اکنون، در پاییز، ویروس با کینخواهی بازگشته است و شاهد آن هستیم که گرمای تابستان بنا به انتظارمان عمل نکرده و صرفا اپیدمی را متوقف نکرده است. تابستان لحظه گذرای امید بود و همه تاحدی باور داشتیم که اوضاع به حالت «عادی» بازمیگردد.
همهجا میشد هشدارهایی درباره این شنید که باید خود را برای موج دوم آماده کنیم، اما کسی به آنها گوش نکرده و دست به عمل نزد. منطق انکار فتیشی («خوب میدانیم، اما بدان باور ندارم») بار دیگر با قدرت تمام وارد کار شد و اکنون از اینکه آنچه انتظارش را داشتیم عملا روی داده متعجب هستیم. در این میان، بهانهای دیگر نیز دارد از میان میرود: این مدعا که گرچه شمار مبتلایان روی به افزایش دارد، اما آمار کشتهشدگان نزولی است و سروکارمان با شکلی خفیف از این ویروس است. آمار جانباختگان کووید در اروپا آشکارا در حال افزایش است.
همچنین به کسانی که نشانههای ابتلا به کرونا را دارند گفته شده که سراغ پزشک نرفته، در خانه بمانند و تنها زمانی که حالشان بهشکلی ملموس رو به وخامت داشت به مراکز درمانی بروند. از همه اینها بدتر، دولت فرآیند رهگیری مبتلایان را نیز کنار گذاشته است. به کسانی که به کرونا مبتلا شدهاند گفته شده که باید خودشان یادشان باشد که با چه کسانی ارتباط داشتهاند و ازشان بخواهند که مراقب باشند. به طور خلاصه، دولت دارد تسلیم ویروس میشود.
طی تابستان، بسیاری میگفتند که قرنطینه و تعطیلی سراسری از خودِ بیماری بدتر هستند و آسیب بیشتر به بار میآورند، نه صرفا از منظر اقتصادی بلکه همچنین در حوزه سلامتی و سبب میشوند که به بیماریهایی چون سرطان کمتوجهی شود. قاعده اساسی جلوگیری از تعطیلی به هر قیمتی بود. مدام بهمان میگویند که اقتصاد نمیتواند دورهای دیگر از توقف را تاب آورد. این اما به راهی سوم، اقدامهای نیمبند انجامید که تنها بخشهایی از اقتصاد را حفظ کرده و صرفا موج جدید شیوع را به عقب میاندازد.
دولت که میان سه دیدگاه متفاوت (دیدگاه متخصصان پزشکی، جهان تجارت و انکارکنندگان پوپولیست کووید) گرفتار آمده بود سیاستی مبتنی بر سازش را پیش گرفت. اقدامهایی غالبا متناقض و بهشکلی مسخره پیچیده را ارائه کردند و اکنون داریم بهای آن را میپردازیم. این بها نه صرفا موج جدید ابتلا بلکه چشماندازی آشکار از مشقت فاجعهبار اقتصادی است.
بالاخره حقیقت از راه رسیده و اکنون دولتها آشکارا در حال بررسی تعطیلی در صورت عدم کنترل شیوع هستند. مشکل ایجاست که در چارچوب مختصات اقتصادیاجتماعی سرمایهداری جهانی امروز، تعطیلی دیگری را نمیتوان تاب آورد؛ این امر به رکود بیسابقه اقتصادی و آشوب، ناآرامی اجتماعی و بحران روانی خواهد انجامید. نظام جهانی تنها تاب یک تعطیلی را دارد.
بنابراین این است آنچه در برابرمان قرار دارد: تابستان داغ سازشها با نظم سرمایهداری جهانی پایان یافته و بهشکلی خشونتبار در برابر این واقعیت قرار گرفتهایم که برای کنترل شیوع به نحوی که بیش از حد به این نظم آسیب نرساند دست به چه اقدامی میتوانیم بزنیم.
تاریخ مصرف گزینههای رسیدن به راهحلی در چارچوب نظم موجود به پایان رسیده است. وضعیت نومیدکننده است و بنابراین امیدی به یافتن چاره در این چارچوب وجود ندارد. باید شجاعت داشته، این نومیدی را پذیرفت و با تغییرات بنیادین اجتماعیاقتصادی روبرو شد: «سیاسیسازی» (یا سوسیالیستی کردن) اقتصاد و قائل شدن نقشی بزرگتر برای دولت و همزمان شفافیت بیشتر سازوکارهای دولتی در جهت منافع جامعه مدنی.
برای آنکه درکی از تغییرات موردنیاز داشته باشیم، بیایید نگاهی به چهار بخش از ایده عدالت انقلابی، آنچنانکه آلن بدیو شرحش داده، بپردازیم: ارادهگرایی (این باور که میتوانیم «کوهها را جابجا کرده» و به قوانین و موانع «عینی و بیرونی» بیتوجه باشیم)، ترور، عدالت مساواتطلبانه (بدون توجه به بهاصطلاح «شرایط پیچیدهای» که مجبورمان میکند بهتدریج پیش برویم) و دست آخر اعتماد به مردم.
اشاره به اینکه ایده مذکور میتواند تاحدی به مخصمه اپیدمیک ما ربط داشته باشد نتیجهای ندارد جز وحشت یا خنده: واقعا باید از ایده حمایت کرد؟ ما در جامعهای پستمدرن و پیچیده زندگی میکنیم که چنین اقدامهایی نهتنها از منظر اخلاقی پذیرفتنی نیست بلکه پیشتر نیز ناکارآمدی خود را اثبات کردهاند. حرفم این نیست که این شیوع شریرانه پاندمی نیازمند شکلی نوین از این چهار ویژگی است، بلکه باید به نسخهای قدرتمندتر از آن دست یافت: این کاری است پیشتر انجام شده است! زمانی که پس از فروپاشی شوروی بحران کوبا را در بر گرفت، مقامات این دوره جدید را «دوره ویژه در عصر صلح» نامیدند: عصری از نظم و انضباط نظامی، بهرغم آنکه جنگی در کار نبود، اما آیا اکنون همه در «دوره ویژه در عصر صلح» قرار نداریم؟ بیایید چیزها را قدم به قدم بررسی کنیم.
ارادهگرایی: حتی در کشورهایی که نیروهای محافظهکار بر سر کار هستند، هرچه بیشتر میگذرد تصمیمهایی گرفته میشود که آشکارا ناقضِ قوانین «عینی و بیرونی» بازار هستند: دولتها مستقیما در صنعت و کشاورزی مداخله میکنند و میلیاردها دلار خرج کرده تا مانع از گرسنگی شوند یا آن را برای اقدامهای سلامتی اختصاص میدهند. با افزایش شمار مبتلایان، سوسیالیستیکردن دستکم بخشی از اقتصاد ضروری است. درست مانند یک جنگ است: نظام سلامت باید گسترش یافته و بدون توجه به قوانین بازار بار دیگر سازماندهی شود.
عدالت مساواتطلبانه: عموما پذیرفته شده که اگر واکسنی برای کرونا تولید شود باید در اختیار همه قرار بگیرد و نباید بخشی از جمعیت جهان فدای این ویروس شود. درمان این بیماری یا باید جهانی باشد یا آنکه نمیتواند کارکردی داشته باشد. آیا این شدنی است؟ همانگونه که امانوئل کانت درباره وظیفه نوشت: «میتوانی چون باید بتوانی» البته تقلبهای زیادی [در زمینه واکسن کرونا] روی خواهد داد، اما باید با این نیرنگ آنچنان که هست برخورد شود: جنایتی که میبایست بهشدت مجازات شود. دولتهایی هم که میکوشند واکسن را در کنترل قرار بگیرند و دیگران را فدای این امر کنند باید بهعنوان دولتهای سرکش شناخته شوند.
اعتماد به مردم: همه میدانیم که اقدامهای صورتگرفته برای کنترل پاندمی تنها زمانی کارگر میافتند که مردم از دستورالعملها پیروی کرده و هیچ کنترل دولتی نمیتواند بهتنهایی این را به انجام برساند. درخواست غمخواری و رحم نیز کافی نیست: مردم باید از خطرها آنچنان آگاه شده که ترسیده و از دستورالعملها پیروی کنند. البته مردم هم نباید به مؤسسات دولتی تماموکمال اعتماد کنند: این مؤسسات نیز باید فشار «رعبآور» مردم را حس کنند.
مقاومت در برابر این اقدامها از همه سو ادامه خواهد داشت، اما جز مقاومت در برابر آنچه علم به ما میگوید هیچ نام دیگری نمیتوان بر آن گذاشت. عجیب نیست که بیشتر مقاومت از جانب راست نوین پوپولیستی صورت میگیرد. در اینجا جایی برای سازش وجود ندارد. تا به اینجای کار، دوران ارزشمند تابستان را برای سازش و مصالحه هدر دادهایم و آشکارا در مبارزه بازنده شدیم. اکنون زمان آن است که با بیرحمی و قساوت عمل کنیم.
نظر شما