فریده خرمی، نویسنده و مترجم حوزه کودک و نوجوان، نیز در رمانی با عنوان «ملکه آبانبار» که به تازگی از سوی انتشارات پیدایش برای نوجوانان منتشر شده به سراغ افسانههای ایرانی رفته و با بهرهگیری از شخصیتی به نام «گلیمگوش هفتم» داستانی تخیلی را در یک تابستان پرماجرا روایت میکند.
داستان این رمان درباره دختر نوجوانی است به نام «رعنا» که در گرمسار، یکی از شهرهای حاشیه کویر، زندگی میکند و با این قصهها که از زبان مادربزرگش میشنود با یکسری شخصیتهای خیالی آشنا میشود. یکی از این شخصیتها «گلیمگوش» نام دارد. او یک روز به صورت اتفاقی، در آبانبار روستا گلیمگوش هفتم را میبیند و این دیدار، آغاز ماجراهای این رمان است.
خرمی که خود متولد گرمسار است، دوره کودکی و نوجوانیاش را با افسانههایی سپری کرده که مادربزرگش برایش روایت میکرده؛ افسانههایی از دل کوچهپسکوچههای مناطق کویرنشین ایران. او در این باره به ایبنا میگوید: افسانههای دوران کودکی و خاطراتی که از محلههای قدیمی و روستاهای کویرنشین در ذهنم مانده بود را با مطالعاتی که در این زمینه داشتم و تخیلاتم پیوند زدم و یکسال روی آن کار کردم تا حاصلش رمان «ملکه آبانبار» شد.
به گفته خرمی، این داستان دارای دو شخصیت اصلی است؛ یکی دختری که به واسطه مادربزرگش قصهها را میشنود و دیگری گلیمگوش که در آبانبار زندگی میکند. در ادامه دختر با این موجود خیالی آشنا میشود و سعی میکند گلیمگوش را به مادرش برساند.
نکته قابل توجه در این داستان پرداختن به موضوع مهمی است که هنوز هم در بین برخی خانوادهها رواج دارد. نگاه تبعیضآمیز والدین بین دختر و پسر از موضوعاتی است که تاثیرات مخربی در روح و روان بچهها دارد، تاثیراتی که معمولا تا بزرگسالی هم با فرد همراه است.
تبعیض بین دختر و پسر زخمی است که تا پایان عمر باقی میماند
خرمی معتقد است تبعیض بین دختر و پسر مانند یک زخم است و تا پایان عمر باقی میماند و در این باره میگوید: من از افرادی بودم که در کودکی این مساله را تجربه کردم و تاثیرات نامطلوبی روی من داشت. این تاثیرات در روح و روان کودک باقی میماند و از بین نمیرود. بر این اساس در «ملکه آبانبار» علاوه بر اشاره به یک فولکلور عامیانه به این موضوع هم پرداختهام.
او در ادامه با بیان اینکه تاکید این رمان بر تقویت خوبیهاست، به مخاطب یادآوری میکند که بدی زیاد و قوی است اما در مقابل خوبی کم و ضعیف است و ما به عنوان یک انسان وظیفه داریم خوبی را تقویت کنیم تا از دست نرود و بدی کامل غالب نشود.
در بخشی از این داستان میخوانیم: «گلیمگوش هفتم را مثل یک بچه شیرخوره بغل کرده بودم. نه. مثل یک عروسک پارچهای که بدنش را با پنبه پر کرده باشند. همانقدر سبک و همانقدر نرم بود. آهسته و با احتیاط قدم برمیداشتم. نمیخواستم کسی را از خواب بیدار کنم. اول شب بود و خواب مردم ده هنوز سنگین نشده بود. بیدار شدن حتی یک نفر میتوانست دردسرساز باشد و نقشههای من و گلیمگوش هفتم را به هم بزند. پای دیوار آخرین خانه گربهای با التماس میومیو کرد. گرسنه بود یا زخمی شده بود. یکی دو قدم به سمت گربه برداشتم اما فورا پشمان شدم. آن موقع شب، گلیمگوش به بغل وقت خوبی برای کمک به یک گربه نبود. برگشتم.»
انتشارات پیدایش، کتاب «ملکه آبانبار» را در هزار نسخه با قیمت 22 هزار تومان منتشر کرده است.
نظر شما