چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۰
با کفش‌های آهنی به‌سوی «کرانه ناپدید»

«مرضیه کهرانی» نویسنده اصفهانی با اعلام خبر انتشار رمان جدیدش، «کرانه ناپدید» گفت: نوشتن این اثر از لحظه تحویل سال 95 شروع شد و نقطه پایانش را سال تحویل 96 گذاشتم. در طول این یک سال 12 بار کتاب را بازنویسی کردم تا آن طرح اولیه تبدیل شد به این کتاب.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اصفهان، مرضیه کهرانی نویسنده اصفهانی از چاپ کتاب جدیدش با عنوان «کرانه ناپدید» خبر داد. چاپ و عرضه جدیدترین کتاب این نویسنده را انتشارات «هزاره ققنوس» بر عهده داشته که با شمارگان 500 نسخه و با قیمت 16 هزار تومان در قفسه کتاب‌فروشی‌ها قابل دسترسی است.
 
کهرانی در گفت‌وگویی با خبرنگار ایبنا با اشاره به جرقه‌های شکل‌گیری رمانش گفت: عشق و چگونگی‌اش از نوجوانی ذهن همه را مشغول می‌کند. ذهن من هم از همان نوجوانی درگیر عشق شد؛ منتهی چیستی عشق دیگر دست از سرم برنداشت، با من ماند و رشد کرد و بزرگ شد. اگر ادعا کنم الان می‌دانم عشق چیست؛ گزاف گفته‌ام. شاید الان بتوانم بگویم عشق چه نیست؛ اما چیستی‌اش را هنوز نمی‌دانم. همین دغدغه بود که مرا کشاند به سمت نوشتن «کرانه‌ ناپدید».

وی افزود: این عشق از نوجوانی رخنه کرد در وجودم و وادارم کرد تماشاگر عاشقانگی‌های دیگران باشم؛ عاشقانه‌های خوش‌فرجام و بدفرجام و گاه بی‌فرجامی که جلوی چشم‌هایم اتفاق افتاد تا چهل سالگی. چهل سالگی را می‌گویند سن پختگی است، اما پختگی من مصادف شد با کلاس‌های تفسیر حافظ و خوانش هفت پیکر نظامی و... و در کل خواندن عشق عرفانی با دکتر «اکبر اخلاقی» در موسسه خانه‌ خورشید اصفهان که نوعی از عشق عرفانی را به من نشان داد که چشم‌هایم باز شد و توانستم فرق بگذارم بین مثلا عشق‌هایی که دیده بودم و عاشقی واقعی که هیچ وقت ندیدم و تهمینه داستانم را هم واداشت که دست آخر عاشقی نکند. سعی کردم یک رگه که نه، یک مویرگ از عشق عرفانی بگنجانم در سرگذشت تهمینه داستانم که داستان‌نویسان دوروبر به من گفتند این مویرگ عرفانی را همه نمی‌فهمند که من گفتم خودم می‌فهمم و انگشت شماری دیگر.
 
این نویسنده در ادامه افزود: چهل سالگی من مصادف شد با آشنایی با آقای «داریوش درویشی» و کلاس‌های اسطوره او. خوب یادم هست روزی که اسطوره چهارشنبه‌سوری را از ایشان شنیدم، بدنم مور مور شد که همان‌جا فهمیدم راه داستانم را یافته‌ام. فهمیدم عشق و عرفان و اسطوره را چطوری بگنجانم در کالبد تهمینه که یک داستان عاشقانه متولد شود؛ عاشقانه که نه! از همان اول می‌خواستم «زنی را بنویسم که راه عشق را اشتباه می‌رود. زنی که خودش می‌رود پی عشق.» اصلا برای همین اسم شخصیت اصلی‌ام را گذاشتم تهمینه؛ که تهمینه خودش با جسارت بستر رستم را برگزید. با این حال، باز هم عزیزان داستانی اطرافم گفتند رگه اسطوره‌ای داستانت را همه نمی‌دانند و من گفتم همان انگشت‌شمار افرادی که می‌دانند، کافی است.

کهرانی اضافه کرد: همیشه به کسانی که به من اعتماد می‌کنند و در کارگاه‌های داستان و رمان من شرکت می‌کنند، می‌گویم داستانی بنویسید با چند لایه؛ اما لایه روی داستان را جوری ساده و شیرین بنویسید که خواننده‌ای که نمی‌تواند به لایه‌های زیرین داستان راه پیدا کند، لذت ببرد از داستان شیرینی که خوانده است. اصلا شعارم این است که جوری بنویسید که هر کس اندازه خودش از داستانتان برداشت کند. یعنی برای چند فکر مختلف، چند لایه مختلف داشته باشید. معلوم است کسی که شعارش این است، از اینکه کسی لایه عرفانی یا اسطوره‌ای داستانش را نفهمد، نگران نمی‌شود. معدود افرادی که فهمیدند، لذتش را بردند که نوششان باد و به من هم منتقل کردند که خوشحال شدم و با خود گفتم بیش باد! حال هم امید دارم همه کسانی که «کرانه‌ ناپدید» را می‌خوانند، همراه شوند با تهمینه و از این سفر اندازه خودشان لذت ببرند.

 
 
 
نویسنده مجموعه داستان «بالاتر از موج ها» تصریح کرد: من اصفهانی‌ام و شهرم را سخت دوست دارم. نه فقط خیابان‌ها و ساختمان‌های قدیمی و جدیدش را؛ که همه اصفهان را با همه فرهنگ کنونی و پیشینی‌اش. اگر نقدی هم به فرهنگ آن داشته باشم، می‌دانم هست و پذیرفته‌ام که اصفهان از همین خوب و بدها تشکیل شده است. تلاش کردم تهمینه را بگذارم در عمق فرهنگی که دلبسته‌اش هستم. الان خواننده‌های اصفهانی در «کرانه‌ ناپدید» قسمتی از فرهنگشان را پیدا می‌کنند و غیراصفهانی‌ها بهتر و بیشتر عمق این فرهنگ را می‌بینند و شاید علت بعضی رفتارها را بهتر درک کنند.
 
او ادامه داد: نوشتن «کرانه‌ ناپدید» یک سال تمام طول کشید؛ از لحظه تحویل سال 95 شروع شد و نقطه پایانش را لحظه تحویل سال 96 گذاشتم. در طول این یک سال 12 بار داستان را بازنویسی کردم تا آن طرح اولیه تبدیل شد به چیزی که الان در دسترس همه است. اسفبار اینکه دو سال طول کشید تا ناشر دلخواهم را پیدا کنم که از بالا نبیند داستانم را، که قبول کند دست نبرد در ویرایشم، طرح جلدم را بپذیرد و... تا اینکه در روزهایی که در آستانه ناامیدی بودم «هزاره ققنوس» را پیدا کردم با برخوردی انسانی و متوجه شدم چقدر تفاوت دارد با ناشرانی که از برج عاجشان به من و داستانم نگاه کردند؛ چون معرف قوی نداشتم و عضو هیچ مافیایی نبودم.

کهرانی از بی‌مهری یکی از ناشران در نوع مواجهه با پیشنهاد او برای انتشار کتابش هم گلایه کرد و گفت: هنوز با خشم به آن ناشری فکر می‌کنم که 9 ماه من را دواند و دواند تا به بهانه واهی بگوید نه! همان نه که می‌توانست دو ماه اول بگوید و جان من و خودش را با هم خلاص کند. در طول دو سالی که دنبال چاپ با شرایط دلخواهم می‌گشتم، هر بار یاد حرف دوست نویسنده‌ام می‌افتادم که می‌گفت چاپ کتاب، کفش آهنی می‌خواهد. کفش آهنی‌ام جواب داد و فرایند چاپ طی شد و رسید لحظه‌ای که باید کتاب به دستم می‌رسید و رفته بودم در فکر چگونگی برگزاری رونمایی و معرفی کتاب. درست آن زمان که باید کفش‌های آهنی را از پا درمی‌آوردم، ورق روزگار برگشت و کرونا همه برنامه‌هایم را به هم ریخت؛ کتابی که قرار بود اسفند به دستم برسد و اردیبهشت رونمایی شود، خورد به تعطیلی چاپخانه‌ها.
 
وی در پایان عنوان کرد:  الآن کفش‌های آهنی را از پایم درآورده‌ام و کتاب زنده و سرحال بین خواننده‌ها می‌چرخد و منتظر است روزگار کرونا تمام شود تا جلسه نقدی برپا شود و کتاب بیشتر راه پیدا کند میان کتاب‌خوان‌ها که می‌دانم چنین روزی فرا می‌رسد. بنا به رسم همه می‌خواهم یک تشکر بسیار ویژه بکنم از دوست بسیار محترمی که «کرانه‌ ناپدید» را قبل از چاپ خواند و گفت: «کی به تو گفته نویسنده‌ای؟ بنشین بخوان تو که نمی‌توانی بنویسی و اصلا مگر همه باید بنویسند؟» خودش نفهمید این حرف‌ها را به چه آدم لجبازی زده و این حرف‌ها اصرارش را برای نوشتن بیشتر می‌کند. الان می‌دانم که از ته دل باید به‌خاطر حرف‌های آزاردهنده‌اش تشکر کنم که بهترین تشویق بود برای من. الان کفش‌های آهنی را گذاشته‌ام گوشه‌ای که دوباره برای چاپ رمان بعدی‌ام به پا کنم که تمام است و فقط کمی چکش‌کاری می‌خواهد. باز کفش‌ها را می‌پوشم و برای چاپ رمان بعدی می‌زنم به راه که با زجر لذت‌بخش نوشتن آشنا شده‌ام و دیگر نمی‌توانم از این لذت چشم بپوشم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها