان را از دست دادهاند، برای همین دیگر مشاهدهگر و محقق نیستند. راستش نمیدانم از کجا فوبیای «لانگ شات» در ذهن ما لانه کرده است؛ چه در سینما و تاتر و چه در رمان. هنرمند ایرانی میترسد که دنیا را از بالا نگاه کند، میترسد که تصویری باز از دنیا نشان دهد و این ترس یا عدم آموختن و درست دیدن دنیا منجر به فقر در جهانبینی شده و نهایتا در آثارمان با مشکلات و عدم رابطه با مخاطب برمی خوریم و قس علی هذا.
به عنوان نمونه عرض کنم؛ اگر قصه شما مثلا در فضای شهری مثل تهران شکل میگرفت، شاید از جذابیت آن کاسته میشد. به نظر میرسد انتخاب سِتینگ مناسب کار را ارتقا داده است؛ مثلاً کاری که «زویا پیرزاد» در «چراغها را من خاموش میکنم» انجام داد، خیلی از نویسندگان دیگر هم به این موضوع و مضمون پرداختهاند، اما هنر پیرزاد در انتخاب سِتینگ، ارزش افزودهای برای رمان او به ارمغان آورده است. نظر شما در این باره چیست؟
لزوما نوشتن از اقلیمی غیر از تهران، جذابیت نمیآورد. میشود داستانی آپارتمانی نوشت اما روابط انسانی، جامعهشناختی و روانشناختی درستی ارائه کرد تا خواننده از همان فضای کوچک، دنیایی وسیع را ببیند. فضای باز حتما نباید لانگ شاتهای درجه یک از دنیایی دور از ذهن یا دور از مرکز باشد. کاویدن درست ذهن انسان هم میتواند «اکستریم لانگ شاتی» بدهد به پهنای تمام تاریخ بشریت. به عقیده من رمان خانم پیرزاد نه بهخاطر فضای جغرافیایی آن، بلکه به خاطر تصویر واضحی که از زن معاصر و دغدغهها و روان پریشیهای او ارایه کرده است، برای ما مهم جلوه کرد. البته که جغرافیای جنوب هم کاتالیزور مفیدی بود در این موفقیت.
یکی از ویژگیهای رمان «وضعیت بی عاری» بهرهگیری از یک روایت ایرانی است. این نوع روایت در کار شما مشهود است، هر کدام از راویها قصه خودشان را که منجر به یک قصه کلانتر میشود، روایت میکنند؛ چیزی شبیه به قصهگوییهای کهن فارسی، مثلا هزار و یک شب. میخواهم بدانم چقدر بر این موضوع آگاه بودید و آن را تعمدی انجام دادهاید؟
در دو جای رمان ذکر کردهام که «حلیمه» برای این که عزیزش را از دست ندهد، باید قصه هزار و یک شبی را تعریف کند. در این مساله عمد داشتم. حتی در نظرم بود که بعضی روایتها چنان حکایتگونه باشد که خواننده در صحت آن و اینکه آن شخصیت اصلا وجود خارجی داشته یا نه، شک کند. اما در عین حال چندصدایی و نوعی تکثرگراییِ ادبیات پست مدرن هم چاشنی کار کردهام؛ چون به نظرم شباهتهای زیادی بین بسیاری از حکایات و قصههای کهن ایرانی و داستانهای جریان پست مدرن وجود دارد.
چه شد که تصمیم گرفتید داستان را از زبان 11 راوی، روایت کنید؟ زاویه دید دانای کل هم که این ظرفیت را ایجاد میکرد و توانایی روایت این داستان را داشت. با تکثرگرایی در راوی به دنبال چه چیزی بودید؟
روایت دانای کل نمیتواند آنچه را وجود ندارد، روایت کند، نمیتواند به ذهن پریشاناحوال بسنده کند. من یک راوی دارم و آن هم حلیمه است، مابقی روایت در روایت است، ذهن پریشان حلیمه که میخواهد حکایت هزار و یک شبی بگوید، روایتهای دیگر را میسازد. برای همین وقتی به شخصیت (رود) میرسد روایت آن قدری مخدوش میشود، یعنی ما با روایتی بههمریخته مواجه میشویم، درست است که رود به لحاظ زبان و جغرافیای زندگی و دینش برای این نوع آشفتگی روایت، منطق روایی دارد، اما نفرت پنهان حلیمه از او هم تاثیر میگذارد. حلیمه به زعم خود دیگران را زنده میکند و از زبان آنها روایت میکند، و همه اینها و بسیاری دلایل موجب شد که از 11 راوی استفاده کنم.
از طرفی چون رمان من در زمان جنگ روایت میشود و ما جنگ را از منظر یک صدای خاص، بارها شنیدهایم، نمیخواستم این اتفاق مجددا تکرار شود. در تکصدایی بحث و جدل نیست و درنهایت نتیجه و هدف گم میشود، اما چندصدایی اجازه میدهد حتی صدای مخالف را بشنویم، آن وقت است که مجبور میشویم دنبال جواب بگردیم. از این منظر به نظرم در ادبیات جنگ به پویایی بهتری خواهیم رسید.
به عنوان حرف پایانی، اگر دوست داشتید به این سوال هم پاسخ دهید: بعد از انتشار کتاب و قبل از دریافت جایزه، در این فاصله زمانی حاشیههایی برای کتاب ایجاد شد. در این باره توضیح میدهید؟
لازمهی هنر، وجود افرادی دلسوز از هر قشر و تفکری است. این چندصدایی است که ادبیات را گامی به جلو هدایت میکند، ادبیاتی که سرشار از سکوت باشد و تنها عادت به شنیدن یک صدا دارد، مثل ملتی است که هر چند شاکر است و شاد، اما وجود رسولی بعد پیامبر خود را قبول نمیکند و رسول بعد را به صلیب میکشد.
نویسندگانی که آثارشان در جمهوری اسلامی چاپ میشوند، همه مثل پیامبران یک رسالت را دنبال میکنند با روایتهای مختلف. آنها صداهای مختلفی هستند که در اصل به یک صدا متصلاند و آن نظام جمهوری اسلامی ایران است.
نظر شما