گفتوگوی ایبنا با حمید حیاتی، نویسنده همدانی؛
سهگانه «انگار»؛ سرآغاز رمانهایی با موضوع جمعیتهراسی
حمید حیاتی، نویسنده همدانی که در سهگانه «انگار» تجربه زیسته خود را درباره جمعیتهراسی و زندگی با مفاهیم فلسفی با مخاطب در میان گذاشته است، اعتقاد دارد این سهگانه سرآغاز رمانهایی با موضوع جمعیت هراسی در ایران است.
حیاتی از سال 1386 با مجله گلستان آغاز به همکاری کرد و این همکاری به مدت یکسال و یک ماه با انتشار 13 مقاله در بخش اندیشه و با بررسی موضوعاتی چون فلسفه هنر، روانشناسی، هرمنوتیک و زیباییشناسی ادامه پیدا کرد تا اینکه از سال 1391 آتشفشان ذهناش فوران کرد و حاصل آن به بار نشستن 8 رمان و در راه ماندن کتابی با عنوان «اگر چگوارا سیگار نمیکشید» بوده است. حیاتی در این باره میگوید: سال 1391 اولین کتابم با نام «بر فراز عبثناکی زندگی» که مجموعهای از قطعات فلسفی و روانکاوی بود، توسط نشر برداشت منتشر شد. پس از آن کتاب «انگار به آن طرف خیابان رسیدهای» را نشر آگه و کتاب «نامهای به خورشید» را نشر آموت روانه بازار کرد.
با توجه به مطالعات گسترده و علاقهای که به فلسفه دارید، آیا کتابی مختص این حوزه منتشر کردهاید؟
بله، در میان کتابهایم دو کتاب «برفراز عبثناکی زندگی» و «میشل فوکو؛ پیدایش عقل کیفری» متشکل از قطعات فلسفی است که نیچه به آن آفوریسم میگوید. من همیشه به هنرجویان توصیه میکنم برای نویسنده شدن باید بتوانید آفوریسم بگویید. این مَخلص کلام و عمق اندیشه است که اگر آن را درک کردید، میتوانید آن را تسری دهید به سایر حوزهها. کتاب «میشل فوکو؛ پیدایش عقل کیفری» که درحقیقت تشریح و تدوین آراء فوکو و بهنوعی بومیسازی اندیشه این فیلسوف فرانسوی است، ازسوی انتشارات نصیرا منتشر شد. این کتاب درواقع به نوعی کمسابقه است زیرا در ایران کمتر پیش آمده که کتابی از فلسفه غرب را بومیسازی کرده باشند. در این کتاب از طریق آراء فوکو که روی نظامیگری یا همان میلیتاریسم پادگان و بیمارستان دست میگذارد و میگوید تمدنی که داریم، حاصل آن اپیستمه موجودی است که در فارسی به «صورتبندی دانایی» ترجمه شده است که در حال حاضر نسبت آنها با دانش، از مدرسه آغاز میشود در پادگان تقویت میشود و اگر کسی آن را رعایت نکند، در زندان عقوبت میشود، بررسی کردم.
در هر قسمت از کتاب که از نظرات فوکو استفاده کردهام داستانی هم برای فهم موضوع به کار گرفتم تا متن آن کامل فهمیده شود. من 5 سال مداوم هر اثر نیچه را بیش از 5 بار خواندم و در نتیجه آن در قسمتی از کتابهایم از تبارشناسی اخلاق نیچه استفاده کردم و گزیدهگوییهایم تحت تاثیر آثار نیچه است. درکل من از مطالعه آثار فلسفی لذت میبرم، اکثر فلاسفه افکارشان زنجیرهوار به هم متصل است. نظرم این است که آنان عصر روشنگری را گذراندهاند، درست از زمانی که کانت با جمله «جرئت اندیشیدن داشته باش» فلاسفه بعد از خود را درگیر کرد و گفت «هنر چیزی است که لذتی بیافریند؛ رها از بهره و سود و بیمفهوم که چون عاقبتی بیفرجام باشد».
به نظر شما جامعه امروز ما به چه میزان میتواند با فلسفه غرب ارتباط برقرار کند؟
نیچه نه تنها جامعه مدرن را پیشبینی کرده، بلکه بخشی از جامعه پست مدرن را هم پیشبینی کرده است. تا حدودی زیربنای مدرنیسم در ایران در حال فراهم آمدن است و به نظرم طبق آنچه که مارکس از آن بهعنوان رابطه دیالکتیک بین کیفیت و کمیت یاد میکند، شاید این مدرنیزاسیون روی افکار تاثیر بگذارد و افراد را متحول کند. افکار نیچه میتواند راهگشا باشد، هرچند نمیشود با نیچه مملکتداری کرد زیرا نیچه با دموکراسی و برخی دیگر از پارامترهای جامعه میانهای ندارد؛ مثلا اجتماعات را گَله مینامد اما در این میان اندیشههای هوشمندانهای دارد مانند اینکه میگوید: «عادت دستان ما را هوشیار و هوش ما را بیدست و پا میکند». این افکار هوشمندانه میتواند افکار ساده و شاعرانه جامعه ما را پیچیده، مدرن و امروزی کند و با وارد کردن افکار به این هزارتو آن را متناسب با شرایط موجود تغییر دهد.
پس به نظر شما اینگونه ارتباط میتواند موثر باشد؟
بله، سیر فلسفه غرب از دوران روشنگری میتواند بر افکار جامعه تاثیر بگذارد. نیچه اولین کسی بود که به پیوند دانش و قدرت اشاره کرد و فوکو آن را مستمسک قرار داد و روی آن فلسفهبافی کرد. ما چرا نتوانیم چنین کاری بکنیم و از اندیشه فلاسفه استفاده کنیم؟ هر چند من در کتاب «میشل فوکو؛ پیدایش عقل کیفری» هیچ کار فلسفی انجام ندادهام بلکه آن را بومیسازی کرده و با استفاده از داستان آن را ملموس کردهام.
در ابتدا از «انگار به آن طرف خیابان رسیدهای» نام بردید. گویا دو کتاب دیگر شما نیز با همین واژه «انگار» آغاز میشود؛ دلیل خاصی برای این نامگذاری وجود دارد؟ آیا پیوستگی موضوع و محتوا در این رمانها وجود دارد؟
کتابهای «انگار حوریه و رزیدنت همدستی کردهاند» و «انگار ساعت از سرت گذشته است» بههمراه کتابی که نام بردید، یک تریلوژی را شکل میدهند که راوی آنها شخصی به نام فرهاد است که در بانک شاغل است. همانگونه که میبینید هر سه کتاب درباره فرهاد است و با واژه انگار آغاز میشود؛ به همین دلیل نام سهگانهانگارها را بر آن گذاشتهاند. این تریلوژی توسط نشر آگه منتشر شده است.
میتوان گفت که نام این کتابها ترس و شک را به ذهن مخاطب میرسانند، این تریلوژی چه ماهیتی دارد؟
درست است، اظطراب در این عناوین مستتر است. مثلا «انگار ساعت از سرت گذشته است» یک تعبیر عامیانه است از اینکه وقتی کسی دچار حمله پنیک میشود و اظطراب مکررا به سراغش میآید. با بهکار بردن این عبارات عامیانه خواستم بگویم قضیه متفاوت از آنچه است که به نظر میرسد. بخش بزرگی از آن جنبه روانشناسی دارد؛ البته نه آن روانشناسی بازاری که متداول است بلکه نوعی از روانشناسی که اگزیستانس است و حالت وجودی دارد. اعتقادم بر این است که برخی از انسانها از بدو تولد حساس هستند و این حساسیت باعث میشود موارد مختلفی را پیگیری و تجربه کنند. درنتیجه این تجارب برخی متحول میشوند و برخی به زندگی متعارف خود میپردازند اما بسیار آسیبپذیرند درست مانند شخصیت فرهاد در این سهگانه. فرهاد با بیماریهای روانی مختلفی دست و پنجه نرم میکند درواقع باید گفت شخصیت فرهاد دچار بیماری «جمعیتهراسی» است. اما باید بگویم که این مسائل روانشناختی گاهی به دریچهای برای هستیشناسی تبدیل میشود.
خوشبختانه در ادبیات موضوع داستان مهم نیست بلکه چگونگی پرداختن به این موضوع مهم است. تا جایی که شخصا بررسی و جستجو کردم، تاکنون کسی در ادبیات به مسئله جمعیتهراسی نپرداخته است و شما تصور کنید که چه تریلوژی غمانگیزی است که فرهاد مبتلا به جمعیتهراسی، هر روز مجبور است برای تامین معاش خانواده، پشت باجه بانک به مشتریان پاسخ دهد و این موضوع تاثیرات مختلفی بر رفتار او در خانواده و جامعه میانجامد.
پس تفاوت این سه کتاب کجاست؟
در مقطع زمانی زیست فرهاد. «انگار حوریه و رزیدنت همدستی کردهاند» به مقطع کودکی فرهاد میپردازد و ریشههای به وجود آمدن بیماریهای روانی در بزرگسالی را بهصورت ظریف بررسی میکند. «انگار ساعت از سرت گذشته است» دوران جوانی و آغاز حمله پنیک شدید فرهاد را به تصویر میکشد؛ مقطع زمانی که مسیر زندگیاش را وارد مرحله دیگری میکند درست زمانی که ذهن فرهاد پاک میشود و اتفاقات گذشته را به خاطر نمیآورد. «انگار به آن طرف خیابان رسیدهای» نگاهی به میانسالی فرهاد است.
بازخوردها نسبت به این سهگانه چگونه بوده است؟
خوشبختانه بازخوردهای خوبی گرفتهام. گاهی مخاطبان با من ارتباط گرفته و میگفتند که به این بیماری مبتلا بودهاند و مثلا سالها از رفتن به خیابان میترسیدند اما به نظر عادی میرسیده اما با خواندن این کتابها متوجه علائم شده و به دنبال درمان رفتهاند.
به گفته خودتان این کتابها سرآغاز موضوع جمعیتهراسی است. برای طرح داستان از چه چیزی الهام گرفتید؟ آیا تجربه زیستی خود یا نزدیکانتان در میان بوده است؟
من بازنشسته بانکم و شخصیت فرهاد هم کارمند بانک است اما نکته اصلی این است که ویژگی روانشناسی شخصیت هم که همان جمعیت هراسی است حاصل تجربه زیستی خودم است. البته بخشهایی ساخته و پرداخته خیال است خیالی که خیلی هم نامربوط نیست و به جای از زندگی وصل است. با این تفاسیر اگر کسی این کتابها را بخواند متوجه میشود در رابطه با این بیماری در چه مرحلهای قرار دارد. تکرار میکنم که ندیدم قبل از من کسی به این موضوع پرداخته باشد و اگر برای این موضوع بخواهند مبدا تعریف کنند، حتما نام این کتابها وجود خواهد داشت.
به نظر میرسد کتاب «پاطلاییهای مفرغی» متفاوت از سایر آثارتان باشد.
این کتاب درباره جنگ است و نگاهی خاص و متفاوت به جنگ دارد. در این کتاب به زندگی کسانی پرداختهام که مانند ارتشیها؛ باید به جنگ میرفتند اما به دلیل مشکلات خانوادگی و شرایط زندگی نمیتوانستند به جنگ بروند. در این کتاب به زندگی و دیدگاه این دست از افراد پرداختهام.
تاکنون در جشنوارهها و جایزههای ادبی شرکت کردهاید؟
خیر، اما زمانی که «انگار حوریه و رزیدنت همدستی کردهاند» به چاپ دوم رسید، برای من حکم دریافت یک جایزه بزرگ ادبی را داشت. چاپ اول کتاب 500 نسخه بود و منِ نویسنده ساکن یک شهر کوچک را که گوشه خانه مینشیند و مینویسد، کسی نمیشناخت؛ اینجا نه مانند تهران آنقدر فضا برای محافل ادبی وجود دارد و نه دسترسی به رسانهها و مجلات معتبر برایم فراهم است و حتی اگر باشد، من در این محافل و فضای مجازی فعال نیستم. از طرفی تبلیغ و رونمایی و... هم نداشت بلکه مخاطبان از میان دهها هزار کتاب این کتاب را انتخاب کردند، خواندند و به هم معرفی کردند و اینگونه راه کتاب به سمت چاپ دوم باز شد.
شما به شعر و موسیقی هم علاقمندید، آثارتان چقدر از این دو بهره بردهاند؟
طبیعتا این آثار بیبهره از این دو نیستند، مثلا در «انگار به آن طرف خیابان رسیدهای»، در حالیکه فرهاد و فرنگیس (همسر فرهاد در سهگانه انگارها) در حال عبور از خیابان هستند و شاهد بیملاحظگی سایر ماشینها برای عبور، به فرنگیس میگوید آهنگ «چنین گفت زرتشت» اشتراوس را پخش کند و باقی داستان...
به شخصیت همسر فرهاد اشاره کردید با توجه به اینکه فرهاد حاصل تجربه زیسته شما است، آیا میتوانیم بگویم که شخصیت فرنگیس هم انعکاسی از شخصیت همسرتان است؟
همسرم بزرگترین حامی و همراه و کمککننده من در مسیر نویسندگی است و شخصیت فرنگیس را دقیقا از شخصیت ایشان الهام گرفتم. شخصیتی که بقای خانواده و حرکت روبهجلو آن به او وابسته است و زمانی که میبیند دغدغه فرهاد در روزهای شلوغ بانک، انجام امور مشتری پشت باجه نیست، بلکه نگران حضور نفر بعدی است و در شلوغیهای بانک باجه را رها میکند و سیگار به دست به پشت بام بانک پناه میبرد، فرنگیس به راه چاره میاندیشد و همراه او به روانپزشک مراجعه میکند و او را در طی این مسیر عجیب همراهی میکند. من همواره سپاسگزار زحمتهای همسرم بوده و هستم.
نظر شما