کتاب از پنج فصل با عناوین؛ «مسئله استبداد»، «چرخشهای مفهومی دال استبداد»، «رخداد و بحران حکمرانی»، «رویتپذیری و تنطیمات: برآمدن ایده دولت فراگیر» و بلاخره «تاریخنگاری ایرانی و گفتمان استبداد» تشکیل شده است.
نویسنده در ابتدای کتاب اشاره میکند: «پژوهش حاضر با طرح پرسش از تاریخ برآمدن گفتمان استبداد در پی رخدادهایی تاریخی میگردد که استبداد را بدل به مسئله کردند. کتاب حاضر در پی این نیست که صدق و کذب گزارههای نظری و گفتمانی موجود را در قبال توضیح وضعیتهای تاریخی بررسی کند یا وضعیت ایران را در یکی از سنخهای از پیش موجود جای دهد و یا دورههای بلند تاریخی را ذیل یک مفهوم یک دست کند، مسئله این است که چه شد که بازنمایی ایران به مثابه استبداد، به گفتمان غالب بدل شد؟...»
در جایی دیگر نوشته است: «برخی از رویکردها بر محور جامعهشناسی تاریخی (مانند کاتوزیان، 1372؛ پیران، 1384) و برخی دیگر مبتنی بر روانشناسی استبداد (مانند قاضی مرادی، 1383؛ علی رضا قلی، 1384؛ مهدی بازرگان، 1357) در چارچوب گفتمان استبداد ایرانی، بر تاریخ انحطاط( به قول سید جواد طباطبایی، 1383) متمرکز شدهاند. اگرچه غالب متونی که در مورد استبداد ایرانی نوشته شدهاند بیتوجه به اسناد و پژوهشهای تاریخی نبودهاند و شاهد مثالهایی برای اثبات مدعای خود دارند؛ اما پرسش اینجا است که آیا بدون مفروضات گفتمانی و نظری میتوان از اسناد تاریخی بهره جست؟ این مفروضهها تا چه حد به بررسی اسناد جهت دادهاند؟»
نکتهای که در اینجا قابل یادآوری است این است که افرادی مانند کاتوزیان، رضا قلی و بازرگان را حیدری نام میبرد که به استبداد پرداختهاند، و در ادامه توضیح میدهد که تفاوت این کار در این است که نویسنده استبداد را زائیده یک گفتمان میداند که در گذشته ریشه داشته است و نویسندگان قبلی به این گفتمان و غالب نظری توجه نداشتهاند.
باید به مولف کتاب یادآوری کنم، همه متفکرانی که نام بردهاید، ابتدا برخلاف دیدگاه طباطبایی معتقد به تاریخ انحطاط نیستند، دوم اینکه همه معتقدند که استبداد ریشهای است و به این صورت نیست که خلق الساعه باشد. مثلا کاتوزیان معتقد به چرخه استبداد، آزادی و هرج و مرج است یا بازرگان میگوید ما ملتی بودیم که با توجه با خلقیات و تربیتمان هرکسی میآمد بر ما حاکم میشد که درواقع بیان کننده ریشهای بودن استبداد است. البته شاید تفاوتی با رویکرد نویسنده محترم از این حیث داشته باشد که این افراد با رویکردی فکویی به مسئله استبداد نپرداختهاند، اما به هرحال آنها را نمیتوان متهم کرد که بدون توجه به مفروضات گفتمانی و غالب نظری به مسئله استبداد پرداختهاند.
حیدری در ادامه نوشته است: «در اثر حاضر، استبداد به عنوان یک ابزار مفهومی مد نظر نخواهد بود، بلکه خود این مفهوم در نسبت با تعینات مادی و فرایندهای شدناش اهمیت مییابد. خود جنگ، بیماری و مرض و قحطی نیز به مثابه هستی در خود برای ما اهمیتی ندارند، بلکه در نسبت این پدیدهها در وضعیت تاریخی و نظم گفتمانی موضوعیت دارد که در این نقطه بدل به واقعه و رخداد تروماتیک میگردند.
اگر این مسئله را بتوان بیشتر دنبال کرد، زمینهای برای طرح پرسش گشوده میشود که استبداد نه در خلاء که در یک بستر تاریخی بدل به مضمونی کلیدی برای علوم اجتماعی ایران شده است. این گفتمان باید در نقطهای پدید آمده باشد. نقطهای تاریخی که دگرگونی عمدهای در منطق زندگی رخ داده است. رویدادهایی که نظم پیشین را یکسر در هم ریخته و بر بستر این رویداد، تراکمی از گزارهها پدید آمدهاند و گفتمانی نو پدید آوردهاند.»
در جایی دیگر نوشته است: «تلاش نظری پژوهش حاضر این است که نشان دهد وضعیت اکنون برخلاف تمامی ادعاهای رایج وضعیتی بحرانی و آنومیک نیست که تن به فهم ندهد، بلکه این وضعیت محصول ذهنیتی بحرانی است که آغازین لحظات تولد مدرنیته ایرانی با آن همراه بوده است. لذا آغازگاه نظری پژوهش حاضر این است که اکنون را باید در درون نظمی تاریخی فهم کرد که از دل خلق یک روایت تاریخی ممکن میگردد. وهله دوم به چگونگی تثبیت حکومتمندی برمیگردد. اگر چه برآمدن حکومتمندی پایان یافتن پرسش از مشروعیت سیاسی بود، اما حکومتمندی در ایران در بستر پرسش از مشروعیت سیاسی در حال تقلا است.»
حیدری در پایان کتاب آورده است: «اثر حاضر تلاش دارد این اسطوره را بشکند و نشان دهد که اگرچه تقلاهای گفتمانی برای برآمدن حکومتمندی در تاریخ معاصر ایران آغاز گشت، اما هیچگاه به انجام نرسید و در سطح مادی تثبیت نشد. زیست سیاست اگرچه در سطح گزارهای مدام در حال خلق شدن است، اما توان تثبیت شدن نداشته است چراکه ذهنیت بحرانی توان بقا در وضعیت ثبات را ندارد؛ لذا بحران را در سطوح گفتمانی باید تولید و بازتولید میکند. این وضعیت استثنایی تحقق زیست سیاست را مدام به تعویق میاندازد، اگرچه در آستانههای آن ایستاده است. و این تعویق، سیاست زندگی را به سوی سیاست مرگ میچرخاند و تمامی ابزارهای قدرت نرم را در لحظه استثنایی بدل به قدرت سخت میکند. از دیگر سو، اگرچه جمعیت در زیست سیاست به عنوان منبع ثروت دیده میشود، اما در وضعیت بحرانی، این خود جمعیت است که محل بحران است؛ لذا اعمال زیست سیاست به تعویق میافتد و گونهای از انضباط تثبیت میشود که تلاقی قدرت نرم و سخت است. این همه، چیزی نیست جز محصول ذهنیتی تاریخی و بحران زده.»
در پشت جلد کتاب نیز به رویکرد انتقادی کتاب اشاره میکند. نکتهای که در شناسنامه کتاب هم اشاره شده است. ظاهرا این اثر بخشی از مجموعهای با عنوان تاریخ انتقادی به مدیریت ابراهیم توفیق است. در پشت جلد میخوانید: «تاریخ انتقادی تاریخ اکنون است؛ اکنونی بودن نه از آن حیث که از گذشته بریده باشد؛ از این حیث که اکنون را در تاریخمندیاش فهم کند و به نقد ریشهای بسپارد؛ چراکه اکنون تباری دارد؛ اکنون در نسبت با تاریخ خودش، در ضرباهنگهای زمانیاش که آغازین لحظات تولدش را نوید میدادند معنا دارد؛ لحظاتی که به یاد نمیآیند اما تاریخ انتقادی آنها را به یاد خواهد آورد و اصوات کرکننده اکنون را معنا میکند. ایران مدرن پیوستی است به آغازین لحظات تولدش؛ و این تولد، در اکنون حی و حاضر است و عریان در پیش چشم ما حاضر. اگر ایران مدرن گسستی باشد از سازوکار تاریخی پیش از خودش، وضعیت کنونی یکسر پیوستی است به آغازین لحظات برآمدن ایران مدرن. در تاریخ فراموش شده، متون پراهمیت و گزارهسازی که کمتر در نظر گرفته شدهاند به سطح میآیند؛ به جای تمرکز بر شاه، سرداران یا صرفا تاریخ دولتها، تاریخ زمینههای پیشاگفتمانی و رخدادهای بزرگ فراموش شده مسئله میشود و چگونگی برامدن گفتمان استبداد از دل این رویدادها (که نظم جدیدی را طلب میکنند) محوریت مییابد. به جای فهم ایران ذیل فهم استبداد، اگر خود استبداد به مثابه برساختهای تاریخی گفتمانی را تبارشناسی کنیم به چه خوانشی از تاریخ خواهیم رسید؟ چگونه ایده «ایران استبدادی» به میانجی وبا و قحطی به ایده فراگیر اکنون ما تبدیل شد؟»
نظر شما