«بیکرانگی» تجربهای کرانمند از زیست آدمی است که تلاش میکند تا در پیوند با بیکران عشق به تمام هستی تفسیری ساده و صمیمی از زیست آدمی در این زمانه پرآشوب ارائه دهد.
در مواجهه با اثر مانند هر متن نوشتاری دیگر در اولین گام با زبان و چیدمان و ترکیب کلمات و لحنی که نویسنده به کار گرفته است مواجه میشویم. زبان ساده و لحن آرام آن حتی جایی که زبان به گلایه و کنایه میگشاید به دور از زبان بهاصطلاح فاخر به معنی فخر فروشانه و پیچیده دانشگاهی است.
این سادهنویسی به چند جهت رخ داده است هم مدیوم و قالب یادداشتنویسی -هم تلاش برای وسعت گستره مخاطبین و نیز اتمسفری است که نویسنده میخواهد پیرامون این سرزمین آرمانیاش ایجاد کند و البته ستایشبرانگیز.
سرعت ارتباطات و تغییر مدیومهای نوشتاری در تولید محتواهای متن محور از رسانههای اجتماعی تا کتابها زبان و ادبیات متناسبی را میطلبد و البته نویسنده در حفظ سنت ادب پارسی در این حرکت و دگرگونی ارتباط خود را باریشهها قطع نکرده است؛ اما با توجه به حجم کتاب و تنوع موضوعات در قالب یادداشتها به نظر میرسد صرفاً با یک گردآوری بدون تعریف مشخص موضوعی و البته در حجم زیاد در قالب کتاب مواجه هستیم و این ضرورت صرفنظر نگاه نویسنده در محوریت عشق در گشودن تمام گرههای زیست بشر توجیه فنی ندارد.
از سویی دیگر ارجاعات برونمتنی با تلاشی که در آفرینش جهان درون اثر شده است فهم دقیقتر را منوط بر مطالعات پیرامتنی و بینامتنی میکند. بهطور مثال اشاره به بانوی چراغ به دست مرلین مونرو یا پلنگ عاشق.
تجربههای مشابهی داخل و خارج از ایران در تبدیل و گردآوری یادداشتها به نوشتههای بلاگرها یا پادکستها به شکل کتاب وجود دارد و البته که نکاتی هرچند ظریف در این تغییر مدیومها شایان توجه است.
به هر تقدیر رواست اگر نویسندهای با اندیشه حافظ و سعدی و خیام به شهرزاد هزارویکشب اقتدا کند و هرچند برگی قصهای روایت کند؛ اما کاش این نخ شدن ماجراها محدود به محدوده آغاز و پایان جلد کتاب نباشد و بستگی بیشتری در پیوند موضوعی پیداکرده و در چند مجلد قرار گیرد.
این یادداشت را با آنچه در مقدمه مینویسد به پایان میبرم:
قدر این زندگی را بدانیم چون همهچیز ناگهان به پایان میرسد و سفری دیگر آغاز میشود بهسوی بیکرانگی.
نظر شما