بر اساس کتاب «اسلام سیاسی معاصر در کشاکش هویت و تجدد»، حفظ و حراست هویت، معضل اساسی از دیدگاه احیاگران اسلامی است و آنها قائلند فهم مستقیم از نص، سالم ترین ابزار برای مشروعیت بخشی و یا انکار مشروعیت ظواهر عصر است.
این کتاب بر مبنای طبقهبندی جریانهای فکری اسلامی اعم از سنتگرا، اصلاحگرا و احیاگر نوشته شده است که تقابل فکری اسلامگرایی احیایی با اسلامگرایی اصلاحی را مورد کاوش قرار میدهد. البته مطالب آن، در قالب بیان نمونههایی از اندیشهها به صورت کتاب، سخنرانی و یا مقاله و یا اشاره به برخی عملکردهایی که در جهان اسلام رخ داده؛ ارائه شده است.
از نکات قابل توجه در مورد این کتاب، مشاهده پراکندگی گویی در مباحث آن است که در نتیجه جمعآوری مقالات مختلف بوجود آمده است اما در این نوشتار سعی شده چینش مطالب تا حدی به گونهای باشد که ارتباط میان مباحث حفظ شود. در معرفی اجمالی از جریانات فکری باید گفت: سنتگرایان، رجال مذاهب و نهادهای اسلامی هستند که اولویتشان پیمودن مستمر مسیر شناخته شده اصول فقه و تأکید بر مقاصد شریعت است. اصلاحگرایان، معتقدند که با توجه به تغییرات و تحولات اساسی باید در نوع نگرش به جهان و نقش اسلام و شریعت در برابر شرایط جدید تعدیل های اساسی صورت گیرد. آنان معضل مسلمانان را در این عصر، عقبماندگی سطح آگاهیهای مردم و سازمانها دانسته و اولویت را به پیشرفت میدهند اما چون پیشرفت امری غربی است، مرجعیت پیشرفت به صورت عملی را در غرب میدانند. نقش اسلام دراینجا پس از این که در مفاهیم و نظامهایش انقلاب اصلاحی صورت گرفت؛ این است که محرک به سوی پیشرفت باشد.
از دیدگاه احیاگران اسلامی معضل، حفظ و حراست هویت است. تمایز آنان از دیگر جریانها، بیم آنها از هجوم فرهنگی و دینی غرب است. پس از تحولات جنگ جهانی دوم و با اوجگیری جنبشهای بیداری و سیاسی شدن شان، آنها به حاکمیت و نظام کامل اسلامی معتقد شدند و حاکمیت اسلامی را جایگزین همه نظامهای موجود میدانند. آنان قائلند فهم مستقیم از نص، سالم ترین ابزار برای مشروعیت بخشی و یا انکار مشروعیت ظواهر عصر است.
مراحل گفتمان اسلامی در پاسخ به چالشهای یک قرن
از سالهای نخستین قرن 19، شرق اسلامی برای رویارویی با غرب در زمینههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی به شکلهای متفاوت به تکاپو افتاد. گفتمان اسلامی در طول یک قرن در سه مرحله با چالش روبروشد. مرحله نخست، رواج اندیشه نوسازی اسلام و مشارکت مجدد آن در تمدن معاصر بود. مرحله دوم مرحله ناامیدی از تمدن معاصر و مطرح کردن الگوی تمدنی اسلامی بود که چالشهای طبقاتی و قومی را به رسمیت نشناخته و اسلام را در باب اجتماع و سیاست، الگو دانستند. در مرحله سوم، اسلام سیاسی شد و ایدئولوژی مبارزه به ایدئولوژی برای رسیدن به قدرت تبدیل شد. از این رو، نوشتههایشان مانند اعلامیههای منادیان انقلاب و جهاد است و رویکرد فرهنگی ندارد. باتوجه به این چالشها، گفتمانها دارای مراحلی است.
هویتباوری در جهانبینی اندیشه اسلامی معاصر
در اواسط دهه 80 روشنفکران اسلامگرا و ناسیونالیست عرب بر این نکته تأکید داشتند که تمدن اسلام تمدن گفتوگو و صلح است. اصلاحگرایان و ناسیونالیستهای عرب به تمدنها به عنوان جهانهای جدا از هم نگریستند که میتوانند با هم روابط صلحآمیز داشته باشند و اینکه تمدن غرب در تأسیس تمدن جدید خویش از اسلام بهره گرفته است. جریان احیاگرای اسلامی به گفتوگوی مؤثر اعتقاد نداشت، زیرا معتقد بود که دین بر تمام عناصر تشکیل دهنده تمدن غلبه دارد و تمدن غرب به دلیل فسادش محکوم به زوال است.
ناسیونالیستها که از فرهنگ دینی برخوردار نبودند، قائل به دینی بودند که اروپا بر گردن آنها داشت و این که تمدن اقتباس شده باید بومی شود. هم آنها و هم اسلامگرایان در جستجوی الگوی اصیل فرهنگی و تمدنی بودند اما احیاگران اسلامی آن را در نص جستجو میکردند. روشنفکران ناسیونالیست اسلامگرا بر این عقیدهاند که با تهاجم فرهنگی روبرو هستند و اصرار دارند که بازسازی فرهنگ باید از درون باشد. دیدگاه روشنفکران عرب در قرن بیستم درمورد تمدن این است که زمان تمدن اسلامی به سر آمده و به کارگیری گذشته تمدنی به عنوان میراث مکتوب برای دفاع از خود و جایگاه خود است.
جنبشهای اسلامی و آینده
در نظر اسلامگرایان احیایی که به حزب گرایی روی آورده بودند؛ با توجه به شعار مطرح میان اسلامگرایان یعنی اجرای شریعت، اساس مشروعیت در نظام اسلامی مبتنی بر شریعت است و امت، حامل و عامل شریعت نیست. بلکه اسلامگرایان باید شریعت را به امت تحمیل کنند و شریعت باید به قانون تبدیل شود. این امر موجب جدایی بین جماعت و شریعت شد و ریشه سوء تفاهم میان اسلام گرایان و توده مردم و بین اسلامگرایان و دموکراسی شد. در سالهای اخیر شاهد ورود روزافزون اسلامگرایان به دستگاههای قانونگذاری و اداری با هدف تحقق خواستههایشان بودهایم. مفهوم این ادغام، تسلیم اسلامگرایان به اصل شهروندی و امکان تحقق خواستههایشان از راه نهادهای موجود است و نشانه باور یافتن آنان به تمایز بین دولت و ادره حکومت یا نظام است.
آینده جنبشهای اسلامی در سایه تحولات منطقهای و جهانی
برخی از پژوهشگران دانشگاهی و صاحبنظران پیشگویی کردند که پایان عمر جنبشهای اسلامی سیاسی نزدیک است. خاستگاه این نتیجهگیری به تناسب تخصص و حوزه اهتمام آنان متفاوت است. پژوهشگران سیاسی به دلیل ناکامی این جنبشها پس از انقلاب ایران به این نتیجه دست یافتند. برخی از شرقشناسان دانشگاهی دلیل شکست اسلام سیاسی را این میدانند که این حرکتهای انقلابی بحرانزده است و با محوریت مبارزه با ارزش و فعالیتهای غربگرایانه است و الگوی جایگزین اطمینانبخشی ارائه نمیدهد.
برخی نیز معتقدند به دلیل این که اجرای شریعت در اولویت برنامههایشان است با شکست مواجه میشوند و این هم، در حد شعار مبارزاتی است. در هر حال زمانی میتوان از کامیابی یا شکست جنبشها سخن گفت که مقصود از آن مشخص باشد. با توجه به اینکه این جنبشهای اسلامی، سیاسی محض نیستند بلکه جنبشهای احیایی با رنگ دینیاند؛ دست یافتن به قدرت یا مشارکت در آن، در وضعیت عادی جنبشها به عنوان معیار کامیابی سیاسی نمیتواند معیار کامیابی آنان قرار گیرد. کامیابی یا شکست سیاسی، به دریافتن مقصود جنبشها باز میگردد. برای کاوش در نیات فعالیت سیاسی، از اعتقاد یا بیاعتقادی به ارزشهای دموکراسی به عنوان ملاک ارزیابی استفاده میشود و فقط مشارکت در انتخابات برای فهم تداوم جنبشها ناکافی است.
کتاب «اسلام سیاسی معاصر در کشاکش هویت و تجدد»، تألیف رضوان السدید ترجمه مجید مرادی رودپشتی در 224 صفحه، شمارگان 300 نسخه با قیمت 33 هزار تومان با همکاری انتشارات دانشگاه مفید منتشر شده است.
نظر شما