مانند بیشتر همنسلانم عاشق و شیفته شخصیت و آثار زنده یاد دکتر علی شریعتی بودم. بعدها که دو کلمه فلسفه خواندیم خواستیم بفهمیم که این همه اشتیاق و عشق و علاقه به شریعتی از کجا نشئت میگیرد. گمان میکنم هنوز هم از تیراژ بسیار بالای آثارش نسبت به سالهای پیش چیزی فروکاسته نشده است. به نظر میرسد علت و سبب آن همه شور و شوق ما به آثار شریعتی در این بود که ما را به سهولت به جانب نوعی شناخت آماده (بخوانید آگاهی کاذب) و بدون طی فرایند پیچیده پرسشگری میکشانید.
به عبارت دیگر، آثار او ما را از اندیشیدن مستقل که کاری دشوار است و دانستن متکی و مبتنی بر خویشتن که باز کاری صعب و سخت است مستغنی میکرد. گویی یک نفر (دکتر) به جای همه ما میاندیشد و ما بی آنکه هیچ پرسشی داشته باشیم و طرح کنیم پاسخهای آمادهمان را دریافت میکردیم و اسلام و تشیع و امامت و محمد و علی و سارتر و کامو و غرب و تاریخ و جامعه و سیاست و اقتصاد و تکنیک و ماشین و ادبیات و شعر و عرفان و مارکسیسم و لیبرالسیم و سایر امور را میشناختیم. (بخوانید نسبت به آنها آگاهی کاذب پیدا میکردیم.)
شریعتی به صراحت میگفت که میخواهد مذهب را به ایدئولوژی بدل کند زیرا احتمالا قابلیت و استعداد مذهب شیعه برای ایدئولوژیک شدن بیشتر از مذاهب دیگر است. شریعتی میخواست از مذهب، حرکت و جنبش و ایدئولوژی بیرون بکشد و با عصبانیت میگفت چرا مذهب شمشیر و خون و قیام به مذهب افیون و خواب و سستی و پلشتی بدل شده است، در حالی که مذهب لزوما بر خشونت و خون تاکید نکرده بلکه به رحمت و مغفرت و دوستی و برادری هم دعوت کرده است.
ایدئولوژیها بر نقطه حساسی از روح آدمی انگشت میگذارند، شور و هیجان مخاطبانشان را بر میانگیزند و امکان غلبه بر احساسات و اندیشیدن مستقل فردی را از آنها سلب میکنند. ایدئولوژیها اعتقادات را به مخاطبانشان القا میکنند و میکوشند بدون استدلال عقلانی آنها را اقناع و ارضا کنند. ایدئولوژیها مخاطبانشان را به حرکت و جنبش جمعی فرا میخوانند نه ایستادن و تردید و تشکیک و اندیشیدن فردی. ایدئولوژیها حامیانشان را تودهها میدانند، تودههایی منتشر که وظیفهشان هورا کشیدن به ایدئولوگ بزرگ یا پیشوا در سخنرانیهای تحریک آمیز اوست. ایدئولوگ بزرگ شخصیتی همه دان و همه توان و در عین حال مقدس است که هیچگونه پرسش و نقد و انتقادی را بر نمیتابد.
اگر اندیشیدن را در مقابل عمل کردن بگذاریم، بیشتر روشنفکران چپ ما، از جمله شریعتی، در زمره اهل عمل ایدئولوژیک قرار میگیرند نه اهل تفکر؛ اهل عمل بودن برای ایجاد تغییر و دگرگونی در وضع موجود. نوشتن و سخنرانی نوعی عمل است. روشنفکران و نویسندگان اهل عمل با نوشتن و سخنرانی میخواهند وضع موجود را به نفع وضع مطلوب دگرگون کنند. به دیگر سخن، اهل عمل بر اساس خواست و اراده به آرمان تحول و انقلاب نظر دارند. ایدئولوژیهای مدرن ریشه در اراده محوری و عمل گرایی مدرن دارند. همه ایدئولوژیهای مدرن خواهان تغییر به جای تفسیراند و ایدئولوژی شریعتی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
اما منظور از اندیشیدن اندیشیدنی نیست که ثمرات و فواید به اصطلاح «زودبازده» به نفع جامعه داشته باشد و بزودی همه مشکلات و موانع را رفع کند و تفکری پراگماتیستی باشد بلکه مقصود اندیشیدنی است که آثار و فوایدش غیر مستقیم است و در بلند مدت میتواند پایههای یک دوره دیگر را پی بریزد و ذات و باطن یک دوره تاریخی جدید قرار بگیرد. بنیاد همه دورههای تاریخی بشر با اندیشیدن شکل و قوام گرفته است. اندیشیدن با پرسش زنده است و هیچ پاسخی آماده ندارد و اگر پاسخی آماده به آن داده شود خشک شده و به ایدئولوژی مبدل میشود.
پرسش مدام در ذات اندیشیدن است، تا پرسیدن هست اندیشیدن پیش میرود و اگرچه ممکن است به نتیجهای عینی منجر نشود اما با نفس پرسیدن و اندیشیدن بسیاری از گرهها به نحو غیرمستقیم گشوده میشود. شریعتی فلسفه و تفکر فلسفی را آشکارا امری زاید و مزاحم میدانست و فیلسوفان را افرادی بیکار و بیعار. او میگفت که میخواهد دردهای جامعهاش را فریاد بکشد به جای آن که آن دردها را در تاملاتa بیندیشد. او میگفت مراد محبوب و الگوی من ابوذر است که فریاد میکشید نه ابوعلی که فکر میکرد. شریعتی یکی از کسانی است که در این صد و پنجاه سال اخیر در برابر طوفانهای سهمگین معاصر صرفا فریاد کشیده است اما اگر او اصول و مبانی غرب مدرن را از حیث فلسفی میشناخت و تاریخ اخیر جامعه خویش را با عمق و ژرفا میکاوید به فکر فرو میرفت، دیگر ایدئولوژی شیعی نمیساخت، موافق و مخالف نمیتراشید، کسی را تحریک و تهییح نمیکرد و به جای همه ما نمیاندیشید.
تاریخ صد و پنجاه سال اخیر ما تاریخ در جازدن و به دور خود گردیدن است، تاریخ آشفتگی و هرج و مرج است، تاریخ استبداد و اختناق و مبارزه و خیزشها و جنبشهاست. تاریخ صد و پنجاه سال اخیر ما تاریخ نه ماندن، نه رسیدن، تاریخ نه دیگر و نه هنوز است. این تاریخ، تاریخ عدم تعادل و عدم توازن و عین بی قراری است. این تاریخ، تاریخ نپرسیدن و نیندیشیدن و به تعبیر رساتر، عین بی تاریخی است.
تاریخ صد وپنجاه سال اخیر ما تاریخ دردی است که باید اندیشیده شود و اگر صرفا فریاد کشیده شود مرارتاش بیشتر میشود. شریعتی خوب میگفت و خوب مینوشت اما خوب نمیاندیشید. اگر خوب میاندیشید، این درد اخیر ما را میاندیشید و از سطحی نگری و ظاهربینی و ساده انگاری و ساده اندیشی اجتناب میکرد.
اگر خوب میاندیشید ابوذر، صحابی جلیل القدر پیامبر، را سوسیالیست نمیخواند؛ دردهای علی(ع) را با دردهای اگزیستانسیالیستهایی همچون سارتر و کامو از یک جنس نمیدانست؛ قیام حسین(ع) را با مفاهیم انقلابهای چپ مارکسیستی تبیین نمیکرد و خلاصه اگر میاندیشید از مذهب، ایدئولوژی نمیساخت.
اگر میاندیشید آرامش و قرار داشت، دیگر فریاد نمیکشید، سر در جیب تفکر فرو میبرد، تامل میکرد و میدید که به گفته نیچه، اندیشههای بسیار آرام است که باعث طوفان میشوند. جهان را اندیشههایی راه میبرند که با پای کبوتر راه میروند.
نظر شما