حکایت از چه کنم، سینه سینه درد اینجاست
هزار شعلۀ سوزان و آه سرد اینجاست
بیا که مسئله، بودن و نبودن نیست
حدیث مهر و وفا میرود، نبرد اینجاست (سایه)
تاکنون حتی برای یک بار هم از نزدیک همصحبت مرحومانِ طبیعت یار و اینک شعلهسوار (مختار خندانی، یاسین کریمی و بلال امینی) نبودهام اما به یُمن فضای مجازِ چابکسوار، تلاش و تکاپوی همیشگی آنها را بهصورت فردی و یا در قامت نهادهای مردمی، نهتنها دیده و شنیده که لمس کردهام، البته هر بار هم به اقبال مردم فهیم دیارم به حیطه و میدان عمل آنها (در فکر زمین بودن) افتخار کرده و در خلوت خویش این سفرکردگان و سایر دوستانشان را بسیار ستودهام.
اما آنچه در هشتم تیرماه سال 99 اتفاق افتاد از نوع و لَون دیگر است. بدون شک نه آتش پدیدهای ناشناخته است و نه آتشسوزی جنگل و کوه و دشت و دَمَن برای اولین بار است که گلوی زمین را میفشارد و سرمایههای ملی را در برابر دیدگان مبهوت ساکنانش از بین میبَرَد. چند و چون مقابله با این پدیده که تکرار زنجیروارش در سالهای اخیر نیازمند تأمل بیشتر و نیز برنامهریزی منظمتر است موضوع این نوشته نبوده و حدیث دیگری است که:
شرح این هجران و این خون جگر / این زمان بگذار تا وقت دگر
اما نما و نوای پیدا و پنهان تابلوی تمام نمایی که در «بوزین و مرخیل» توسط این هنرمندان واقعی، هنرمندانه با رقص در میانۀ آتش و همآغوشی با شعلههای سرکش سامان یافت، چونان نغمهای دلکش تا نازش درخت و سبزه و آواز باد و باران در زمین و زمان باقی است، باقی خواهد ماند.
تاریخ در مهمانسرای رنگین و دیرین خود پذیرای مهمانان بسیاری بوده که علیرغم جلال و جبروت ظاهرشان در چشم معاصران خود، بینام و نشانند. به بیان فردوسی بزرگ:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان / نگوید جهاندار تاریخشان
اما و بسیار اما، حدیث فرهنگ و فرهنگمداری در تاریخ به گونهای دیگر رقم خورده و ناموَر شده است. آنچه این جوانان سرشار از انگیزه و شور و راویان مجسم شعور انجام دادند، از جنس فرهنگ است و این کبوتران ِاینک رها، جاری و پیوسته به بیکران، فرهنگی مردانِ میزبان در تاریخاند، نه مهمان و لاجرم همیشه ماندگار. اثر انگشتان پاک این پاکنهادان پاکباز بر اوراق کهنه کتاب تاریخ باقی خواهد ماند و ترجمان ذکاوت، شجاعت و شهامت نه تنها برای فرزندانشان (چنانکه درخواست همراه لبخند لحظات قبل از وداع همیشگی مرحوم مختار خندانی بود) بلکه برای نسل حاضر و نیز باشندگان این بوم و بر در سالهای دور پس از ما خواهد بود.
بر این باورم که:
* تاریخ کتمان نخواهد کرد که جمعی جوان در عنفوان عمر وقتی که ویروسی مرگبار جهان را در ربع نخست قرن بیست و یکم میلادی و سال پایانی قرن چهاردهم (ه.ش) فرا گرفت، آنها در سرزمین صخره و سنگ، فرهنگ را معنا کردند. خودجوش، کپسولها بر دوش در کوی و بَرزَن به پالایش برای سلامت، آرامش و آسایش شهروندان اقدام کردند.
* تاریخ کتمان نخواهد کرد که این جوانان نه در پی نام بودند و نه به نوایی رسیدند، شاید هم رنجیدند و اما از جفا هم تُرُشرو نشدند، و سرانجام با شعلهسواری از بهتان موج سواری رهیدند.
*تاریخ کتمان نخواهد کرد که دغدغۀ این عزیزان مسئلۀ «بود» و «نبود» برای خود و دیگران نبود، بلکه حدیث وفا به عهد و پیمان بود. پیمان پاسداشت پاکی طبیعت و پیرامون.
* تاریخ کتمان نخواهد کرد که این رادمردان چنبرۀ سیستمهای رسمی محافظت از زیستگاه و بوروکراسیهای دست و پا گیر را کافی ندانستند و در تجمیع توان مردمی بدون هیچ چشمداشت و پیرایهای نظری، در عمل کوشیدند.
* تاریخ کتمان نخواهد کرد که این خورشیدسواران، یاران زمین و دوستداران طبیعتی پاک بودند و برای رسیدن به آن با آگاهی تمام تا عمق خطر و بلکه بالاتر از خطر چون پرندهای سبکبال از کوهستانی به کوهستان دیگر و از مرغزاری به مرغزار دیگر با ابزاری اندک و ابتدایی در رفت و آمد بودند.
* و سر انجام تاریخ کتمان نخواهد کرد، حُزن و اندوه و اشکهای غلطان بر گونههای پوشیده با ماسک شهروندان قدرشناس را در شب وداع همیشگی و مرگ هواداران همیشۀ زیست و زندگی و شبنامۀ این شب را در حافظۀ همیشه در دسترس خود نگهداری خواهد کرد.
در پایان برای این پرندگان خوش الحان، پرواز در وادی شادی و رضوان در پیشگاه پروردگار سبحان و برای خانوادههای بزرگوارشان صبر بر این دل کندن دشوار مسئلت مینمایم و خود و همۀ عزیزان علاقمند دیگر را به دقت و تفکر در راه و روش این عزیزان و احترام به زندگی و زیستگاه فرا میخوانم.
سایۀ خورشید سواران طلب / رنج خود و راحت یاران طلب
دَرد ستانی کُن و درماندهی / تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و زکِین سرد باش / چون مَه و خورشید جوانمرد باش (نظامی)
نظر شما