گفتوگو با مرتضی مردیها درباره کتاب «لیبرالیسم محافظهکار»
برساختههای دروغینی که دنیا را تکهتکه میکند
مرتضی مردیها میگوید: این ایده که جوامع مختلف، فرهنگهای مختلف دارند و هرکدام برای خودشان سازی میزنند یکی از برساختههای دروغینی است که دنیا را تکه تکه میکند.
مرتضی مردیها نویسنده، روزنامهنگار و استاد دانشگاه از چهرههای مدافع لیبرالیسم در ایران است که به تازگی کتاب «لیبرالیسم محافظهکار» از او منتشر شده است. در این کتاب او معتقد است که لیبرالیسم محافظهکار نقصانهای لیبرالیسم اولیه را برطرف کرده و میتواند جوابگوی مسائل جامعه امروزی باشد. مردیها میگوید، لیبرالیسم محافظهکار، تندرویهای لیبرالیسم اولیه در اقتصاد و بازار آزاد را کنترل کرده و دولت را موظف به هزینه برای طبقات ضعیف جامعه میکند. درباره این کتاب با وی گفتوگویی را انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
در مقدمه کتاب به خوبی پرده از شکاف بین فضای مسلط روشنفکری در ایران و تولیدات جهانی معتبر برداشتهاید و توضیحاتی در این زمینه دادهاید؛ مثلا در حوزه فلسفه اخیرا کتابهای بسیاری با ترجمههای متعدد از فلاسفهای مانند کیرکگور، لاکان، نیچه، ژیژک و ... منتشر میشود این در حالی است که کتابهای معتبر جهانی در این حوزه به گفته شما، ترجمه نشدهاند یا نمیشوند و کسی به این امر اهتمام نمیورزد. چرا به این مباحث اساسی و مهم پرداخته نمیشود اما بعضی از مباحث دم دستیتر چندین بار و با ترجمههای مختلف منتشر میشوند؟
در بدایت امر و ظاهر ماجرا آن چیزی که ما آن را علم مینامیم و مشخصا در این بحث علوم اجتماعی و انسانی و مباحث فرهنگی و حوزه عمومی است، از آن و تولیداتی که در این زمینه وجود دارد دو هدف داریم. یکی اینکه ما در این دنیا بفهمیم که هدف چیست و دیگر اینکه از این دانستن خودمان برای بهتر شدن اوضاع این دنیا تدبیری بیاندیشیم و کاری انجام دهیم. تا اینجای ماجرا برای همه قابل قبول است؛ یعنی نه کسی هست که بگوید وظیفه علم کشف حقیقت نیست و نه اینکه کسی هست که انکار کند که از کشف حقیقت انتظار میرود که ما را به جهتی هدایت کند. یعنی یک راهکار عملی بدهد که دنیایی داشته باشیم با درد و رنج کمتر.
اما دعوا برسر این است که ما با دو جریان مواجهایم، هر دو جریان به شکلهایی مترصد اهداف و مقاصدی هستند که به نظر خودشان میخواهند دنیا را جای بهتری کنند. اما تفاوتی هست، بعضیها آمادگی دارند که محدودیتهای این دنیا را بشناسند و در چارچوب آن محدودیتها عمل کنند اما بعضی این آمادگی را ندارند و میخواهند به هر شکلی که شده دنیا را به شکلی که دوست دارند قابل تغییر بدانند و به شمار بیاورند. دعوا از همین جا شروع میشود. عدهای در پی شناخت انسان و جامعه و ... بر میآیند تا در متن آن امکاناتی که آن واقعیتها و حرکتها به آنها میدهد حرکت کنند، که معمولا هم عرصه بسیار عریضی نیست و دست آدم را بسیار زیاد باز نمیگذارد و به محدودیتهای طبیعت انسان و طبیعت این جهان، بر میخورد و فقط برخی متاع، تعبیرها و تعریفهایی کوچک و با زوایههایی آرام و با شکل تدریج در آن حوزه خاص است. برخیها این را نمیپذیرند یعنی جریان دوم دوست دارد آن شور و شوق و میلی که به تغییر دنیا دارد از اساس و به تعبیری تغییرات زود و زیاد را عملی کند. بنابراین دنبال علمی میرود که این امکان را به او بیشتر بدهد. به نظرم این علم، علمی نیست که کشف باشد، بلکه جهل است. یعنی افرادی میآیند در علوم اجتماعی، روانشناسی، انسان شناسی و ... به گونهای روایتهایی از اینها را عرضه میکنند که انگار میتوانند به کلی دنیای متفاوتی را خلق کنند. اما جریان دیگری یعنی همان جریان اعتدال یا لیبرالیسم محافظه کار که در کتاب آوردهام به دنبال علمی است که واقعا کشف از واقع میکند و امکانات و موانع پیشرفت را نشان میدهد. جریان دیگری که تحت انواع اسامی میشود از آن نام برد و من در مجموعه نام «نئوکمونیسم» را برایش به کار میبرم و ده تا مکتب به ظاهر متفاوت میتوانند باشند، میگویند که ما گوشمان بدهکار این محدودیتها نیست. درواقع یعنی زبان حال واقعیشان این است. بلکه ما علمی را خلق میکنیم، که مثلا به ما میگوید که بشر هیچ ذاتی ندارد. لوح نانوشتهای است که هرچیزی که دلتان میخواهد بنویسد و هر عیبی که بشر دارد ناشی از یا نظام سرمایهداری است یا از دولتهاست و... چه بسا بشر کاملا آمادگی دارد که بسیار بسیار درست باشد.
این پازل با یک امتیاز به طرف مقابل هست، یعنی با فرض این است که با آن جنبههای خوبش و آن افراد خوبشان که واقعا به ارزشها توجه دارند و فقط مسیر را به گونهای عوض میکنند و به شکلی دیگر جلوه میدهند که بعضی از نشدنیها شدنی به نظر میرسد و غیره، اما فقط این نیست بسیاری از اینها دکان است، یعنی چون میدانند که اینگونه سخن گفتن برای عامه مردم مطلوب است و مردم طرفدارشان میشوند به این ترتیب سعی میکنند کمبودهایی که دارند را جبران کنند و خودشان را انسانهای اخلاقی، دلسوز فقرا و بعد کسانی که محدودیتهای علم را مطرح میکنند و مثلا میگویند که جهان به آن شکلی که شما میگویید جلو نمیرود و... به هر حال این قسم دوم ماجرایش پیچیده میشود با اینجور نوشتهها و گفتهها اساسا در راه دیگری قدم میگذارند. قطعا آن ایدهآلها و آرمانها چیزی دیگری است.
فکر نمیکنم تا قبل از این کتاب، اثری به این صورت داشته باشیم که درباره یک کلان فکر جمعآوری شده باشد و مجموعهای از چندین متفکر و دیدگاههای آنها را معرفی کرده باشد. روشی هم که در کتاب دارید این است که ابتدا فرد را معرفی و بعد دیدگاههای آن را در چند مرحله بررسی کردهاید، اینگونه پروژهها را برای جامعه ایران تا چه حد ضروری میدانید؟ بازخورد یا ماحصل کار خود را چگونه دیدید ؟
در پاسخ به بخش اول پرسشتان قطعا من این را مفید دیدم که به تالیف آن دست زدم. به طور خلاصه میتوانم بگویم که حجم سهمگینی از صحبتها و سخنرانیهای بسیاری از ما در در مکانهای مختلف وجود دارد. این مطالب در کنار مطالبی که برای آن دست به قلم میبریم یا سخنرانی میکنیم تماما به راستهها برمیگردد؛ راستهها به معنای آنچه است که در جامعه ما طی این شصت، هفتاد سال گذشته به بار آمده تعبیر میشود، تصورم این است که اولا کار خاصی نمیکنیم و به تعبیری پنجاه درصدش از روی درد است و مدام میگوییم که اینجا اینجور است و آنجا آنطور و... مشکلی را برطرف نمیکند و نتیجهای هم به بار نمیآورد.
بسیاری از علتهایی که در متن بیان کردم هنوز هم در اکثریت گسترده مردم حضور دارد، بسیاری از نوشتهها درباره علتهایی است که ما را به اینجایی که هستیم رسانده است. یعنی ما در سخنرانیها و گفتههایمان همواره از این سخن میگوییم که چرا ما الان اینجاییم؟ اما کمتر به این فکر میکنیم که چه بودیم؟ درواقع یک نوع فرهنگ سیاسی با نگاه خاص به خانه، یک نگاه خاص به جغرافیای قدرت و غرب و شرق و ... همه اینها بوده تا ما را به اینجا رسانده است. یعنی هنوز ما این مسائل را داریم و بعد از نتایج آن شکایت میکنیم. در حالی که باید نگاهی به ریشهها داشته باشیم که در ذهنمان چه داشتیم؟ چه متفکرانی داشتهایم؟ چه دورانهایی داشتیم؟ چه هنرمندانی داشتیم؟ چه داستان نویسان و خطیبانی داشتیم؟ و چه چیزی برایمان گذاشتهاند که اکنون برایمان مطلوب نیست؟ اگر اکنون برایمان مطلوب نیست میتوانیم درآن شک کنیم. برای اینکه در آن شک کنیم باید بدیلی برایش داشته باشیم که بدیل آن به نظرم این است، یعنی بدیلش به جای تمام آن سخنرانیها، اعلامیهها، از حزب توده بگیر تا چریکهای فدائی و ...که اغلب هم گرایش چپ داشتند و همه هم یک حرف داشتند و آن هم این است که امپریالیسم، نظام وابسته و چیزی به نام حق مردم و ... به جای اینکه توجه به ریشهها داشته باشیم بیشتر حرف زدیم و گلایه کردهایم. یا اینکه آن چیزی که در این دنیا نه حقیقت دارد و نه مهم است این است که آنها به ما ظلم میکنند ما هم باید قیام کنیم و آن را از بین ببریم. در حالی که اگر این واقعیت داشت بخشی از واقعیت است نه تمام آن. همه زندگی را که نمیشود در این خلاصه کرد.
اگر کسانی از وضعیت امروز ناراضی هستند که به نظر میرسد نارضایتی عمیقا و به گستردگی وجود دارد، عمدتا باید گمان ببرند که علتها و ریشههایی داشته است و این علتها و ریشهها نمیتواند جدای از جریان نشر کتابها و سخنرانیها و... باشد. اگر اینگونه است دست کم باید در مقام افراد منتقد مدتی به صورت وارونه مطالعه کنند و وارونه آن هم چیزی است که در این کتاب جمعآوری کردم.
درباره بازخورد کتاب هم باید بگویم شاید الان زود باشد، اما بازخورد اولیهای که این کتاب قبل از آمدنش داشت، مطرح و دربارهاش صحبت شد. دیگر اینکه عدهای آن را اعلام کردند و بر سرزبانها افتاد در همین حد که چنین کتابی مطرح است خود این امیدوار کننده است. نه اینکه زیاد به این قضیه خوشبین باشم نیستم، چون حرف حساب حرف قشنگ و دلپذیری نیست. آدمها همانطور که خوراکهای چرب و شیرین و ترش و ... را دوست دارند و از یک غذای سالم و بدون طعمهای معمولی متنفرند، رفتارشان با کتابهای جدی هم همین طور است.
آدمها در زندگی کمتر از آنچه که به عقل مراجعه کنند، به میل مراجعه میکنند و این غذاهای طعمدار و چاشنیداری که درواقع رادیکال هستند، مشترهای خاص خودش را دارد. اگر در این بازار مکاره بتوانیم کاری کنیم تا به اینجور چیزها هم توجه شود، چهار نفر هم اینها را بخوانند، همین هم جای خوشحالی دارد. اما با توجه به بنیانهای تحلیلی که من درباره انسانها و جوامع دارم که چرا به سمت بعضی از تفکرات میروند و به بعضی توجهی نمیکنند؟ جای خیلی زیادی برای خوشبینی در این زمینهها باقی نمیگذارد. اما جای امیدواریهای معقول را باز میگذارد.
اگرچه شباهت ساختار دولتی در ایران به سمت سوسیالیسم و گاهی کمونیسم بیشتر است اما امروزه اغلب آن را نئولیبرال میدانند و برخی هم لیبرال، درصورتیکه تشابه این دولتها به لیبرالیسم بسیار اندک است. در این باره نظرتان چیست؟ همچنین شما در این کتاب لیبرالیسم و محافظه کاری را ادغام کردهاید که قطعا عکس العملهایی خواهد داشت در این باره چه فکر میکنید؟
حدود یک سال پیش یادداشتی در نشریه دنیایی اقتصاد نوشتم و در آنجا به این اشاره کردم که اوضاع کشور ما از بسیاری جهات به روسیه نزدیک است. بنابراین آنچه در ایران وجود دارد را باید نئوکمونیست نام گذاشت. کسانی که از نظام نئولیبرالیسم در ایران مینالند، یک خواسته بیشتر ندارند و آن این است که از این بودجه هم بروبید و به صندوقهای بازنشستگان و از کار افتادگان و .... بدهید، اینها هم تنها مشکلشان همین است که ارزش بحث هم ندارد. اما اینکه بازخوردی خواهد داشت الان شصت سال دارم و حدود بیست کتاب دارم و تا این لحظه میتوانم بگویم تقریبا هیچ چیز درست و حسابی که بتوانم بگویم نقدی جدی بر این آثار نوشته شده است ندیدهام. به نظرم حرفهای من قابل جواب نیست و بنابراین در نهایت بعضی از نوچههای این افراد فحاشی و بدگویی خواهند کرد که درواقع حرفی برای گفتن ندارند. بنابراین اینکه میگویند حرف حساب جواب ندارد را به همین وجه استناد میکنم. پس چنین چشم اندازی را نمیبینم مگر همان تک و توک متلک پراکنیهای جسته گریخته که باید از آن گذشت.
پس نظرتان این است که سواد این گونه مباحث عمیق در طرف مقابل وجود ندارد؟
سواد بخشی از آن است، بخش دیگر این است که ارادهای در پشت آن نیست. قبلا در کتابی با عنوان چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند گفتهام، این کتاب در این زمینه کاملا گویاست حتی اگر کسانی باشند که قدرت درک مباحث اینچنینی را هم داشته باشند، انگیزه برای آن ندارند چون آن مباحث ناگزیر به آهستگی اندیشیدن و ایجاد در عمل را ممکن میکند و این افراد اهل این حرفها نیستند. همانطور که گفتم این افراد یا از شور و شوقی که به ارزشهایشان دارند حال و روز پرداختن به این ظرافتها را ندارند و به تعبیری کاسه ماست را به دریا میزنند فقط به این امید که اگر بشود خیلی میشود و به نشدنش کاری ندارند. یک عده هم که اصلا اهل این حرفها نیستند.
در اواسط دهه شصت که تلویزیون ایران هیچ برنامهای نداشت، به تدریج طنزی را آغاز کرده بودند که یک نفر در آن میگفت بگو کوبیسم تا پیشرفت کنی، گفت حالا کوبیسم چی هست؟ گفت کاری نداشته باش، فقط بگو کوبیسم کلاس میآورد! این قضیه فقط مربوط به کوبیسم نیست در یک گرایش عامتر قرار شد از دست فروشها و ... حمایت کنند یعنی از همین دست بحثها که گنجشک را رنگ کنید و بگویید قناری است، این نتیجه را دارد که شما حامی مستضعفان هستید. یکی دیگر اینکه پلیس و شورای شهر تهران قرار بود این افراد را سازماندهی کنند، نتیجه این شد که حداقل دست کم روزانه 4 یا 5 نفر را به گورستانهای ایران تقدیم کنند. منظورم این است که مشکل اصلی در روشنفکرانی است که ادعای طرفداری از مستضعفین و بدبخت و بیچاره را دارند و آنها هستتند که فکر میکنند هر تفکری که آنها را طرفدار بدبخت، بیچارهها نشان دهد برای آنها کلاس میآورد و نگاه نمیکنند که در عمل چه چیزی به بار میآورد. یعنی همین دست فروشها را اگر رها کنند در جامعه چه در مترو و ... چه چهرهای برای جامعه به بار میآورد مهم نیست بلکه همان است که عجالتا بگویید که کوبیسم کلاس میآورد.
یکی از چالشهایی که در این کتاب با آن مواجه بودید جمعآوری آرا متفکران انگلوساکسون ذیل دو مکتب لیبرالیسم و محافظهکاری بوده است، پرسش این است که چگونه از این دو مفهوم تعریفی ارائه کردهاید که این متفکران را با انسجام در این مقوله بگنجانید و به آنها بپردازید؟
همانطور که میدانید این دو عنوان در اصل دو دیوار رو بهروی هم بود. دو قطب متعارض با هم تلقی میشدند که البته غلط هم نیست. در بدایت امر لیبرالسم شاخ در شاخ یا جبهه به جبهه محافظهکاری بوده است که یک قالب در عقلورزی در آزادی و ابداع و پیشرفت بوده یا حداقل در ظاهر همچنین تعریفی داشتهایم. محافظهکاری هم مدافع حفظ میراث گذشته و مقابله با این آزادیخواهی و پیشروی بوده است. اما مقداری که دقت کنیم و موشکافانه تر به قضیه نگاه کنیم، ماجرا از این قرار است، آن آزادی که لیبرالهای اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم و مشخصا مکتب اسکاتلند از آن دفاع میکردند، عمدتا متمرکز بر آزادی اقتصادی و شغل و بیشتر چیزهایی در این حوزه بود. آنها رهایی از قید و بندهای فرهنگ، مذهب، سنت و ... خیلی تبلیغ نمیکردند. از طرفی الان وقتی نگاه میکنید میبینید روایتهایی از لیبرالیسم و آزادیخواهی تقریبا وارونه این است، یعنی آزادی را در عرصه سیاست و فرهنگ و دین و ... به شدت تبلیغ میکنند، اما در اقتصاد اینگونه نیست. دست کم لیبرالیسم در معنای آمریکایی خواهان این است که دولت شش بند اقتصاد را ببندد و با گرفتن مالیاتهای سنگین و کنترل تولید کنندهها مبالغ انبوهی را به صندوق بریزد تا از آن برای حمایت از لایههای پایین دست جامعه استفاده کند. بنابراین الان مفاهیم لیبرالیسم و محافظهکاری را در هم ریخته علاوه بر اینکه محافظهکاری هم شاید هیچ وقت در این قابل خلاصه شدن نبوده که ما همیشه با نوآوری مخالفیم و درواقع میخواهیم روی سنتها و آنچه میراث بشریت است بایستیم. بسیاری از محافظهکاران حرفشان این است که ما نمیتوانیم در هیچ نقطهای از دنیا نباشیم و پا در هوا باشیم، بلکه باید در جایی مستقر باشیم. آن استقرار هم همان سنت و تجربه و میراث بشری است. اما مستقر بودن در آن به معنای خیمه زدن روی آن نیست بلکه به این معنی است که باید یک جایگاهی داشته باشید و بعد شروع کنید و لایهها و خطوطی از آن که جواب نمیدهد و کژکارکرد است را اصلاح کنید.
بنابراین از یک طرف محافظهکاری اکنون میتواند اینگونه تلقی شود که به قلم کشیدن روی میراث بشری اعتقاد ندارد و همچنین شعاری مانند هرچه نوتر و آزادانهتر و... بهتر را قبول نمیکند. از طرفی دیگر هم لیبرالیسم در معنای کلاسیک اساسا روی آزادی از اخلاق و رهایی از سنت متمرکز نبوده است. روی اینکه دولت تمشیت امور اقتصادی نکند تاکید داشته است. حقوق برای مردم مشخص نکند، قیمت مشخص نکند، اصل اینها بوده است. حال اگر شما بخواهید ترکیبی از این دو به دست بیاورید آنموقع این میشود که از یک طرف، اخلاق، سنت، تجربه، سابقه و به قول برک تخته سیاه تجربه بشری را محافظت میکنید و این کار شما را به تعصب نمیکشاند. یعنی شما روی این مستقرید و بعد هر لایهای از این تجربه بشری را که احساس میکنید، الان ناکارکرد یا کژکارکرد است شروع به اصلاح و تغییر دادنش میکنید. مثال ساده آن محیط زیستگرایی، فمینیسم، حقوق بشر و... است؛ اینها دو نسخه میتوانند داشته باشند یکی اینکه ما ملاحظههایی در این زمینه داشته باشیم و در این زمینه توجه و اراده و اندیشه به خرج دهیم. مانند اینکه هرکاری که برای محیط زیست انجام میشود بگوییم غرب دارد همه جا را نابود میکند و تمام دنیا را از بین برده یا مثلا برای حقوق بشر هم چیزهایی را دارند مطرح میکنند که هر آدم عاقلی میداند، مثلا چیزهایی که امتیاز است به عنوان حق مطرح میشود مثلا حق دانستن که اگر هم واقعیت داشته باشد میشود امتیاز دانستن نه حق دانستن. بگذریم از برخی از چیزها که نه امتیاز و نه حق است، مانند رسمیت دادن به هم جنسگرایی نه در مقام رفتار که کاری به آن نداریم، اما در عرصه اجتماع، در عرصه اجتماع اگر بخواهید به آن یک وجه قانونی بدهید و... مسلم نیست که اینها حقی باشد که کسی بخواهد از آن طرفداری کند. بنابراین حرفم این است که تمام این جریانهایی که تحت نام افراط در لیبرالیسم دنبال تحقق دنیایی هستند که مدعی نیستیم اگر الان هم محقق میشد چیزی خوبی باشد. اینها به وسیله محافظهکاری اصلاح میشود. محافظهکاری هم با مقادیری با نگاه کردن به چشماندازهای نو، آینده که در پناه آزادی عمل و اندیشه میتواند شکل بگیرد به اینها توجه دارد. ترکیب اینها یک حالت میانه معتدل ایجاد میکند، یک سنتریسم، آسیتریسم اعتدالگرا درست میکند که از برخی از آفتها ایمن میشود.
اندیشههای متفکرانی که در کتاب درباره آن بحث کردهاید، قطعا برای کشورهای خودشان متناسب است، اما فکر میکنید این اندیشهها چقدر برای جامعه ایران متناسب است و اشتراک و کاربرد دارد؟
یکی از بحثهایی که در بدنه این کتاب جاری است همین است. بشریت یک طاقه یکپارچه است و اشتراکاتش خیلی بیشتر از اختلافاتش است. خود این ایده که جوامع مختلف، فرهنگهای مختلف دارند و هرکدام برای خودشان سازی میزنند و هرکدام دوای درد خاص خودشان را میخواهند، یکی از برساختههای دروغی است که دارد دنیا را تکه تکه میکند و اجازه نمیدهد که راه حلهای درست و اساسی که همه جای دنیا جواب داده شامل حال ما هم بشود. خود این یکی از مشکلات است. نه خیر، اصلا کمتر موردی پیش میآید که بگویید که فلان مشکل در جامعهای وجود دارد و در جامعه دیگری هم وجود دارد و راه حلهای مختلفی داشته باشد. مشکلات ما جدا از مشکلات دنیا نیست، بجز یک سری استثناها مانند حجاب. اما از این موارد جزئی که بگذریم از نظر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ... مشکلات ما مشکلات دنیاست و راه حلهای ما راه حلهای دنیاست. یکی از کتابهایی که بخشی از آن در این کتاب آمده و خود کتاب را هم به طور مستقل ترجمه کردهام، کتابی است به نام «نگاهی انتقادی به دانشگاه هاروارد»، دانشگاه هاروارد یک دانشگاه انتقادی، غربی، دست اول و طراز بالا است که اگر این کتاب را بخوانید متوجه میشوید که غیر از یک مورد آن هم ورزش دانشگاهی، که در دانشگاههای آمریکایی وضعیتی استثنایی دارد و در هیچ جای دنیا شاید اینگونه نباشد، در ایران هم اصلا نیست و ما همچنین مشکلی نداریم، تمام بخشهای دیگر که به طرح مسائلی درباره دانشگاه میپردازد مشکلات ما هم هست. حال اینکه در جامعه ما به دلیل مسائل سیاسی برخی از کارها را نمیتوانیم بکنیم بحث دیگری است. الان اصلا ما راه حل نداریم، فرض کنید شما سرما خوردهاید و به پینیسیلین احتیاج دارید و یک نفر مانع تزریق پینیسیلین به خودتان میشود معنیاش این نیست که باید یک دارو دیگر پیدا کنید و ... بلکه مشکل شما همان آنفولانزایی است که همه دنیا میگیرند و راه حلتان هم همان پینیسیلینی است که همه استفاده میکنند. اینکه یکی نمیگذارد که شما این را استفاده کنید آماده شو که هرزمانی توانستی استفاده کن و میگوید شما تفاوت دارید، بله تفاوت دارید، اما حداقل در مقام متفکر نباید تبلیغ کنید که ما فهمیدیم که این مشکل ماست. بنابراین اساسا چیزهایی به نام بومیسازی، به نام اینکه فرهنگمان متفاوت است، پس راه حلهایمان هم متفاوت است خود اینها مشکلاند، یعنی راه حل نیستند بلکه بخشی از مشکل جامعه ما هستند.
روش انتخابتان از آرا متفکران به جز دو ویژگی لیبرالیسم و محافظهکاری چه ویژگیهای دیگری هم داشت؟
شهرت نویسندگان برایم مهم بود اینکه چه کتابها یا مقالاتی در فضاهای دانشگاهی یا در فضاهای تفکر عمومی شهرتی پیدا کردهاند و مورد توجه و نقد قرار گرفتهاند. البته به این معنی نیست که بهترین گزینهها را انتخاب کردهام، شاید اگر وقت بیشتری داشتم یا از افراد دیگری میتوانستم استفاده کنم مقالات دیگری هم بود که در کنار این مقالات میتوانست قرار گیرد که قطعا هست، البته حجم کتاب هم مطرح بود که همین الان هم شاید عملا پنج یا شش متفکر هستند که در همین حد هستند، اما امکان آوردن همه آنها نبود چون کتاب آن موقع بیش از اندازه بزرگ میشد.
به هر حال نمیتوانم ادعا کنم که بهترینها و همه را میشناختم، چه بسا میشد با مقادیری تغییر و مطالعه بیشتر، انتخابهایی متفاوت داشت. اما قطعا این متفکرانی که در کتاب هست همه در این تعریف میگنجند، یعنی هم در آن قالبی که من میخواهم و هم از نظر اهمیت قابل تاملند. اما موارد دیگری هم وجود دارد که میتواند به این افراد اضافه شود یا در دنباله این کار بیاید. بنابراین بر اساس این چشماندازی که داشتم و نیز منابع و اطلاعات و مطالعات موجود حرکت کردم. منابعی که میدیدم، مرا به سمت آن کتاب میکشاند که بخوانم و ببینم چه مقداری از آن قابل استفاده است و استفاده کردم.
کتاب را در چند سال تدوین کردید و مشکلاتی که در این زمینه داشتید چه بودند؟
مجموعا تقریبا دوسال طول کشید، از اواسط سال 1392 تا اوایل نود چهار طول کشید. مشکل این بود که برخی از کتابها را که میخواستیم فصلی را از آن ترجمه کنیم، کاملا گویای کل کتاب بود، اما بعضیها نبود و شاید ناگزیر بودیم که چند بخش یا فصل کتاب را خلاصه کنیم. این هم مقدار بیشتری وقت میگرفت و انرژی مصرف میکرد، علاوه بر این در این کتاب تصمیم داشتم یک جور کارگاه ترجمه هم داشته باشم، بنابراین برخی از دوستان را به همکاری گرفتم، البته برخی هم کار خودشان را انجام میدادند و من هم ادیت میکردم، اما برخیها چون جوان بودند همکاری میشد و به صورت یک کارگاه که درآن آموزش فکری این مطالب را هم داشتیم، باعث میشد سرعت کار کمتر شود، اما به هیچ وجه از این کار پشیمان نیستم و کار خوبی بود و چند نفری که همکاری داشتند، فایده اضافهای هم داشت. هرچند حدود هفتاد یا هشتاد درصد از کار را خودم انجام دادم. مشکل خاصی نداشت تنها مشکل این بود که چهار، پنج سال طول کشید که منتشر شود.
نظرات