«خودکار غلامحسین ساعدی جوهر را نسیه تحویل میداد. درست نمینوشت. تو رودربایستی بود، خودی نشان دهد یا ندهد. بیرون بریزد یا نریزد. بنویسد یا ننویسد. خلاصه گیر کرده بود. ساعدی، کلافه از دست قرتیبازی خودکار، آن را با عصبانیت به گوشهای پرت کرد و گفت: کاشکی وصیت کرده بودم به جای خودکار با مداد خاکم کنن.» اینها جملاتی است که کربلاییطاهر رمان خود را با آن شروع کرده است. اما این شروع تخیلی چندان ادامهدار نیست و تنها قسمتهای ابتدایی و انتهایی اثر را شامل میشود. این نویسنده در این حد فاصل داستانهایی را به صورت موازی روایت میکند و سری هم به انقلاب میزند.
با نویسنده رمان «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب»، حسین کربلاییطاهر(شاهین) گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
کاملا حق با شماست و این روند عمدی بود. اگر به صفحات آخر کتاب توجه کنید داستان همانجا به پایان میرسد که شروع شد. یعنی همانجا که شخصیت اصلی رمان در فضایی خاص با بزرگان ادبیات داستانی کشورمان روبهرو میشود، آغازه شده و در همانجا هم تمام میشود. داستان در فاصله بازکردن در اتاق توسط شخصیت داستان و مشاهده این نویسندگان و بستن در، به فاصله چند ثانیه، اتفاق میافتد و روایت میشود.
در این رمان به صورت همزمان و موازی چند داستان روایت میشود و یکی از آنها داستان شخصیت اصلی بوده که یک نویسنده است.
یکی از شخصیتهای داستان نویسنده است. البته فردی که در مجاور این نویسنده قرار دارد نیز با ادبیات داستانی در ارتباط است. این شکل قصه در قصه بودن که متاثر از ساختار روایی شرقی است همانند «هزار و یک شب»، مدنظر من بوده و به نوعی هرکدام از این افراد حتی آدمهای حاشیهای داستان فرصت این را پیدا میکنند که قصه خود را بیان کنند و توی دیگری در این تو در تو اضافه کنند. همانطور که گفتم شکل روایت داستانهای شرقی مورد علاقه من بوده و همواره سعیام بر این بود از این فرمت استفاده کنم.
ویژگی جالبی که این نویسنده، یعنی مراد دارد این است که روی دیوار مینویسد. این ایده از کجا شکل گرفت؟ چطور میتوان روی دیوار نوشت؟
بله میشود. شیوه نوشتن من چنین است. روی دیوارهای اتاق من پر از مطلب است. یک دیوار به داستان تعلق دارد، یکی به تالیف سینمایی و دیگری با زبان انگلیسی و بعدی فارسی است. این روش مدلی است که من کار میکنم و بعد آن را روانه کاغذ میکنم.
چرا مراد باید روی دیوار بنویسد؟ ایده خاصی پس این ماجرا وجود دارد و به مورد خاصی اشاره میکنید؟
روی دیوار نوشتن سابقه تاریخی طولانی دارد و دیوار نوشتههای معابد قدیمی مصر و یونان چنین است.
آن زمان شاید چنین کاری رایج بود ولی این روزها که صورتهای مختلفی از نگارش وجود دارد این کار کمی عجیب است.
در دوران معاصر هم با وجود تمام فرمتهای خاص نوشتاری که وجود دارد بازهم روی دیوار مینویسیم. مثلا دیوار فیسبوک. دیوار چیزی است که دانه دانه خشت، سنگ، آجر یا مصالحی را روی هم میگذارید تا استوار شود. کسی دیواری نمیسازد که چند دقیقه بعد خراب شود؛ دیوار ساخته میشود تا ستون، حائل و حافظ باشد. شاید کسی دوست داشته باشد این دیوار را از کلمات درست کند.
پس این دیوار در داستان شما صرفا محلی برای نوشتن است.
در قسمتهای مختلف «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب» به دیوار اشاره میشود. مثلا دوست این نویسنده چند جا تکرار میکند که کاش من هم دیواری داشتم تا میتوانستم به آن تکیه کنم. وقتی به جنوب کشور سفر میکنند نقشهای روی دیوار را میبینند که در منطقه سیستان و بلوچستان وجود دارد؛ یا اشاراتی که به دیوار حائل میشود. بیشتر منظور یک نوع تکیه گاه است.
شخصیت نویسنده داستان از شما نشات گرفته است یا فقط شیوه دیوار نویسیاش به شما شباهت دارد؟
اگر نگاهی به اغلب رمانها بیاندازید متوجه میشوید که بخشی از ویژگیهای نویسندگان درون راوی یا شخصیت اصلی رمان گنجانده شده است و تشابهاتی را پیدا میکنید؛ ولی در این رمان این که صددرصد خود را کپی کرده باشم خیر چنین نیست و بخش عمده شخصیت داستان تخیلی است.
یکی دیگر از اشخاص رمان شما دختری است که همه با لقب «ژنرال» صدایش میکنند و در طول داستان ماجرای زندگی او هم روایت میشود. آیا نام کتاب «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب»، با ستارهدار شدن این شخصیت در دانشگاه ارتباطی دارد؟
بله دقیقا. منظور لفظیاش این است که نگران مسائلی از این دست نباید باشیم. ستارهدار شدن افراد رفتنی است؛ تنها آسمان باقی میماند که بزرگتر از تمام ستارههاست.
همانطور که خودتان هم به آن اشاره کردهاید بخشی از داستانی که در این کتاب تعریف میکنید به برههای از تاریخ ایران در دوران انقلاب تعلق دارد؛ برای نوشتن این قسمت از داستان چه مقدار به آثار تاریخی رجوع کردید؟
بسیار زیاد. زمانی که انقلاب ایران به وقوع پیوست من پنج ساله بودم و چیزی از اتفاقات آن دوران به یاد ندارم. ولی مطالعاتم در این زمینه بسیار بوده به طوری که میتوانم بگویم مطلبی درباره انقلاب وجود ندارد که من نخوانده باشم. در کنار اینها با افراد بسیاری که در سطوح مختلف علمی و بینشی بوده و درگیر این مسائل بودند هم صحبت شدم و اطلاعاتی از آنها گرفتهام که در زمان انقلاب در این خیابانها دقیقا چه اتفاقی افتاده است. برای نگارش قسمتهایی از کتاب که به انقلاب و اتفاقات آن مربوط است تنها به فیلمها و گزارشات تصویری متکی نبودم. تجربیات افرادی که در آن لحظات در خیابان بودند نیز در نگارش این اثر دخیل بود و میتوان گفت بر اساس مستندات است. البته لازم به ذکر است که به هیچ وجه قصد نگارش رمانی تاریخی نداشتهام و «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب» نیز یک رمان تاریخی نیست.
بخشی از داستان «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب» در یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان میگذرد. چرا این استان را انتخاب کردید؟
به این علت که هنوز سیستان و بلوچستان جزو مناطق محروم است؛ همچنین نمیدانم چرا در داستانها و آثار سینمایی خیلی از روستاها و مناطق دورافتاده را وارد اثر خود نمیکنیم. به نظر من همه ایران تهران نیست.
خب بخش اصلی اثر شما هم در تهران روایت میشود. خودتان هم این رویه را ادامه دادهاید.
بله در تهران میگذرد و دلیل دارد. از این رو که در این شهر مکانهای خاصی وجود دارد که در زمان انقلاب کانون برخی از اتفاقات بودند؛ مانند دانشگاه تهران و صنعتیشریف. منتها این امر باعث نشده که ذهنم را فقط معطوف به تهران کنم. بلکه علاقه داشتم در کنار این که داستان در این شهر بزرگ رخ میدهد فضا را به جایی بسیار دور ببرم. جایی که واقعا محروم است.
در رمان «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب» به بنایی دورافتاده در سیستان و بلوچستان اشاره کردید و مینویسید که چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
بله درباره این نقشهای دیواری مطالعات تاریخی صورت نگرفته و اطلاعات زیادی متاسفانه از آن موجود نیست. نقوش آن بنا بر برخی از جستوجوهای من قدمتی بیشتر از پیدایش خط دارد و قدیمیتر از شهر سوخته است.
احساس میکنم در رمان شما توصیف از اشخاص کمی محدود است یعنی برای معرفی شخصیت داستانتان به ظاهر شخص و محیط زندگیاش اشاره نکردید؛ بلکه ما اشخاص را با افکار و ایدئولوژیشان میشناسیم.
سوال خوبی است، نمی دانم چرا. به این موضوع توجه نکرده بودم و قصد فلسفهبافی ندارم.
نام حسین کربلاییطاهر(شاهین) را بیشتر با ترجمه و تالیف کتابهایی در حوزه سینما میشناسیم؛ در عرصه رمان و داستان هم کتابهایی از شما منتشر شده است؛ «ستاره رفتنی است، آسمان را دریاب» نیز یکی دیگر از آثار شماست. ایده اولیه نگارش این کتاب از کجا شکل گرفته است؟
سالیان سال است که قصه و داستان مینویسم. بخشی از کار ادبی من ترجمه و تالیف کتابهای سینمایی است؛ این سومین رمانی است که از من چاپ شده و مجموعه داستان دیگری هم نوشتهام که منتشر شده است. درواقع در میان کارهای سینمایی به صورت جدی به قصهنویسی، فیلمنامه و نمایشنامه نویسی میپردازم. من با چندین تن از افرادی که در دهه 50 شمسی انقلاب کردند ملاقات هایی داشتم. با اشخاصی که در آن دوران بین 18 تا 25 سال داشتند و به شدت درگیر انقلاب بودند همصحبت شدم؛ با هم کلی گپ زدیم و رفته رفته شکلی از این داستان به ذهنم رسید که پلی باشد بین آن نسل و نسلی که الان در همان خیابانها و در همان تهران زندگی میکند.
نظر شما