منوچهر آشتیانی در کتاب «بحران جامعهشناسی و جامعهشناسان» چنین مینویسد: «جامعهشناسی در ایران جریان شبهعلمی نورس، بدون پشتگاه داخلی و خارجی (ایرانی و جهانی) بدون زمینه ژرف الهیات، تاریخ، فلسفه تاریخ، جامعه و بدون تکیه آگاهانه و مصمم بر چند گرایش و جهانبینی معین و بدون ارتباط با فلسفه سیاسی و فلسفه حقوق مشخصی است.»
سالار کاشانی مترجم کتاب «جامعهشناسی تمدن، مسائل تاریخی و سنتهای نظری» تألیف یوهان پی. آرناسون و شایسته تقدیر سیوهفتمین دوره جایزه کتاب سال درباره ضعف تالیف در علوم انسانی و به ویژه علوم اجتماعی میگوید: اصل داستان این است که شارلاتانها، حقهبازها، کسانی که صورتک پژوهشگر و روشنفکر دارند اما در واقع دنبال اهداف دیگری هستند، خیلی وقت است که بازی را بردهاند. بامزه این است که همین آدمها یا مدیران دلسوز همدستشان هرازگاهی برای وضعیت علوم انسانی و اجتماعی ایران آه و ناله سر میدهند. در واقع دارند برای مردهای زاری میکنند که خودشان کشتهاند. مشروح این گفتوگو در ادامه آمده است.
در یازدهمین دوره جشنواره فارابی که به تحقیقات ویژه علوم انسانی اختصاص دارد از سوی متولیان جشنواره بیان شد که با وجود اینکه بیش از 2500 کتاب به دبیرخانه جشنواره رسیده تنها 4 اثر برگزیده شدند و کتابهای تالیفی در حوزه علوم انسانی که مبنایشان پژوهش است، کیفیت و استانداردهای لازم را برخوردار نیستند. البته این موضوعی نیست که تنها بر این اساس بتوان به ضعف تالیفات علوم انسانی اتکا کرد. طی سالهای گذشته و بر اساس آمارهای خانه کتاب در بسیاری از حوزههای علوم انسانی در حوزه تالیف کمتر پرثمر ظاهر شدیم. نظر شما در این باره چیست؟
برای کسی که علاقهمند علوم انسانی و اجتماعی است چندان دشوار نیست به عمق فاجعهای پی ببرد که در این علوم دارد اتفاق میافتد و در واقع اتفاق افتاده است و بازسازی آن هم به این راحتیها ممکن نیست. اکثر متنهای تألیفی که در قالب کتاب در حوزه علوم اجتماعی ـ که حوزه کار من است ـ منتشر میشوند، بیربطاند. در واقع «بیربط» محترمانهترین صفتی است که میشود دربارهشان به کار برد. دوره، دوره کتابسازان است نه محققان و متفکران جدی علوم اجتماعی. کتابسازان با همکاری مشفقانه مدیران نظام علمی کشور مدتهاست میدان علوم اجتماعی را فتح کردهاند. اینها هستند که قدر میبینند و بر صدر مینشینند و در مقابل محققان جدی و خلاق علوم اجتماعی ایران یا یکییکی کوچ میکنند میروند یک جای دیگر دنیا کارشان را پی میگیرند یا در کنجی افتادهاند و کسی سراغی ازشان نمیگیرد. اصل داستان این است که شارلاتانها، حقهبازها، کسانی که صورتک پژوهشگر و روشنفکر دارند اما در واقع دنبال اهداف دیگری هستند، خیلی وقت است که بازی را بردهاند. بامزه این است که همین آدمها یا مدیران دلسوز همدستشان هرازگاهی برای وضعیت علوم انسانی و اجتماعی ایران آه و ناله سر میدهند. در واقع دارند برای مردهای زاری میکنند که خودشان کشتهاند.
متاسفانه تولید فکر مانند باقی چیزها کارخانه و خط تولید ندارد. کتاب خوب در حوزه علوم اجتماعی یا حاصل تامل طولانی آدم خبره در موضوع است یا نتیجه پژوهش تجربی. در بیشتر موارد هر دوی اینها لازم است و هر دوی اینها مستلزم زمان و هزینهاند. محقق واقعی علوم اجتماعی که قرار است برای ما کتابهای واقعی تولید کند، به زمان نیاز دارد. باید روی موضوع تمرکز کند و وقت بگذارد و آزمون و خطا کند تا به نتیجه برسد. چه کسی، چه نهادی این فرصت را برای محقق فراهم میکند؟ نویسنده آن کتاب خوب فرضی هم بالاخره آدم است و باید امورات مادی زندگیاش را به نحوی بگذراند.
در جاهایی از دنیا که کار فکری در این حوزهها بین مردم خریدار دارد، ممکن است ناشرانی پیدا شوند و زندگی نویسنده را مدتی تامین کنند تا کتابش را بنویسد. در ایران نه آن بازار وجود دارد نه ناشران بنیه اقتصادی لازم برای این کار را دارند. اما این شرایط هم حتی اگر فراهم شود باز هم بازار نشر کشش لازم برای تامین هزینههای تولید فکر در بسیاری از سطوح کار علوم اجتماعی را نخواهد داشت. بسیاری از آثار ماندگار علوم اجتماعی آنقدر عامهپسند نبودهاند که ناشری به صرافت بیفتد روی آنها سرمایهگذاری کوتاهمدت کند.
در اروپا و بعد سایر نقاط جهان عقلا برای حل این مشکل آمدهاند نهادی درست کردهاند به اسم دانشگاه. بالاخره کسانی باید باشند که به موضوعات غیر روزمره و بنیادی فکر کنند و بنویسند. اصلا باید کسانی باشند که فرصت کافی برای فکر کردن به مسائلی داشته باشند که عموم مردم وقت و حوصله و شاید توان فکر کردن به آنها را ندارند. در نهایت دانشگاه آنجایی است که اندیشه تخصصی علوم اجتماعی را در قالب کتاب و در قالبهای دیگر تولید میکند. دانشگاه هزینههای زندگی تعدادی از ذهنهای خلاق را تامین میکند تا آنها در کنار آموزش دانشجویان فکر هم تولید کنند.
بیایید نگاهی بیندازیم به وضعیت دانشگاههای ایران در حوزه علوم اجتماعی. متاسفانه برای بسیاری از اعضای هیات علمی دانشگاههای ایران در این حوزه خیلی فرقی نمیکند استاد دانشگاه باشند یا کارمند اداره ثبت احوال یا گمرک. البته به شرط اینکه در آن شرایط هم حق و حقوق و امتیازاتی که به عنوان عضو هیات علمی دارند، همچنان در اختیار داشته باشند. کارمندانی هستند که حیاتیترین موضوع برایشان حفظ جایگاه کارمندی و حتیالامکان ارتقا در سلسلهمراتب اداری است.
این افراد تلاش میکنند حتیالامکان یا آدمهای مشابه خودشان وارد دانشگاه شوند یا اطرافیان و هممسلکیها و کسانی که احیانا پذیرششان با بدهبستانی همراه است. بنابراین کسانی که میخواهند به عنوان استاد وارد دانشگاههای مملکت شوند، باید از دو فیلتر رد شوند: یک بار از حصار تنگچشمی اعضای هیئت علمی موجود و یک بار هم از فیلتر ایدئولوژیک دولت. با این روش محقق جدی مستقل فقط ممکن است به صورت تصادفی وارد دانشگاه شود. آدم تصادفی در میان جمع تنهاست و کاری از پیش نمیبرد. اینطوری است که یک سیستم دانشگاهی بیمصرف ساخته میشود که خروجی علمی واقعیاش به قول شما یا دبیر جشنواره ۵ تا کتاب قابل تأمل هم نیست.
البته فراموش نکنیم که این سیستم بیمصرف محتوای تولیدی خاص خودش و در واقع ژانر ادبی ویژه خودش را دارد که به آن میگویند «مقاله علمی-پژوهشی». این ژانر هم نقش عمدهای در تولید کتابهای به درد بخور در حوزه علوم اجتماعی داشته است. در واقع اکثر این متون علمی ـ پژوهشی نه علمی است نه پژوهشی. تولید این متون شبیه نوعی مناسک است که همه هم فنونش را یاد گرفتهایم. برخلاف متن جدی که گفتم خط تولید ندارد، اتفاقا مقاله علمی پژوهشی را میتوان در مقادیر انبوه به شیوه سریدوزی تولید کرد. این کار را هم میکنند. من بارها نشستهام مقالات علمی- پژوهشی فارسی راجع به یک موضوع خاص را جمع کردهام و شروع کردهام به خواندن. در مقاله اول که تاریخ انتشارش جدیدتر است شما برمیخورید به متنی که بیکموکاست از مقاله دوم که زودتر منتشر شده کپی شده است. بعد میفهمید مقاله دوم همان متن را از مقالهی سوم کپی کرده است. همینطور مقاله چهارم و پنجم. دست آخر میبینید یکی این محتوا را در مقالهاش از متنی خارجی ترجمه کرده است. اینطوری است که فکری تولید نمیشود، متنی برای خواندن نوشته نمیشود. دانشگاه از این کارمندان ظاهرا علمیاش میخواهد تعداد مقالاتشان را زیاد کنند و در سلسلهمراتب اداری ارتقا پیدا کنند. آنها هم همین کار را میکنند. تازه همین متنهای بیمصرف را هم عمدتا خودشان نمینویسند. بارش را میاندازند روی دوش دانشجویانشان. بسیاری از دانشجویان هم پولی پرداخت میکنند و زحمت تولید این متنهای بیمصرف را میدهند به افراد یا مؤسساتی که شغلشان تولید این متنهاست. دکتر عباس کاظمی اسم کسانی که به صورت حرفهای مشغول تولید این متون هستند را گذاشتهاند «پرولتاریای دانشگاهی». اینها کسانی هستند که بخش قابل توجهی از محتوای نظام دانشگاهی علوم اجتماعی و انسانی را در ایران تولید میکنند و در میانشان آدمهای بااستعداد، کسانی که میتوانند بالقوه پژوهشگرانی خلاق باشند و فکر تولید کنند هم کم نیست. اما از بد حادثه مجبورند نوشتههای ظاهرا دانشگاهی بیمصرف تولید کنند. رسالهها و پایاننامههایی برای کسانی بنویسند که بعضیشان در آینده با روابطی که دارند میروند عضو هیئت علمی دانشگاه میشوند و این چرخه همینطور تداوم پیدا میکند.
نمیتوانیم انتظار داشته باشیم در این سیستم دانشگاهی بیمصرف فکر تولید شود، کتابهایی برای خواندن نوشته شوند. اوضاع پژوهش مستقل و محققان مستقل هم ناگوار است. ممکن است محققی از حمایت مالی نهادهایی مثل دانشگاه برای نوشتن کتابش بینیاز باشد. بنشیند یکی دو سال با خون جگر کتابش را بنویسد و بعد ببرد وزارت ارشاد برای مجوز گرفتن. این بخش داستان را دیگر همه میدانیم و بعضی از کسانی که خواستهاند کتابشان را چاپ کنند تجربهاش را دارند. فرایند گرفتن مجوز ممکن است طولانی شود و بدتر از آن ممکن است یکی که شما نمیدانید کیست و چه تخصصی در کار شما دارد، تشخیص بدهد متنی که شما با مشقت و خون دل نوشتهاید و بخشی از عمرتان را صرف آن کردهاید، اجازه انتشار ندارد.
برای توضیح دلایل افول کتابهای تالیفی در حوزه کاری خودم دلایل بسیار دیگری هم میتوانم بیاورم، اما به نظرم همینها کافی است. همینها کافی است که از خودمان بپرسیم اصلا چرا باید کتابهای تالیفی جدی در این شرایط نوشته شوند. در واقع اگر تعداد کتابهای تالیفی خوبمان در این اوضاع زیاد بود باید تعجب میکردیم. ترجمه یک متن خارجی خوب اگر مترجم مهارت کافی داشته باشد، چند ماه طول میکشد و بسیاری از گرفتاریهای نوشتن کتاب تالیفی را هم ندارد.
یکی از مسائلی که همواره درباره تالیفات علوم انسانی در ایران مطرح میشود این است که این تولیدات نسبتی به جامعه ایران و مسائل ایرانی ندارد و به همین دلیل است که بعضا بسیاری از این آثار نتوانستهاند تاثیرگذاری چندانی داشته باشند. چرا طی سالهای متمادی تالیفات علوم انسانی نتوانسته در ایران کارآمدی داشته باشد؟
میتوانم بگویم این تاحدی حقیقت دارد که فضای برخی از نوشتهها خصوصا در حوزه علوم اجتماعی از وضعیت ایران و مسائل ایران فاصله دارد. یکی از دلایلش این است که شاید ذهن تحقیر شده ما جرات و جسارت و اعتماد به نفس اینکه خودش به صورت مستقل درباره مسائلش فکر کند ندارد. همیشه فکر میکنیم باید حرفمان را از زبان دیگرانی بگوییم که مشروعیت دارند. اما دلیل مهمتر به نظرم این است که ما در فرایند آموزشیمان خصوصا در دانشگاه یاد نمیگیریم درباره مسائل خودمان فکر کنیم. مدل عمومی آموزش علوم اجتماعی در ایران عمدتا مبتنی بر آزمون تئوریهای مشهور جامعهشناسی در جامعه بومی است. یعنی مدل استاندارد این است که دانشجو یک نظریه خارجی را انتخاب کند و بعد صدق و کذب آن را در یک جامعه مشخص به آزمون بگذارد. چیزی که معمولا در این فرایند از قلم میافتد و سوالی که به آن پاسخ داده نمیشود این است که خود نظریه از کجا آمده، در چه شرایطی تدوین شده و چه نسبتی با جامعه ایران دارد. این نوع جامعهشناسی بیشتر شبیه کار پزشکی است که چند نسخه محدود و جهانشمول بلد است و میخواهد همه مرضها را با آن درمان کند. دست آخر همه از دستش خسته میشوند و این همان اتفاقی است که برای بخشی از جامعهشناسی ایران افتاده است. آنقدر حرفهای تکراری در موقعیتهای متفاوت و مختلف زدهایم که دیگر کسی به حرفمان گوش نمیدهد. جامعهشناسی و به طور کلی علوم انسانی به نظرم تا حد زیادی وابسته به تفکر خلاقاند و این چیزی است که نه روشهای آن به ما آموزش داده میشود، نه اصولا کسی به آن اهمیت میدهد.
در حوزه علوم انسانی ما با گفتمانهای متنوعی روبهرو هستیم بهطور مثال گفتمان بومیگرایی موافقان و مخالفانی در ایران دارد. آیا تولیدات و تالیفات این حوزه انعکاسی از صداهای مختلف علوم اجتماعی و انسانی در ایران هست؟
ببینید من اصولا با بومیگرایی در علوم اجتماعی به این معنا که علوم اجتماعی هر جامعهای باید مبتنی بر مسائل و تاریخ و تجربه همان جامعه باشد، همدل و موافقم. اما آن چیزی که خصوصا ظرف دهه اخیر با اسم بومیشدن علوم انسانی و اجتماعی در ایران باب شده، تا حد زیادی یک پروژه بیمایه سیاسی است و بیشتر از آن دکانی است برای رندانی که میخواهند کالای بنجلشان را به زور و به قیمت گزاف بفروشند. این دکانداران معمولا میگویند علوم اجتماعی ایرانی چیزی درباره جامعه ایران تولید نکرده است. اما واقعیت این است که خود این دکانداران علم انسانی و اجتماعی بومی حتی به مرحله چیزی گفتن درباره جامعه ایران هم نرسیدهاند. علوم اجتماعی با انتزاعیات محض و در مواردی موهومات خیلی فرق دارد. با شلوغکاری و ایراد سخنرانیهای آتشین هم کسی نمیتواند علم بومی درست کند. بومیسازی علوم انسانی در ایران تا حد زیادی نمایشی و سیاسی است. همانطور که گفتم عدهای هم دارند با تمسک به آن ارتزاق میکنند که نوش جانشان. اما جدیتی در کارشان نمیبینم و به نظر دور نیست آن روزی که بساط این مدل بومیسازی برچیده شود و از یادها برود.
چندی پیش دکتر فراستخواه از تعبیر جالبی در یکی از سخنرانیهایش استفاده کرد و گفت آثار تولیدی در علوم انسانی دچار سندروم قفسه هستند و بعضا از قفسهها و کتابخانهها بیرون نمیآیند و نمیتوانند در دسترس مخاطبان قرار گیرند. چه عواملی به اعتقاد شما میتواند به این سندروم دامن بزند؟
علاوه بر همه مشکلاتی که عرض کردم در این عبارت سندروم قفسه که گفتید نکته جالبی وجود دارد. متاسفانه بیشتر کتابهای علوم اجتماعی تألیفی که من میبینیم در طول سالهای اخیر، کتابهایی هستند برای نخواندن. معلوم است مولف کتاب را برای این نوشته است که در رزومهاش انتشار کتاب تخصصی هم وجود داشته باشد. منظور این جور نویسندهها که در شرایط فعلی تعدادشان بسیار زیاد است، ارتباط برقرار کردن با خوانندگان نیست. این نوع کتاب منتشر کردن در واقع ادامه و گسترش همان منطق مناسکی ساختن مقالههای علمی- پژوهشی است که قبلا عرض کردم. یعنی کارکرد کتاب در اینجا دیگر ارائه حرف تازه یا دستاورد جالب توجهی به مخاطب نیست. کتابی که منتشر میشود درست مثل همان مقاله علمی ـ پژوهشی یک عنوان و یک عدد است در رزومه مولف که میتواند با آن در سیستم تباه آموزش عالی ایران ارتقای درجه پیدا کند. خواننده علاقهمند هم آنقدر از این جور کتابها دیده است که به تدریج نسبت به هر کتاب تالیفی در حوزه علوم انسانی بدبین شده و ترجیح میدهد همان کتاب ترجمه را بخرد. ناشران معتبر هم به همین دلایل کمتر زیر بار چاپ کتاب تالیفی از مولفان کمتر شناخته شده میروند. در عوض دهها و شاید صدها ناشر وجود دارند که شما میتوانید با پرداخت مبلغی پول به آنها هر چیزی را به عنوان کتاب چاپ کنید.
بخشی از مشکلات مربوط به مخاطبان است که کتاب نمیخوانند. این موضوع بارها به مناسبتهای مختلف تکرار شده است. واقعیت این است که حرفهای عالمان علوم انسانی و اجتماعی و به تعبیری حرفهای روشنفکران نسبت به دهههای قبل در ایران خریدار کمتری دارد. به وجود آمدن این شرایط دهها دلیل کوچک و بزرگ دارد. یکی این است که پژوهشها نشان میدهد میزان اعتماد عموم مردم به گروههایی مثل استادان دانشگاه نسبت به دهههای قبل بسیار کمتر شده است. با این وضعی که از سیستمی دانشگاهی توصیف کردم، خیلی هم عجیب نیست. رسانههای تازه آمدهاند و اتفاقهای مختلفی افتاده که باعث شده علاقه مردم به خواندن کتاب کم شود. حل مشکلات این بخش نیازمند زمان و برنامهریزی است. برنامهریزی مشخصی در این حوزه نداریم و به گذر زمان هم بیتوجهیم.
بخش دیگر مشکلات مستقیما ناشی از سیاستهای دولت به خصوص وزارت علوم و وزارت ارشاد است که درباره آنها توضیح دادم. عملکرد این دو وزارتخانه خواسته یا ناخواسته بنیان علوم انسانی و اجتماعی ایران را سست کرده است. همین الان هم اگر ارادهای وجود داشته باشد برای اصلاح وضع و بخواهند رویهشان را تغییر دهند، میتوانیم انتظار داشته باشیم در آینده اوضاع کتاب در حوزه علوم انسانی و اجتماعی بهتر شود. اما من امیدی ندارم که بخواهند متوجه مسئله و نقش خودشان در آن بشوند و کاری بکنند.
یکی از مسائلی که در نشر کتابهای علوم اجتماعی وجود دارد چرخه معیوبی است که پس از انتشار کتاب محسوس است بدین معنی که ناشر فقط کتاب را منتشر میکند اما پس از آن برنامهای برای اطلاعرسانی و تبلیغ ندارد. چه قدر این موضوع را در تاثیرگذاری تالیفات در علوم انسانی موثر میدانید؟
بر اساس تجربه شخصیای که دارم میتوانم بگویم بسیاری از ناشران ایرانی از لحاظ حرفهای کمتواناند. البته نباید انتظار شقالقمر داشت. ناشری که به زحمت سالی ۱۰ عنوان کتاب در تیراژ چند صد نسخه چاپ میکند، از کجا بیاورد دم و دستگاه تبلیغ و اطلاعرسانی بسازد؟ ضرورتها هستند که سازمانهای انتشاراتی را توسعه میدهند. ناشر خصوصی با عقل ابزاری کار میکند و برای سرمایهگذاری حساب و کتاب میکند. به نظرم نباید به آنها خرده گرفت.
اما در حوزه علوم اجتماعی نکته جالبی وجود دارد. تقریبا همه دانشگاههای بزرگ دنیا سازمانهای انتشاراتی فعال دارند و بخش زیادی از کتابهای جدی این حوزه تا آنجایی که من میدانم و میبینم از سوی ناشرهای دانشگاهی منتشر میشوند. دلایلش را هم در پاسخ به سوالهای قبلی گفتم که چرا دانشگاه در این زمینهها نقش محوری دارد. حالا فکر کنید به این که ناشران دانشگاهی ایران واقعاً کجا هستند و دارند چهکار میکنند؟ اگر همین فردا وزارت علوم تصمیم بگیرد واحدهای انتشاراتی همه دانشگاهها را تعطیل کند، چه تغییری در فضای نشر علوم انسانی و اجتماعی رخ خواهد داد؟
البته پژوهشگاههایی هستند که کتابهای خوب علوم انسانی منتشر میکنند، اما انگار فقط از سر وظیفه این کار را انجام میدهند. کتابها به دست خواننده نمیرسد و درباره انتشار آنها اطلاعرسانی نمیشود. حتی درست کتابها را توزیع نمیکنند و شما برای خرید کتاب باید بروید به محل دانشگاه یا پژوهشگاه تا کتابشان را پیدا کنید. ناشر خصوصی شاید امکانات و منابع لازم برای تبلیغ و اطلاعرسانی نداشته باشد، دانشگاه هم با آن سازمان و بوروکراسی عریض و طویلش امکانات و منابع ندارد برای این کار؟
یکی دیگر از مسائلی که میتوان در آسیبشناسی تالیفات علوم انسانی بررسی کرد، نوع نگارش و زبانی است که محققان و مولفان علوم انسانی به کار میگیرند به طور مثال دیده شده وقتی کتابی در این حوزه با زبانی روان و مخاطبپسند نوشته شده و دغدغه جامعه را هم مد نظر داشته مورد استقبال قرار گرفته است. از این منظر فکر می کنید چه میزان تولیدات علوم انسانی زبان روزآمد دارند؟
باید ببینیم کتاب در چه سطحی و برای چه مخاطبی نوشته میشود. بعضی کتابها تخصصی هستند و برای مخاطبی نوشته میشوند که قاعدتا با مفاهیم و اصطلاحات و زبان تخصصی حوزه آشناست. اما همه کتابهای علوم انسانی و اجتماعی قرار نیست تخصصی باشند. دو نکته بسیار مهم در اینجا وجود دارد: اول اینکه در زبان فارسی نویسندگان علوم انسانی و اجتماعی که برای مخاطبی عامتر از دانشجو یا جماعت دانشگاهی مینویسند انگشتشمارند. اصلا بعضی از گونههای ادبی مثل جستار که مخاطب آن دانشگاهیان نیستند در زبان فارسی پرورش پیدا نکرده است. اگر خیلی به ذهنم فشار بیاورم میتوانم یک یا دو نویسنده را نام ببرم که در این زمینه کار کردهاند و اتفاقا آثارشان هم پرفروش بوده است. این خودش یکی از دلایلی است که ناشران میروند سراغ ترجمه. چون نویسندگانی که هم برای مخاطب غیر دانشگاهی بتوانند خوب بنویسند و هم به اندازه کافی در زمینه این علوم کاربلد باشند، کم داریم. نکته دوم از تجربه من در کار کردن با پژوهشگران و استادان و صاحبنظران علوم اجتماعی ایران برمیآید. واقعیت این است که بیشتر آدمهایی که من دیدهام در این حوزه کار میکنند و بعضا کار خودشان را هم خوب بلدند، نمیتوانند درست و بدون غلط و روان فارسی بنویسند. کسی به آنها درستنویسی را یاد نداده و خودشان هم هیچ وقت ضرورتش را احساس نکردهاند. چون نوشتن در قالبهایی مثل مقاله علمی ـ پژوهشی نیازی به مهارت ندارد. اینجاست که اهمیت کار ویراستاران مشخص میشود. منتها بسیاری از ناشران هم التفاتی به ویرایش کتابها و نقش مهم ویراستاران در تولید کتابهای خوب ندارند. این است که کتابهای فارسی علوم اجتماعی در بسیاری از موارد حتی اگر محتوای درخوری هم داشته باشند، با زبانی بدفهم و ناویراسته نوشته میشوند و به کار بخش وسیعی از مخاطبان نمیآیند.
نظر شما