شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۲
درنگی درباره پساانقلاب و دانشگاه

رحیم محمدی در یادداشتی به مناسبت آغاز دهه فجر به موضوع پساانقلاب و دانشگاه ایرانی پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، رحیم محمدی جامعه‌شناس و مدرس دانشگاه: ۱ـ انقلاب را «مردمی» پدید می‌آورند که «نیروهای اجتماعی» جامعه خود را ساخته‌اند و البته از زمانی به بعد دیگر آن‌ها را باید «نیروهای انقلابی یا بسیج انقلابی» نامید. نیروهای انقلابی نه کنشگران منفرد هستند و نه مبارزین پراکنده، بلکه انبوهی از مردم شوریده و بهم فشرده هستند که تراکم فشرده آنها یک نیروی اجتماعی قدرتمندی را خلق می‌کند که همه قدرت‌های مخالف را طرد یا حذف می‌کند.
 
۲ـ اما نیروهای اجتماعی همیشه نمی‌توانند به نیروهای انقلابی تبدیل شوند، بلکه لحظه‌ی تاریخی باید «لحظه‌ انقلاب» باشد و باد انقلاب در زمانه وزیدن گرفته باشد. اگر زمانه، زمانه‌ انقلاب نباشد، انقلابی هم به وقوع نمی‌پیوندد، اگرچه خیلی‌ها هم هوس انقلاب بکنند. در لحظه‌ تاریخی انقلاب است که ایدئولوژی انقلاب چون بادی تند به هر سو می‌وزد و تقریباً جائی و ذهنی نمی‌ماند که این باد به آنجاها نوزیده باشد، حتی دانشگاه و نهاد علم.
 
۳ـ اما در نهایت آنچه که انقلاب را میزان می‌کند؛ شرایط ساختاری و نهادی جامعه است که خود را بر انقلاب تحمیل می‌کند. از اینروست که در هر جامعه‌ای انقلاب وضعیت خاص خود را پیدا می‌کند که متفاوت از سرنوشت انقلاب در جوامع دیگر است، زیرا شرایط ساختاری و نهادی هر جامعه مخصوص خود آن است.
 
۴ـ اما وقتی انقلابی محقق می‌شود، در تاریخ انقلابی زمانی هم فرا می‌رسد که می‌توان آن را «آغازِ پسا انقلاب» نامید. اهل نظر می‌دانند، پسا انقلاب معنای صرفاً کرونولوژیک و تقویمی ندارد، بلکه یک انقطاعِ تاریخی در ایدئولوژیِ انقلابی و انسانِ انقلابی است. بنابراین مفهوم «پسا» یا «پُست» ترم ویژه‌ای در «تاریخ‌شناسی» است.
 
۵ ـ در ایران ما، در زمانه‌ پیشا انقلاب اسلامی، جریان ایدئولوژی انقلابی نه تنها دانشگاه را فرا گرفته بود، بلکه دانشگاه خود به منبع مولِّد ایدئولوژی تبدیل شده بود و دانشگاه‌های ایران مهد «روشنفکری» و «ضدروشنفکری» بود. حتی در زمان نزدیک به انقلاب و در حین انقلاب، باد ایدئولوژی از دانشگاه‌ها به جاهای دیگر ایران می‌وزید و انقلابیون کُنش‌ها و تجمعات و تحصن‌های سرنوشت‌ساز خود را در دانشگاهِ تهران ترتیب می‌دادند. در نخستین فرصت پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز دانشگاه تهران و دانشگاه‌های دیگر کشور به اصرار خود به استقبال «انقلاب فرهنگی» رفتند. در حالیکه دانشگاه در بنیادِ‌ خود قرار بود به ایدئولوژی تن ندهد و مرکز تفکر جامعه و بنیادِ اندیشه‌ای فرهنگ باشد.
 
۶ـ اما دهه‌ای پس از انقلاب اسلامی اتفاقی نهفته در دانشگاه ایرانی و گروه کوچکی از دانشگاهیان شکل می‌گرفت و دانشگاه داشت درکی از استقلال علم و دانشگاه و خردِ دانشگاهی پیدا می‌کرد و سودای آنرا در سر می‌پخت که می‌توان این مرحله را آغاز پسا انقلاب دانست.
 
۷ـ ما اگر به تاریخ تأسیس دانشگاه در ایران توجه کنیم، دانشگاه در ایران آشکارا چهار مبداء تاریخ دارد: نخستین آن  تأسیس دارالفنون در سال ۱۲۳۰ ش است. دومین آن تأسیس مدارس عالی از زمان مظفرالدین شاه به بعد در سال ۱۲۷۵ ش است که از جمله آنها؛ مدرسه عالی طب، مدرسه عالی علوم سیاسی، دارالمعلّمین عالی، مدرسه عالی حقوق، مدرسه فلاحت و مدرسه صنایع مستظرفه است. سومین آن تأسیس دانشگاه تهران  در سال ۱۳۱۳ ش با درکی مدرن‌تر از دانشگاه است و از آن پس دانشگاه در ایران بیشتر به گسترش کمی خود ادامه داد که پس از انقلاب نیز به گسترش آن به طرز انقلابی افزوده شد. چهارمین آن نیز تأسیس فرهنگستان‌های علوم از سال ۱۳۱۴ ش به بعد در ایران جهت مدد رساندن به ایده دانشگاه است که البته پس از انقلاب اسلامی نیز به صورت گسترده و متهورانه بر تعداد فرهنگستان‌ها افزوده شده است.
 
۸ـ ما اگر به تاریخ کلی دانشگاه در جهان و در اروپا نظری بیفکنیم؛ مدرنیته در اروپا از دانشگاه‌هایِ قدیم آغاز شد که در آنها در یک دوره‌ای علوم مذهبی و علوم جدیده در کنار هم آموزش داده می‌شد و در نهایت به تکمیل دانشگاه‌های جدید منتهی شد و در ادوار بعدی دانشگاه جدید به نهادها و فضاها و حوزه‌های دیگر نفوذ کرد و حوزه نفوذ و حجیّت علمِ نو را گستراند. اما دانشگاه در ایران مسیری کاملاً متفاوت را آغاز و طی کرد. در واقع دانشگاه در ایران از «نیمه‌راه فرایند تجددِ ایرانی» به این فرآیند پیوست. چون پیش از تأسیس مؤسسات آموزش عالی جدید در ایران، تجدد بخشی از راه دشوار و غامض خود را طی کرده بود و برخی از ثمرات آن آشکار شده بود؛ یعنی دگرگونی آگاهی شروع شده بود، منورالفکری و بعد از آن روشنفکری شکل گرفته بود، برخی ایده‌های جدید شکل گرفته بود، مطبوعات و کتاب‌های جدید منتشر می‌شد، مطالبات عمومی جدید شکل گرفته بود و خیلی امور متجددانه دیگر نیز اتفاق افتاده بود یا در حال وقوع بودند. بنابراین وقتی دانشگاه از نیمه‌راه، به فرآیند بزرگ تجدد و تجددگرایی پیوست، این فرآیند سرنوشت آنرا مستقیماً تحت تأثیر قرار داد و سرنوشتی بر آن تحمیل کرد که از اساس با ماهیت و هویت دانشگاه و علم و انسانِ دانشگاهی متفاوت بود.

۹ـ در واقع تاریخ دانشگاه ایرانی نشان می‌دهد، دانشگاه در لحظه‌ تاریخی ویژه و در شرایط اجتماعی خاص در ایران به وجود آمد که می‌توان برخی از مهمترین آنها را به شکل زیر توصیف کرد:

الف) دانشگاه به عنوان یک مؤسسه دولتی و بر حسب نیازها و ضروریات اجرائی کشور و لشکر و دولت تأسیس شد و دانشگاه در هر چهار مبداء تاریخی خود توسط دولت تأسیس گردید، دولتی که در داخل و خارج تحت فشار الزامات مدرن قرار داشت. بنابراین دانشگاه از آغاز بخشی از نهاد دولت و بورکراسیِ دولتی تعریف شد که برای پاسخ گفتن به نیازها و ضرورت‌های سیاسی و نظامی و اداری و اقتصادی پدید آمد.  

ب) دانشگاه به نوعی در مقابل (یا در کنار) نظام مَدرسی علوم قدیمه و حوزه علمیه قرار گرفت که این نظام قُدمایی از پاسخ گفتن به نیازها و ضرورتها و مطالبات دوران جدید بازمانده بود. بنابراین از این زمان مقدماتی فراهم آمد که تکوین خردِ آکادمیک و علومِ دانشگاهی به مثابه یک نظم معنایی جدید آغاز گردید و راه خود را تا امروز ادامه داده است. 

ج) از یک مرحله‌ای (به ویژه پس از شهریور ۱۳۲۰) دانشگاه ایرانی در کنار جریان روشنفکری تحول‌خواه و معطوف به قدرت سیاسی قرار گرفت و حتی کاملاً با جریان روشنفکری هم‌آواز گشت. بدین سبب، در همین زمان مشکلی تکوین یافت که روشنفکری و دانشگاه یکدیگر را همسو و همسان ‌پنداشتند و وحدتی میان دانشگاه ایرانی و روشنفکری (که غالباً روشنفکری چپ بود،) پدید آمد و آن دو نتوانستند، تفاوتهای خود با دیگری را درک کنند. زیرا دانشگاه و روشنفکری هر دو از جهان مدرن آمده بودند و هر دو خود را از سخنگویان آگاهی و فرهنگ و جهان مدرن می‌پنداشتند، از اینرو بلافاصله یکدیگر را همکار ‌پنداشتند و از آن پس بود که دانشگاه آشکارا نیروی مورد نیاز جریان و گفتمان روشنفکری را تربیت کرد و خود نیز مستقیماً تحت تأثیر ایده‌ها و ایدئولوژی‌ها و افکار روشنفکری قرار گرفت.
 
۱۰ـ پس می‌توان نتیجه گرفت؛ دانشگاه در دوره‌ای از تجدد ایرانی پدید آمد که در عرصه عمومی و در فضای گفتمان‌ها و نظام معنایی ایران، ترکیبی از سیاست و ایدئولوژی و روشنفکری و سنت‌گرایی پدیدار شده بود و می‌رفت که غالب شود. در نتیجه این جوِ غالب، دانشگاه را نیز با خود بُرد و دانشگاه به بخشی از روشنفکری و ایدئولوژی و سیاست تبدیل شد و نتوانست خصوصیّت و هویت و استقلال ویژه خود را درک نماید و به ظهور برساند. به عبارت دیگر چون دانشگاه در ایران از نیمه‌ی راه، به فرایند تجدد پیوسته بود که در این زمان، روشنفکری و ایدئولوژی شکل ‌گرفته بود و زبان ایرانیان نیز «انقلاب‌زده» شده بود و می‌رفت که این فرآیند فراگیر شود، در نتیجه دانشگاه نیز به بخشی از این جریان غالب تبدیل شد و مدت‌ها در همین فضا زیست کرد.

اما دهه‌ای پس از انقلاب اسلامی احساسی غریب و درکی جدید در دانشگاه ایرانی و گروه کوچکی از دانشگاهیان پدید آمد و اندک اندک پرسش‌هایی از جنس دیگر آغاز شد که نشان می‌داد کسانی از اهل دانشگاه به تمایز خود و روشنفکری و ایدئولوژی و سیاست وقوف یافته‌اند و می‌رود که از جو غالب اعراض کنند. این واقعه نشان می‌داد «خود آگاهی دانشگاهی» و توجه به «استقلال علم و دانشگاه» و «انسان دانشگاهی» دارد آغاز می‌شود.

از این زمان بود که استقلال دانشگاه از روشنفکری و ضدروشنفکری ممکن شد و دانشگاه تدریجاً راه مستقلی را برای خود آغاز کرد و حرکت به سمت علم و گفتمان‌های دانشگاهی خالص را آغاز کرد. از این پس زندگی «انسانِ دانشگاهی» نیز آغاز شد، انسانی که خود را متفاوت از روشنفکر و ایدئولوگ و سیاستمدار می‌فهمد. این دوره زمانه‌ پسا انقلاب است که ما امروز در آنیم و داریم این مرحله تاریخی را تجربه می‌کنیم و دانشگاه و دانشگاهی بودن دارد معنا پیدا می‌کند و خرد دانشگاهی گشوده می‌شود.

از اینرو دانشگاه در ایران دو آغاز یا دو تاریخ دارد: یکی، نخستین آغاز آن بر حسب نیازها و ضرورتهای اولیه که به تأسیس دانشگاه توسط دولت انجامید. دومی، آغاز دوباره آن در دوره‌ی پسا انقلاب که به پیدایش خود آگاهی دانشگاهی، و توجه به استقلال علم و دانشگاه و دانشگاه ملی پیدا شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها