اين زيبايى گاه چنان ژرف است كه مردم از دريافت آن بازمىمانند، و گاه چنان همهگير است كه در آن ژرف نمىشوند؛ طلوع خورشيد را بنگريد كه تا چه اندازه زيباست، نه تنها در چهره ظاهر و منظره خيرهكننده، بلكه از اين رو كه روز را پديدار مىسازد و روشنايى را به ما ارمغان مىدهد، و در پرورش تن ما و جهان مادى مورد نيازهاى ما تأثيرى بدلناپذير دارد، وليكن چندتايند انسانهايى كه با اين نگرش به زيبايى خورشيد و طلوع آن انديشيده باشند؟
مشعلداران رسالتگراى متعهّد، و دانشمندان آگاه معتقد، رسالتى چونان رسالت خورشيد دارند:
ــ كه آفاق انديشهها را روشن كنند؛
ــ كه تاريكيهاى مهاجم را برانند؛
ــ كه جوهر ادراكى انسانها را بپرورند؛
ــ كه ارزشهاى والا را بشناسانند؛
ــ كه «ارتباط انسان ـ جهان» را باز نمايند؛
ــ كه بر «رابطه علم و حقيقت» پرتو افكنند؛
ــ كه «فلسفه و هدف زندگى» را نشان دهند؛
ــ كه «حيات معقول» را تفسير كنند؛
ــ كه راه «شناخت انسان در تصعيد حيات تكاملى» را بگشايند؛
ــ كه «انديشهها» را به «تكاپو» فراخوانند؛
ــ كه «حكمت اصول سياسى اسلام» را، در عرصه نگرشها و عملكردها مطرح سازند؛
ــ كه روشنگر راز «نيايشهاى بزرگ» باشند؛
و سرانجام، افكار را از جولان شناخت هاى كاذب رهايى دهند، و مرزهاى مقدّس ارزشمندترين سرمايه انسان، يعنى «ايمان» را پاس دارند... .
و چون گزاردن چنين رسالتى بس گران، كارى گران است، كسانى مىتوانند به آن بپردازند كه داراى توانایی گرانی داشته باشند. و توانهاى گران از خودسازيهايى گران پديد مىآيد، در آفاق علم و عمل ... .
و از اينجاست كه چون كسى در اين راه گام نهد، خواب او نيز ـ از نظر تعاليم اسلام ـ عبادت به شمار مىآيد، و فرشتگان در زيرگامهاى او ـ هر گام ـ بال و پر خويش مىگسترند؛ و آنگاه مركّب خامه او برتر است از خون شهيدان.
چون او، به تلاشهاى سنگين و مجاهدتهاى گرانبارِ خودسازى (گرديدن ـ صيرورت) مىپردازد تا ديگران را بسازد، و خلق خدا را از غرق گشتن در درياى سياه گمراهى و غفلت و سستباورى رهايى بخشد، و به ساحل هدايت و «تذكّر» (و سپس، «ذكر») برساند، پس خواب او ـ براى زدودن خستگىِ اين تلاش و مجاهدت مقدّس و آماده شدن براى پيگيرى آن ـ به يقين، «عبادت» است ...
و چون او در راه به چنگ آوردن گوهر علم و آگاهى و شناختِ راه تقوى و عمل، به اينسوى و آنسوى مىرود، تا به قلّههاى بلند معرفت و عمل دست يازد، و سپس ديگران را به آن اوجها برساند و بكشاند، پس فرشتگان ـ كه حريمداران سراپرده معرفتند، و ارج معرفت را مىشناسند، و اكسير آرامش جاودان را در كيمياى معرفت و عمل مىبينند، و فروزش بارقههاى ازلى را بر جان معرفتاندوزانِ عامل نظاره مىكنند ـ بالهاى خويش را در زير گامهاى او مىگسترانند...
و چون شهيدان ـ كه جامعههاى مرده را زنده مىكنند، و خونى تازه و سالم و داغ در رگهاى انباشته از خونهاى مانده و فاسد و سرد جامعه جارى مىسازند ـ خود پرورده خامهها و نوشتههاى اينگونه صاحبرسالتانند، پس مركّب خامههاى شهيدپرور آنان از خون شهيدان برتر است. خون آتشين شهيدان جامعهها را بيدار مىكند، و خامه فروغآفرين اينان بيداران را جهت مىدهد. و جهت داشتن جوهر بيدارى است. بيدارانِ فاقد جهت، دست كمى از خوابان ندارند؛ و خوابزدگان محروم از بيدارى، خوابآفرينانى جهش سوزند و ارزش ستيز...
ياد كرديم كه در پيشاپيش رسيدن به مرحله مشعلدارى و رسالتگزارى، خودسازيهايى گران جاى دارد، خودسازيهايى سخت و باز هم سخت، به سختى گذر از گردنههاى پرپيچ و دشوارگذار، با كولهبارهايى سنگين از تعهّد، و مانعهايى مقاومتفرسا، و با دل كندنهايى نه كار هر كس؛ پس بجز استعداد ذاتى، و صفاى فطرى، و شرايط ضرورى، كوششهايى مىخواهد با صلابت، و تحمّل مرارتهايى دراز دامن ـ سالها و سالها ـ و توفيقى ربّانى، و فيضى وَلَوى، تا جان آدمى را به تجلّيگاه نور علم صعود دهد، و از اوهامِ علم پنداشته برهاند، و وجود خاكى را افلاكى سازد، تا بتواند همچنان خورشيد بتابد و روشنى بخشد...
و در روزگارِ همهگونه انديشه (درست و نادرست)، و شبهانديشه (روىْ آراسته و خامگولزن) و نمودهاى گوناگون فكرى، و تهاجمهاى جورواجور فرهنگى و شبهفرهنگى، و گمراهى پراكنيهايى خواسته و ناخواسته، و باورسوزيهاى دانسته و نادانسته؛ و همچنين سرخوردگيهايى از چگونگىها...، در چنين روزگارى ـ بحق ـ مشعلدارى در مسير افكار، و پاسدارى از باروهاى باورها، كارى بس فرساينده است، و آمادگيهايى بس ويژه مىخواهد. و براى مرزبانى در اين مرز گسترده و مورد تهاجمهاى دستهبندىشده، بجز داشتن اطّلاعاتى جامع و موثّق از مَعالم هدايت (حقايق وحيانى)، و تعاليم «انسانهاى هادى» (معارف اوصيايى)، اين امور كه ياد مىشود، براى مرزبانيهاى راستين و مستقل نيز لازم است: اشرافى بر دادههاى افكار، و نظامهاى فكرى بيگانه، و چالشهاى اوهام، و جولانهاى شناختها و شبهشناختها، و عرضههاى صادق و كاذب، و شبههافكنيها و باورسوزيها؛ و در يك كلمه، مشعلدار در رسالتگزارى اينچنين، از داشتن جامعيّتى ويژه ناگزير است، يعنى افزون بر دانستن كلّ محتواى حوزه و اطّلاع دقيق و مستند از دانشهاى حوزهاى (بر شالوده استادْ ديدگى كه بنياد تعليم و تعلّم است)، و فهم فرهنگ ميراثى و سنّتى به معناى راستين آن، بايد از محتواى فرهنگ عصر نيز (در قلمرو زندگى انسان معاصر و مسائل او) آگاه باشد.
اين بنده ـ اگر تعريف خود بهشمار نيايد ـ از روزگارانى دور، به دليل اندك صفايى كه در دل خويش مىيافت، و دوستیى كه نسبت به انسان و عدالت در خود مىديد، و ايمانى كه به ارزشهاى خالص الهى داشت، به كسانى كه به گونهاى در جهت استوارسازى اصول راستين حق و هدايت و روشن كردن راه انسان و انسانيّت گامى برداشتهاند، و مشعلى فرا راه نسلهاى سرگردان و تهاجمزده برآوردهاند، ارادت مىورزيد، و در آنان به ديده گراميداشت مىنگريست، و اگر مى توانست در ساحت ايشان اداى وظيفهاى كند مىكرد؛ مشعلدارانى كه كوشيدهاند تا محيطهاى انسانى را ـ تا جايى كه بشود ـ از شبيخون تاريكى در امان دارند، و جانها را از فروغ تعاليم راستين آكنده سازند، بهويژه آن شمار از آنان كه در رساندن انسان به «صراط مستقيم»، خود نيز صراط مستقيم را ـ در معيارهايى ـ به گونهاى خالص پيمودهاند.
آشنايى اينجانب با علّامه بزرگوار، متفّكر گرانقدر اسلامى، آيتاللّه حاج شيخ محمّدتقى جعفرى تبريزى، به چهل سال پيش از اين مىرسد، از سفر ايشان به مشهد مقدّس و سپس حضور در درس خارج آيتاللّهالعظمى حاج سيّد محمّدهادى ميلانى ـ رحمهاللّه عليه ـ در مسجد گوهرشاد (كه پس از سالها در عراق، در مشهد نيز در درس يادشده حاضر مىشدند، و از سوى آيت اللّه العظمى ميلانى، مورد احترامى شايان بودند.)
و اين آشنايى سپس به شناختى بيشتر پيوست و به دوستى، و به ارادت اينجانب، بهويژه با مطالعه كتاب ارتباط انسان ـ جهان ـ كتابى غنى و ابتكارى و پر ارج ـ و كتاب تعاونُ الدّين و العلم و كتاب مبدأ اعلى و ... و اطّلاع هماره از حضور جدّى و تكليفشناسانه ايشان در مرز پاسدارى از دين خدا و مبانى قوي و ارزشهاى متعالى آن، به منظور نجات نسلهاى انسانى؛ و همچنين پشتكار پوينده اين عالم مرزبان و فيلسوف و انديشمند غير محدودانديش، در آفاق فرهنگ و انديشه انسان معاصر، به منظور گسترش باورهاى الهى و صيانت آنها، و ردّ تهاجمهاى متفاوت در هر دوره ... و آنگاه پديد آوردن اين همه تأليفات گرانقدر در پهنه گسترده فرهنگ غنى و پهناور اسلامى ايران، و ابعاد گوناگون معارف شناختى، بدانسان كه اگر اين آثار از آنِ گروهى از دانشوران و عالمان بود جاى گراميداشت و اعجاب داشت، تا چه رسد كه اكنون يك تن به عرضه آنها پرداخته است، با وجود اشتغال به جلسههاى تدريسى و سخنرانيها و سفرها و مصاحبههاى علمى و دينى بسيار...
و بهيقين، درخور ـ بلكه وظيفه ـ بود كه براى شناساندن هر چه بيشتر و بهتر اين شخصيّت علمى كممانند و ابعاد پر محتواى كارهاى او ـ دست كم ـ يك كتاب پژوهشى و شايسته نوشته شود، و پژوهندهاى دقيق، با حوصلهاى تمام، و علاقهاى صميمى اين آثار را بخواند، و وجوه گوناگون آنها را بنماياند، و افكار مهمّى را كه در خلال آنها (به گونه مستقل يا ناظر به افكار متفكّران ديگر) عرضه شده است بازنمايد، و محتواى اصطلاحات و تعبيرات نوينى كه به كار رفته است تبيين كند؛ و خوانندگان گوناگون را در جهت بهرهورى هر چه كاملتر از مجموعه مطالب و مسائل و انديشههاى گسترده در گستره كتابهاى پرشمار علامه جعفرى آگاه سازد و كمك رساند. و من كه به سهم خويش ـ از روزگارى پيش ـ چشم به راه چنين اقدامى بودم، جا دارد اگر بگويم هنگامى كه كتاب دانشمند و محقّق ، جناب آقاى دكتر عبداللّه نصرى را ديدم، بسى شادمان گشتم و سرخوش شدم، و به زمزمه اين بيت صائب پرداختم:
پيوسته است سلسله عاشقان به هم
از بلبلان ترانه ما مىتوان شنيد
دكتر نصرى ـ شاگرد و پرورده ديرين استاد جعفرى ـ با نوشتن كتابى پرمايه، كه در گردآورى مطالب آن و نگارش مباحث آن، رنجى فراوان بردهاند و گنجى گران پرداختهاند، به گزاردن حقى لازم دست يازيدهاند، چنانكه موجب توفيقيابى اينجانب نيز گشتهاند، تا به گزاردن وظيفهاى بپردازم.
درباره شخصيّت علمى استاد علّامه جعفرى، آنچه بيشتر داراى اهميّت است، جامعيّت ايشان است، و نگرش باز، و گذر از محدوده محدوديّتآفرين محدودانديشى و تكرشتهاى و بستهذهنى، كه دريغا بسيارى از عالمان و فاضلان ما ـ در قلمروهاى ويژه خويش ـ بدان سخت مبتلايند. بهطور اصولى، مرزبانى يا بايد با حضورهاى مُشرفانه در مرزهاى مورد تهاجم ـ بلكه خارج مرزها نيز ـ با آگاهىگسترى و روشنگرىِ مجاهدتبار، و پايدارى در خطوط مقدم دفاع فكرى و سياسى، و افشاگرى كارسازِ ضدِ استعمارى و ضدِ استبدادى ـ با كمال صراحت و شجاعت ـ انجام پذيرد، مانند كار سيّدجمالالّدين اسدآبادى و درگيريها و سفرها... و نشر عروهالوثقى و...؛ يا با تخصصّى فوق كامل و تبّحرى بيمانند و تتبّعى فداكارانه ـ درباره موضوع مورد بحث و دفاع و بيدارگرى و اثبات ـ مانند كار سترگ ميرحامد حسين هندى در عبقاتالانوار، و علامه امينى در الغدير، و شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذّريعه؛ يا با جامعيّتى عميق درباره حوزه دفاعى، مانند تلاش گرانسنگ سيّد عبدالحسين شرفالدّين عاملى در آثار خويش، چونان المراجعات و النّصُّ والاجتهاد و الفصولُ المهمّة فى تأليف الاُمّه و...
و در اين روزگاران كه علوم و دانشهاى گوناگون رواج يافته و تا اين اندازه رشتهاى شده است، مراد از «جامعيّت»، ذوفنونى در اصطلاح گذشتگان نيست، زيرا كه چنين چيزى عملى نيست، بلكه مقصود، اطّلاعى درخور، و بهرهمنديى اصولى، و كاركردى قابل اعتماد، درباره اين هشت امر است كه ياد مىشود:
1. دانشهاى حوزوی ـ بهطور عام و در حدّ بالا (ادبيّات، منطق، اصول فقه، حديث، درايه، رجال، تفسير، تاريخ اسلام، سيره تحليلى پيامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين (ع)، اقتصاد اسلامى، سياست اسلامى، كلام، فلسفه، عرفان و ...)
2.معارف وَحْيانى و الهيّات الهى ـ بهطور خاص ـ با ديدگاهى خالص، و غيرامتزاجى، و غير التقاطى، و غير تأويلى، تا در ذهنيّت و مبانى شناختى و شالودههاى باورى او، «محكمات اسلامى» با مفاهيم و مسائلى ديگر خلط نگردد، و فهم قرآنیِ قرآن از خلوص و زلالىِ خويش نيافتد، و «الهيّات الهى و الهيّات بشرى» ـ كه دو مقوله است و دو گونه داده دارد، در هم نياميزد؛ كه در اين صورت، هر دو از اصالت خويش و فضاى مفهومى و ساختارشناختى و ابعاد تربيتى خود بيرون مىروند، و از هنجار علمى ـ كه مقتضى حفظ دقيق مرزهاى دانشها و بينشهاست ـ دور مىافتند.
3. علومى برونحوزهاى ـ بهويژه علوم انسانى ـ كه با تبيين و تثبيت حقايق اسلامى و مرزبانى آنها ارتباط مىيابد، و شامل رشتههايى مىشود به اعتبار قلمروى كه مرزبان حقايق الهى، مرزبانى آن را بر عهده گرفته است.
4.فرهنگ عصر؛ بجز علوم و دانشهاى يادشده در سه بخش پيشين مسائل مهمّى در پهنه تفكّرات انسانى و زندگى بشرى و تحوّلات آن وجود دارد كه جنبه عامّ فرهنگى دارد، و فرهنگ انسانى را در هر عصرى شكل مىدهد، بهويژه در عصر گسترش ارتباطات. مرزبان حقايق نمىتواند از اين مقوله ناآگاه باشد و ناآگاه ماند.
5. اقتصاد و سياست؛ به اقتصاد اسلامى و سياست اسلامى اشاره كرديم. مرزبانان حقايق الهى ـ كه بايد پيرو پيامبران و امامان باشند ـ نمىتوانند به اين دو مقوله بهصورتى اصولى و بنيادين ننگرند، و تعاليم خالص وحيانى را درباره اين دو موضوع فرا نگيرند، و درباره آنها به وضعگيرى نپردازند، بهويژه از نظر دين ابدىِ اسلام، زيرا در اسلام، «آزادى» و «عدالت» ـ به معناى راستين دو واژه ـ دو اصل است. و ارتباط اين دو اصل با موضوع «سياست» و موضوع «اقتصاد» روشن است. و در اين دو مقوله نيز ـ چنانكه اشارهاى گذشت ـ بايد به دادههاى خالص وحيانى و تعاليم اوصيايى استناد جويند و عمل كنند، نه جز آن، تا بتوانند هم طرفدار «سياست راستين اسلامى» باشند، و هم مدافع «انسان محروم».
6. ادبيّات؛ به ادبيّات نيز اشاره كرديم. بايد بيفزاييم كه مقصود از ادبيّات، خواندن مقدارى صرف و نحو و معانى و بيان نيست. مرزبانان بايد اديبانى بزرگ نيز باشند. در حوزه جامعيّت، آگاهى از ادبيّات فارسى ـ بهويژه براى عالمان ايرانى ـ و همچنين ادبيّات جهانى نيز لازم است. ادبيّات، ركن فهم افكار است، از سويى، و عرضه والاى هر فكر، از سويى ديگر. «قرآن كريم» نيز به زبان عربى «مبين» نازل گشته است، مبين يعنى واجد همه عناصر بلاغت، در حد شامخ ابلاغ روشن و متعالى.
7. اخلاق عملى و تهذيب نفس و اخلاص در عمل؛ كه لازمه زندگى مرزبانان راستين است، و بستر اصلى نتيجهبخشى تلاشهاى گوناگون ديگر است. دستكم نبايد از پيامهاى مُنْيَةُ المُريد و تمرينهاى معراجُ السعادة غفلت كرد.
آموزشگر بزرگ تربيتهاى الهى، حضرت امام جعفر صادق (ع)، در حديثى معروف، حركت اصلى به سوى آرمان بزرگ «اخلاص» و «تهذيب» را تعيين فرموده است :
مَن تَعَلَّمَ العلمَ وَ عَمِلَ بِه وَ عَلَّمَ لِلّه، دُعِىَ فى ملكوتِ السّماواتِ عظيماً؛ فقيلَ: تَعَلَّمَ لِلّه، و عَمِلَ لِلّه، و عَلَّمَ لِلّه. «كسانى كه براى خدا دانش بياموزند، و به آن عمل كنند، و آن را به ديگران ياد دهند، در جهان جاودان مورد تكريم قرار خواهند گرفت» درباره آنان مىگويند: اين كسانند كه علم را براى خدا فرا گرفتند، و به علم خود براى خدا عمل كردند، و علم خود را براى خدا به ديگران آموختند.
7. زبان تخاطب و تفاهم؛ يعنى همزبانى با مردمان كه مهمترين ابزار كار در زمينه مرزبانى حقايق و صيانت تعاليم است، و موفقيت آميزترين عامل براى هدايت و ارشاد. و اين چگونگى جز با دانستن زبان فكرى هر عصر و هر مردمى بهدست نمىآيد. تا حقايق الهى و تعاليم دينى با زبانى مناسب و نافذ و نيرومند به مردمان گفته نشود، و در جان آنان نفوذ نيابد، و شبههها را از ذهنها ـ بهويژه ذهنهاى نسل جوان ـ نزدايد، صيانت حقايق به انجام نرسيده است. و اينكه رسولان بايد به زبان قوم سخن گويند، يكى نيز همين زبان فكرى و تخاطب انديشگى و تفاهم فرهنگى است. و روشن است كه دانشهايى كه ياد شد، همه با هم، در دست يافتن به «زبان تخاطب» (همزبانى با مردم عصر و انديشمندان عصر) تأثيرى حتمى دارد، اگر بخواهد كار به راستينى انجام پذيرد.
بدينگونه مىنگريم كه مرزبانى حقايق الهى، جز با جامعيّت ـ از اين دست كه ياد شد ـ امكانپذير نيست. و نخستين گام در رسيدن به اين جامعيّت اين است كه انديشمند از جمود بر اصطلاحات يك فن و مفاهيم يك فلسفه (و همه چيز را در آن منحصر دانستن، مانند نحودان كشتىنشين مثنوى) بگذرد، تا بتواند به انديشيدن در مدارى باز دست يابد، و به سنجش دادههاى فكرى و تلاشهاى عقلى موفّق گردد؛ و با اين چگونگى سره از ناسره بازشناسد، و به بيدارگرى و رهايىبخشى نسلها بپردازد. ما عالمان بسيارى داريم كه با معلومات خود ـ حتى معلومات بسيار ـ نتوانستهاند با نسلهاى سرگردان عصر خويش ـ چنانكه بايد ـ ارتباط برقرار كنند، و در راه نجات آنان بكوشند، و مرزهاى اعتقادى يا عملى مورد تهاجم را پاس دارند.
نيازمند تأكيد نيست كه براى رسيدن به مرتبهاى از جامعيّت، بايد كوششى بسيار كرد، و تلاشى فراوان برتافت. و آنان كه به اين فوز بزرگ رسيدند، كوششى بسيار كردند، و تلاشى فراوان برتافتند، و مرارتهايى گران ديدند، به گفته ابنسينا :تَرَكُوا لِأجْلِهِ لَذّاتِ الجِسم، و راحاتِ البَدَن ... وَ اسْتَحْقَرُوا جميعَ ما يَسْتَعْظِمُهُ الجُمهور، مِنَ المالِ والثّروهِ واللّذاتِ الحِسّيّه...
ـ دانشمندان در راه طلب دانش از لذّتهاى جسمى و آسايشهاى بدنى چشم پوشيدند... و مال و ثروت و كامروايي¬هاى حسّى را كه ديگران بس مهم مىدانستند، حقير و خوار شمردند... .
آرى، عالمان كه به ارج والاى گوهر دانش پىبردند، به مال و منال و جاه و مقام جهان پشت كردند، و آن همه را به اهل جهان واگذاشتند، و دانستند كه ـ به گفته ابوالعَلاى مَعَرّى ـ چيزهاى مهم دنيا نيز در نظر خردمندانه مهم نيست:
اذا صَقَلَتْ دُنياكَ مِرآةَ عقلِها أرَتْكَ جزيلَ الأمرِ غيرَ جَزيلٍ.
و ـ سرانجام ـ به فرمايش امام علىبن ابيطالب (ع)، در سخنانى كه (شبى گيسو فروهشته به دامن)، در دامن هامون، و كناره گورستان، در سكوتى گسترده و آرام، و در نجواى شورگستر كائنات، به گوش كميلبن زياد نخعى فروخواند، و از شأن عالمانى كه از زخارف جهان چشم برگرفتند و به راه راستان و راستينان رفتند پرده برداشت:
وَاسْتَلانُوا مَا استَوعَرَهُ المُتْرَفُون، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوحَشَ مِنهُ الجاهِلُون.«سادهزيستى را كه شادخواران كارى سخت مىشمردند، به آسانى پذيرفتند، و با پارسايى كه نادانان از آن مىهراسيدند، دمساز گشتند.»
آرى، عشق به «كمال انسانى» عشقى است عافيتسوز، كه خواستههاى ديگر را از چشم عاشقان كمال مىاندازد، تا سرانجام، در جستوجوى كمال نامحدود، از همه چيزهاى محدود مىگذرند، و جان روشن آنان تن تيره را در پى مىبرد تا چونان خويش روشن سازد، و از اسارت خوراك و خواب و آسايشجويى رهايى بخشد؛ اين عشق، عشقى حقيقى است. و «در عشق حقيقى، روح جسد را در آغوش مىگيرد.»
و ما در اين روزگار، يك نمونه از عالمان جامع را مىنگريم كه به آفاق فكرى بس گستردهاى دست يافتهاند، و در قلمرو انديشه از محدودههايى خاص فراتر رفتهاند. آثار فراوان و پر تنوّع استاد علامه جعفرى ـ كه شمارى از آنها در كتاب، مورد شناسايى قرار گرفته است ـ گواه صادقى است بر اين چگونگى ... و ُمشك آن است كه ببويد ... و اين همه بركت علمى و تربيتى، كه در طول چهل سال، از زبان و خامه استاد جعفرى به جامعه اسلامى ـ در ايران و خارج ايران ـ عرضه گشته است، واقعيّتى است گوياى جامعيّتى چشمگير در غالب ابعاد. يك نگاه به نامهاى تأليفات ايشان ـ و موضوعهاى سخنرانيها ـ و سپس محتواى آنها، براى تشخيص اين ويژگى بسنده است.
در اينجا چند نكته مهم را ياد مىكنيم:
1. دكتر نصرى، شمارى از شخصيّتهاى علمى را كه با استاد جعفرى ديدار و ارتباط داشتهاند ياد كرده است. اهميّت دارد كه ـ به مناسبت ـ به ارتباط استاد علامه جعفرى با علامه سمنانى (آيتاللّه، شيخ محمّدصالح مازندرانى حائرى، معروف به «علامه سمنانى» و «علامه حائرى» م. 1350ش)، و نوشتن مقدّمهاى بر جلد سوم كتاب حكمت بوعلى سينا نيز اشارهاى بشود. حضرت علامه، از علماى بزرگ و بسيار كم مانند اسلام است در سده گذشته، و جامع معقول و منقول به معناى وسيع و ژرف تعبير، و صاحب اطّلاعات و معلوماتى پهناور، و مجتهد در فلسفه و عقليّات فلسفى (نه تنها فلسفهخوان و فلسفهدان و فلسفهگو و فلسفهنويس)، و نقّاد تيزهوش و پرتوش و توانِ مباحث فلسفى، بهويژه اصول و مبانى «حكمت متعاليه»، در عين رعايت تعادل، و با اشاره به ارزشمندى نكتههايى درخور ارزش كه در فلسفه صدرايى مطرح گشته است. جامعيّت علامه سمنانى تا جايى است كه آثار او را در فنون مختلف و رشتههاى علمى و فلسفى و كلامى و ادبى و تاريخى و فقهى و اصولى و گونههايى ديگر از مباحث تحقيقى، 300 تأليف دانستهاند.
پس از آشنايى مقدّماتى اين دو عالم فاضل (كه از دور انجام مىيابد)، و آگاه شدن هر يك از مقام علمى آن ديگرى، علّامه سمنانى استاد جعفرى را به سمنان دعوت مىكنند، و ايشان به آن سامان مىروند، و چهار روز در مهمانى علامه به سر مىبرند، و ضمن گفتوگوهايى علمى و تبادل نظرهايى چند، از نزديك با آثار و افكار علّامه بيشتر و بهتر آشنا مىشوند، از جمله اثر عظيم و كتاب كبير حكمت بوعلى سينا.
استاد جعفرى، پس از ملاحظه پارهاى از فصلها و بخشهاى اين كتاب در نزد علّامه مؤلّف، به اهميّت بسيار بالاى آن پى مىبرند، به ويژه از نظر روح اجتهادگرِ موّاج در اين كتاب و قدرت تقليدشكنى آن، و دميدن نيروى نقد فلسفى و اجتهاد عقلى در طالبان مستعدّ فلسفه و مباحث فلسفى؛ تا اين فن كهن، از زير يوغ شخصيّتزدگى و تقليدگرايى به درآيد، و در ميان فاضلان، و معلّمان و متعلّمان فلسفه كسانى مستقلانديش ـ و به اصطلاح، مجتهد در فلسفه و عقليّات فلسفى ـ پرورده شوند، و حتى با ديد علمى و منصفانه و نقد فلسفى مؤدّبانه به نقدها و آراى خود علامه بنگرند؛ تا كار تكاپوى سازنده ذهنى و ورزيدن پوينده «عقلى» رواج يابد و روش گردد، زيرا نبايد «تفلسف تقليدى»، جاى «تعقّل تحقيقى» را بگيرد، و «شبه تعقّل» به نام «تعقّل» ترويج شود، و انديشيدن با عقل ديگران ـ اگر چه بزرگان ـ به جاى انديشيدن شخصى و مستقل بنشيند، چه عقليّات درخور تقليد و تعبّد نيست (لا تعبّد فىالعقليّات).
2.و هنگامى كه عقليّات مورد تقليد قرار گيرد، نتيجهاش همين خواهد بود كه اكنون مىنگريم كه آنچه در «مقولات فلسفى» داريم همه مسائل و مطالب و مباحثى است كه سدههايى چند (از پيش از اسلام و با حال و هواى غيراسلامى، و پس از اسلام و با حال و هواى اسلامى)، بر آنها گذشته است و جنبه تاريخى يافته است، و همواره به نام «تعقّل» و گرايش به مباحث عقلى، به صورت تقليد آيندگان از گذشتگان، در درسها و كتابها تكرار مىشود، و با اينكه به اذهان و استعدادها كمك مىكند، سبب مىگردد تا صدها استعداد نهفته ـ چنانكه بايد ـ عرصه شكوفايى نيابند، و عقلهايى كه بايد خود «فعّال» باشند، و آثارى هر چه نوتر و زندهتر، و داراى مبناهايى تحقيقىتر و خدشهناپذيرتر، و واجد چارچوبهايى گستردهتر و شاملتر (نسبت به همه علوم انسانى و برخى علوم ديگر، كه بايد فلسفه هر عصر ـ در شأن فلسفى خويش ـ به آنها بپردازد)، بهدست دهند، به چنين حركتى موفق نگردند؛ و در برابر فلسفههاى سست بنياد غربى و شبه فلسفهها، و تحوّلهاى انديشهاى گسيختهزمان، و مكتبهاى جورواجور و چالشگر بيگانگان، نتوانند ـ از آن دست كه بايد ـ سيلى خروشنده از تعقّلى بنيادين و نو، و پاسخگو به شبهانديشهها و شبهفلسفههاى عصر، پديد آورند.
3. علامه سمنانى، در كتاب حكمت بوعلىسينا، روشى از نقد فلسفى را عرضه كرد، و با غنايى كه از نظر منابع و استنادها، و رسالههاى منقول در آن، و وفور مباحث آن، به اين كتاب بخشيد، اين روش را درخور عرضه ساخت. در اين سده اخير، پس از حكيم دانا، آقاعلى مدرّس زنوزى (م. 1307ق) و نقد معروف او بر معاد مثالى، و فيلسوف مشهور، ميرزا ابوالحسن جلوه (م. 1314ق) و پارهاى نظرهاى انتقادى او بر فلسفه متعارف، و همچنين آقابزرگ حكيم شهيدى مشهدى (م. 1355ق) و برخى نقدهاى او ، كار علامه سمنانى حركتى علمى و روشدار و سازنده است، و از ديدگاه ترويج «نقد فلسفى» ـ كه حضور آن در قلمرو انديشه علمى جامعه ما و مبانى صحيح تربيت فكرى ـ يك ضرورت به شمار مىآيد، درخور توجّه بسيار است.
چون استاد علّامه جعفرى، به اين ابعاد ارزشى و علمى و تربيتى كتاب وقوف يافتند ـ از باب وظيفه علمى و دينى ـ به نوشتن مقدمهاى به منظور شناساندن بيشتر آن، و توجّه دادن اذهان پويا و انديشههاى آزاد به محتواى پرارج آن پرداختند. و از جمله نكتههاى مهمّى كه در مقدّمه خويش يادآور شدند، نقد علمى علامه است بر مسئله «اصالت وجود.» اين مسئله ذاتاً عرفانى است نه فلسفى (يعنى منسوب به «شهود» است نه «عقل»)، ليكن فيلسوف فاضل و بزرگوار، حضرت صدرالمتألهين شيرازى ـ رحمت اللّه عليه ـ كوشيده است تا آن را در قالب بيان فلسفى (و قياسهاى منطقى) عرضه بدارد. البته، جاىْ جاى، در بيان خود مسئله و فروع مهم آن، به «كشف» و «مُدَّعَيات كشفى» استدلال مىكند، و عرفانى بودن آن را مىنماياند، و ذوقى بودن موضوع را به صراحت و مكرّر مورد تأييد قرارمىدهد، و درباره آن و شكل تحرير و اثبات آن مدّعى شهود باطنى مىشود. و اين همه روشن مىدارد كه مسئله ذاتاً فلسفى (تعقّلى خالص و منطقى و قياسى صرف) نيست.
4.در تأييد بيشتر آنچه اشاره كرديم ـ و در نزد اهل فن روشن است يادآورى مىكنيم كه جناب صدرالمتألّهين ـ از جمله ـ در مسئله اثبات، علم مبدأ متعال به اشياء، از راه قاعده «بسيطُالحقيقه» ، بر شيخالرئيس، كه به اين صورت و بر اين مبنى آن را قبول ندارد، و موضوع را به صورتى ديگر تصوير مىكند، خرده مىگيرد و مىفرمايد: «هر كس اهل كشف نباشد و از ذوق تام بهره نيافته باشد، به اين مطلب نمىرسد.»
شيخالرئيس ابنسينا، با منطق عظيم «شفا»، بر ستيغ بلند تاريخ علم منطق پر گشوده است. او با مغز منطقى و رياضى خويش، و بر شالوده اصول منطقى و مبانى تعقّلى صرف، مسائلى را رد مىكند و نمىپذيرد، مانند «حركت جوهرى»، «مُثُل افلاطونى»، «اتّحاد عاقل و معقول»، «ماديّهِ الحدوث بودن نفس انسانى»، و «تجرد قوّه خيال». صدرالمتألهين در اين مقام نيز مىفرمايد: «اينها همه به اين دليل است كه شيخ اهل مكاشفات نبوده است.» و مىفرمايد كه خود به اين مراحل واصل گشته است، و صحّت اين مسائل را از اين راه به دست آورده است.
بارى، علامه حائرى سمنانى، در كتاب حكمت بوعلىسينا ـ از جمله ـ مسئله «اصالت وجود» را، كه پس از صدرالمتألهين جزو مسائل اصلى، يا اصلىترين مسئله در «فلسفه اولى» (در مشرب فلسفى جمعى از فاضلان اسلامى) بهشمار مىآيد، مورد نقد قرار داده است. و استاد علامه جعفرى، در مقدمه جلد به سوم، در اين باره چنين مرقوم داشتهاند:
«مسئله «اصالت وجود» يا «ماهيّت» كه بدون شك از مشكلات عظيمه فلسفه بهشمار مىرود، و از ديرگاهى است كه افكار فلاسفه را به خود مشغول نموده و موجبات تلاش فكرى آنها را فراهم آورده است. در اين بحث ـ مانند ساير مباحث فلسفى ـ عظمت متفكّران به قدرت و نيروى استدلال برترى پيدا كرده است. مثلاً در اثبات دعواى «اصالت وجود»، عظمت صدرالمتألهين، بيشتر از فرق ميان «وجود ذهنى» و «وجود خارجى» ـ كه به زعم قائلين به اصالت وجود مهمترين دليل «اصالت وجود» است ـ مؤثر واقع شده است. همانگونه كه عظمت ميرداماد به نظر معتقدان اصالت ماهيت در اين موضوع ظهور يافته است.»
در اين مبحث، قدرت فكرى حضرت آقاى علامه، بدون تأثّر از گفتهها و گويندهها، مسير علمى خود را طى نموده، و اصالت وجود را بدون تحت تأثير قرار گرفتن شخصيتها مورد نقد علمى قرار داده است.
مباحث «وحدت و كثرت»، و «ارتباط حادث و قديم»، كه از مجلّد سوّم شروع مىشود، دشوارترين و با اهميّتترين مسائل حكمت الهى است. اين همان مباحثى است كه هسته مركزى انشعاب عقايد مختلفه را در «الهيّات» تشكيل مىدهد. و چنانكه مىدانيم، در اين مباحث، گاهى استدلالات شعرى و ذوقى، نيروى اصلى اثبات را به عهده گرفته است... در اين مبحث مرحوم علّامه غايت تتبع و تحقيق را به انجام رسانيده ... و بدون مبالغه، نقدى غير قابل انكار بر مسلك «وحدت موجود» و «وحدت وجود» (منجر به «وحدت موجود») وارد ساختهاند...
اين مشى علمى و فلسفى را كه از معظّم له در اين مبحث مشاهده مىكنيم، از نظر استقلال فكرى فوقالعاده جالب است، و بدون مبالغه، استقلال اين شخصيت بزرگ را در تفكرات علمى و حِكْمى اثبات مىكند. تقاضاى نگارنده تقريظ اين است كه با دقّت كامل، تمامى اين دوره، و بالخصوص اين چند مبحث كه تذكر دادهايم ـ و بهويژه مبحث اخير ـ را مطالعه فرموده، خدمت بىنظير حضرت آقاى علّامه را، كه مهمترين خدمت به تبيين طريق انبيا و اهل بيت عصمت (سلامُ اللّه عليهم اجمعين) است، ادراك نمايند.
اين ديدار ميان اين دو عالم جليلالقدر، و تأكيد هر دو بر پيروى خالص و اجتهادى، از حقايق معارف اهل بيت (ع)، و پرهيز از هرگونه تقليد، يا التقاط يا تأويل و انحراف، در جهت احياى امر آل محمّد (ص) و نشر تعاليم خالص آنان، مرا به ياد حديثى مىاندازد، از فروغ آفرين بزرگ آفاق تربيت و بصائر حضرت امام ابوجعفر محمّدباقر (ع)، آنجا كه مىفرمايد:
تَزاوَرُوا في بُيُوتِكُم، فإنَّ ذلکَ حياهٌ لاِمرِنا؛ رَحِمَ اللّهُ عبداً أَحْيا أَمْرَنا.
«به خانههاى خويش به ديدار يكديگر برويد، كه اين ديدارها موجب زنده ماندن امر ما (و تعاليم و معارف و مرام ما) خواهد بود. خداوند بيامرزد كسى را كه امر ما را زنده بدارد.»
5. اين مقدّمه، به همانگونه كه علّامه سمنانى و مقام والاى او را در نقد مسائل فلسفى و عرفانى و تحقيق آزاد درباره آنها، و همچنين ارزش علمى و روشْآموزِ كتاب گرانسنگ او را مىشناساند، نيز نشان مىدهد كه ما با دانشمندى جامع و مستقلانديش روبروييم؛ پس ترسيمى است نيز از استقلال فكرى و شهامت علمى علامه جعفرى، و آزادانديشى ايشان در مسائل گوناگون فلسفى و علمى، كه امروزه اين چگونگى گوهرى اندك ياب است، بهويژه كه اكنون روزگارى است كه بس و بسيارى از فاضلان ـ چنانكه اشارهاى گذشت ـ در تعبّدهاى عقلى و تفلسفهاى تقليدى و تكرار بيچون و چراى مطالب و استدلالهاى متفكّران سدههاى پيشين ـ بدون نگرشهاى اجتهادى و انتقادى ـ عمر مىگذرانند... و از اينجاست كه دانشمندان مستقلانديش ـ نه تكرارگر ـ بايد پيوسته مورد تكريم باشند و سرمشق قرار گيرند. استاد علامه جعفرى، اين مستقلانديشى را از سالها پيش در آثار خويش نشان دادهاند، از جمله در مباحث مهم كتاب ارتباط انسان ـ جهان ، به هنگام نقد آراى گوناگون فيلسوفان و متفكّران شرقى و غربى. و همچنين در كتاب مبدأ اعلى، به هنگام بحث درباره مسائل رايج درباره «وجود»، كه همواره با پرهيز از هرگونه نقد علمى آزاد تدريس و تكرار شده است. در كتاب يادشده، در اين باره مطالبى مفصل آمده است، و گاه مسائل با زبان رياضى توضيح داده شده است. در اينجا به آوردن بخشى بسيار كوتاه از سخنان ايشان بسنده مىكنيم:
اگر اين بحرانهاى علمى و فلسفى و مسلكى رو به خاتمه بگذارد، و مسالك «ردهبندى» شود، تصوّف حرفهاى (نه معرفت واقعى) و «وحدت وجود» كه منجر به وحدت موجود مىشود، در رديفى از عقايد قرار مىگيرد كه عشّاق اين مكتب هيچگونه رضايتى به آن ندارند؛ ولى از آن طرف، واقع و حقيقت هيچگونه پيروى از خرسندى و كراهيت افكار نداشته و نخواهد داشت. بيرحمى و خشونت واقع را با نرميهاى عاطفهاى نمىتوان مستور كرد... .
6. با توجه به نظر علامه جعفرى درباره «وحدت وجود» و «اصالت وجود» به خوبى درمىيابيم كه چنين متفكّرى آزادانديش و تقليدگريز (و آشنا با مبانى قرآنى و معارف اهلبيت (ع) و معتقد به «ردهبندى» مسلكها و مشربها، و مؤمن به خالصْفهمى حقايق وحيانى و پرهيز از هرگونه تقليد عقلى و التقاط و امتزاج و تأويل...)، نمىتواند چيزى از مقوله عرفان التقاطى و صد درصد تأويلى و هندى صوفيانه را، عرفانى اسلامى و قرآنى بهشمار آورد. عرفانى كه ذاتاً هندى است، و شالوده آن بر يك تفكر بسيار قديمى هندى (يعنى سرزمينى دور از تعاليم توحيدى پيامبران) درباره وجود و وحدت آن نهاده است، و اينكه در جهان هستى، در نهايت، عليّت و معلوليّتى نيست و خالقيّت و مخلوقيّتى تصوّر ندارد، بلكه همه چيز تجلّى يك چيز است، بلكه به سخن درستتر در بيان عقايد اين نِحْله، همه چيز يك چيز و يك چيز همه چيز است ـ «وفَى كُلّ شىء ٍلَه آيةٌ تَدُلُّ عَلى أَنّه عَينُه».
و تباين ماهوى چنين نِحْلهاى در توحيد، با توحيد متعالى و منّزه انبيايى، و خداشناسى وحيانى، و معرفتاللّه اوصيايى، كه از مكتب معارفى خالص و مشعشع معصومين (ع) استفاده مىشود، بهخوبى روشن است. استقلال انديشه و گريز از مدار بستگى، و مطالعات وسيع در تاريخ آرا و نِحلهها و سرچشمههاى آنها، و خروج از حوزه محدودنگرى، و پرهيز از روش ممنوع شرعى و عقلىِ «تأويل»، از سويى، و از سويى توجّه مسئولانه به خالص فهمى معارف قرآنى و مبانى كامل و مستقل و بىنياز از تأويل وحيانى، استاد علامه جعفرى را از افتادن در دام پذيرش آنگونه عرفانها و نِحْلهها فرا داشت؛ از اينرو، دكتر نصرى، پس از تتبّع در آثار استاد و ملازمت ساليان با ايشان ـ بهحق ـ مىگويد: عرفانى را كه استاد جعفرى مطرح مىكنند، عرفان مبتنى بر اسلام است، آن هم اسلامى كه از كتاب و سنّت و سيره پيامبر و ائمّه برمىآيد، نه عرفان مبتنى بر كتابهاى صوفيّه و عملكردهاى خانقاهنشينان.
آنگاه اين تعريف زيبا را درباره «عرفان اسلامى» از استاد جعفرى نقل مىكند: عرفان اسلامى عبارت است از گسترش و اشراف نورانىِ «منانسانى»، بر جهان هستى، به جهت قرارگرفتن «من»، در جاذبه «كمال مطلق» كه به «لقاءاللّه» منتهى مىگردد.
7.در اينباره كه توحيد عرفانى با توحيد قرآنى و مبانى اهلبيت(عليهمالسّلام) در معرفهاللّه سازگارى ندارد، بزرگانى بسيار و بسيار ـ بجز علّامه سمنانى و علامه جعفرى ـ اظهار نظر كردهاند، از جمله مرزبان بزرگ حقايق شيعى، و چكاد افراشته تعاليم اوصيايى، حضرت علّامه حلّى (م. 726ق)، در كتاب نهجالحق ؛ و فلسفهدان و عرفانشناس برجسته معاصر، علامه سيّدابوالحسن رفيعى قزوينى (م. 1395ق) در مجموعه رسائل».
در اينجا بهعنوان توضيح مىگوييم: در مسئله مهم توحيد، چهار طرح را مىتوان بيان داشت:
الف) توحيد ايجادى خِلْقى (يعنى ايجاد، بر شالوده خلقت، خالقيّت خداوند متعال و مخلوقيّت همه كائنات، با نفى سنخيّت).
ب) توحيد ايجادى عِلّى (يعنى ايجاد، بر شالوده علّيّت، علّيّت مبدأ متعال و معلوليّت كائنات، با لحاظ عليت فلسفى و لوازم آن).
ج) توحيد وجودى تشكيكى (در اين قسم، ايجاد به معناى متعارف آن، اعم از خلقت يا علّيّت نفى مىشود، زيرا اين مشرب نيز ـ در نهايت ـ به نفى علّيّت و معلوليّت اعتراف مىكند، فقط تجلّى ذات است در مظاهر مختلف ، و منشأ اختلاف اعدام است نه وجودات، يعنى عدم مرتبه عالى مقوّم مرتبه سافل است. اين قسم را، توحيد وجودى سنخى نيز ناميدهاند).
د) توحيد وجودى اطلاقى (در اين قسم نيز، علّيّت و معلوليّتِ اصطلاحى نفى مىشود، و تجلّى در ظهورات است. و ظهورات، عين متجلّى است، يعنى تجلّى و متجلّى و متجلّا فيه ـ به حسب حقيقت ـ يكى است. اين قسم را توحيد وجودى عينى نيز ناميدهاند، چنانكه در بيتى و جملهاى كه از صاحب فتوحات نقل شد بدان تصريح گشته است).
8. سه صورت اخير، از اين چهار صورت، با توحيد انبيايى و اوصيايى (توحيد قرآنى)، بهطور قطع سازگار نيست. توحيد قرآنى كه ـ پس از آيات صريح و بسيار ـ بهوسيله پيامبر اكرم (ص) و امامان اهل بيت (ع) ـ حاملان اصلى علم قرآنى ـ در احاديث و خطبهها و دعاهاى معتبر، مكرر تبيين شده است، همان توحيد ايجادى خلْقى است، كه خداوند متعال ـ در مقام جلال و كبريايى ـ خالق هستى است از عدم و بدون سابقه، به قدرت مطلقه الهيّه، در ظرف اراده. و هيچ سنخيّتى ميان «خالق» و «مخلوق»، قابل تصوّر نيست، بلكه اصل بر عدم سنخيّت است، به دليل ازليّت ذات و غير ازليّت كائنات.
ذات متعال خالق، ازلى است، و تعيّن آن تعيّن ازلى است، و ذات مخلوق، غير ازلى و تعيّن نيز غيرازلى است. و ميان اين دو تعيّن، هيچگونه سنخيّتى نمىتواند باشد (لَيسَ كمِثلِهِ شىء). ميان موجود ذاتآ ازلى و موجود ذاتاً غير ازلى هيچگونه سنخيّتى و تشابهى نمىتوان تعقّل كرد. گذشته از اين، اثبات سنخيّت، مستلزم ادّعاى نوعى ادراك حقيقت ذات (و احاطه متناهى بر نامتناهى) است. و اين محال است.
9. در اينجا مشكلى نيز به نام مشكل «ربط حادث به قديم»، كه مفهومى و اصطلاحى و تصوّرى يونانى است ـ و بسيارى از آقايان را سرگردان كرده است ـ بهوجود نمىآيد، زيرا سخن از «خالق» و «مخلوق» است. و مخلوق به صرف اراده كامله خالق قادر مطلق خلق مىشود، و انتخاب زمان خلق و اراده آن ـ مانند كيفيّت آن ـ با ذات خالق است، و از اسرار خالقيّت ذات متعال است: ... تَعْلَمُ ما في نَفسى، و لا أَعْلَمُ ما في نَفسِک، إنَّکَ أَنتَ عَلّامُ الغُيوب . كه هر زمان ـ بنابر تعبير مصطلح ـ اراده كند شيئى را بيافريند، آن شىء آفريده شود: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا اَرادَ شَيئآ أَن يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون . پس اين، قدرت كامله و تامّه خالق قادر مختار است كه در ظرف اراده (إذا ...)، مخلوق را پديد مىآورد؛ و اين است توحيد فطرى انبيايى و اوصيايى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُم من خَلَقَ السّمواتِ و الأرضَ؟ لَيَقُولُنَّ: اللّه... وَ لَئِن سَأَلْتَهُم: مَن خَلَقَ السّمواتِ و الأرضَ؟ لَيَقُولُنَّ : خَلَقَهُنَّ العزيزُ العَليم.
10.بدينگونه و با آنچه به اختصار ياد شد ـ و در كتاب با شرحى بيشتر و استنادهايى مكرّر تبيين گشته است ـ اگر مىنگريم كه استاد جعفرى، مباحثى را با عنوان «هماهنگى علم و فلسفه و عرفان و مذهب با يكديگر» مطرح كردهاند، به معناى جهتگيرى كلى اين چهار امر است، چنانكه واژه «هماهنگى» نيز به آن اشعار دارد، نه عيّنيّت دادهها؛ زيرا كه در شناختهاى اصيل و نهادينه، در معرفت جهان و جهان معرفت، دادههاى تعاليم وحيانى و تفسيرهاى اوصيايى، هيچگاه و به هيچگونه، همسان ديگر مفاهيم و اصطلاحات و دادهها نيست، و سطح آنها هرگز يكى نيست؛ و آفاق شناختى و ابعاد شهودى آنها بسيار متفاوت است؛ چنانكه اينجانب در كتاب «الهيّات الهى و الهيّات بشرى»، اين موضوع را روشن كردهام، اگرچه اصل موضوع، در نزد صاحبنظران بصير، و تأمّلگرايان خبير، و عقلشعاران متين، و تعقّلباوران راستين روشن است.
11. از همين جاست كه مىنگريم، علامه جعفرى، اذهان را به فلسفه خاصّى نيز توجّه نمىدهند، و مشرب عرفانى خاصى را تأييد نمىكنند؛ و از انتقاد كردن بر نظرهاى صاحبان نظر به هيچگونه نمىهراسند، و به صراحت مىگويند: ... نه مُثُل افلاطونى صورت تحقّق به خود خواهد گرفت، و نه بحث از مفهوم وحقيقت وجود خاتمه خواهد پذيرفت. بهتر و بلكه ضرورىتر اين است كه ما حقيقتجويان تشخيص بدهيم كه فكر يعنى چه؟ و چگونه بايد به كار بست؟ و چه نتيجهاى را بايد از فكر توقّع داشته باشيم؟ ... روح تقليد نبايد ما را دنبال شبسترى و ملّاصدرا بكشاند... بلكه بايد آنها را واقعاً درك كنيم، امّا محدود نمانيم و با بالهايى كه خداوند به بندگانش داده است به پرواز درآیيم.
و بدينگونه است كه «استاد همواره از بيمارى شخصيّتزدگى سخن گفتهاند، و طالبان علم را از فرو رفتن در جاذبه شخصيّتها برحذر مىدارند»، هم بدينگونه است كه شرح مثنوى ايشان نيز شرحى انتقادى است. از نظر اينجانب در اين شرح، اين سه مطلب مىتواند بهصورتى مؤكّد مورد نظر باشد:
1.اشاره به پارهاى كشفهاى علمى جديد، كه ممكن است ـ بهگونهاى ـ از برخى ابيات استفاده شود.
2.مقايسه افكار مطرح گشته در مثنوى، با افكار شمارى از متفكّران غربى.
3.ذكر انتقادهاي 1ى كه بر بخشى از مطالب و تفكرهاى مولوى وارد است. «افكار و آراى مولوى را مورد تجزيه و تحليل قرارداده، بهترين آنها را پذيرفتهاند، و برخى را نيز نقّادى كردهاند.»
نظر شما