نگاهی به کتاب «گسست زبان؛ بحران هویت: فیلمنوشت راهرفتن روی سیم»
فروپاشی زبان و نسبت آن با بحران هویت
فیلم «راه رفتن روی سیم» به دلیل طرح گفتوگوی میان دو زبان، در ساختار و دو گفتمان زبانی و موسیقایی میتوانست جذاب ساخته شود، ریتم کند تدوین، با ریتم تند موسیقی، همراه نیست و ما همانطور که در واقعیت، این نسل را از دور مشاهده میکنیم، در فیلم نیز هرگز به آنان نزدیک نمیشویم.
فضای انتقادی حاکم بر فیلم که نوع مناسبات اجتماعی جامعه معاصر را نشانه رفته است و تبیینگر فاصلههای عمیق و شکافهای ژرف در نسبت با سنت اصیل فرهنگی است، برای صاحب نظران حوزه علوم اجتماعی فلسفه و زبان و هنر این امکان را فراهم آورده است تا در جلسات و سمینارهای مختلف به واکاوی این بحران دامن گیر اجتماعی در نسل جدید پرداخته و یکی از مفاد شکاف تفکر فرهنگی اصیل با مناسبات اجتماعی امروز را آسیبشناسی کنند؛ آنچه در مباحث تحلیلی و انتقادی کتاب مفصلا بدان پداخته شده است.
مسئله بحران موسیقی در جامعه معاصر ایران، ریشه در از دست دادن سنت موسیقایی مقامی دارد؛ که مطابق با گوشهها و مقامات عرفانی در فرهنگ و هنر اصیل سنتی اسلامی ـ ایرانی توسط بزرگانی چون فارابی، عبدالقادر مراغهای، صدرالدین قونیوی … طراحی شده است. جوانان نسل معاصر که سرگشته در پی موسیقی بیهویت غربی، که صرفا موسیقی حالی (در عوض مقامی) است و اشغالکننده اوقات فراغت آنان است. به نوعی با گسست از ریشههای قومی، بومی و سنتی خویش مواجهه شدهاند که بحران هویت کنونی را دامن زده است نوآوری مهم این اثر در نقد و واکاوی و تحلیل اثری است که بر این گسل تاکید میکند و از زاویهای کاملا نو و بدیع بحران هویت نسل معاصر را که تجزیه و آنالیز میکند.
در «مقدمه» این کتاب آمده است: «وقتی به چند گروه زیرزمینی موسیقی سرزدم و حرفهای آنها را شنیدم و میل و رغبت شدید آنها برای گسیل به آن سوی آبها را دیدم، کم کم این حس در من قوت گرفت که گویا آن چند تن مهاجر غریب رهاشده در بیکرانه اقیانوس را میشناسم. موضوعی که در ابتدا برای هر ناظری شگفت میآید اینکه بچهها با این سن و سال کم که هنوز زبان مادری خودشان را خوب فرانگرفتهاند و موسیقی بومی سنتی و ملی خودشان را نمیشناسند، چرا اینقدر در سخن گفتن با زبان بیگانه، مانند راک، متال و... ابرام میورزند؛ گویی هیچ نسبتی با مادر، پدر، وطن، خاک و تاریخ خود ندارند. با مواجهه نزدیک، چشم در چشم و سینه به سینه با گروهی که زبان خویش نیاموخته و میکوشند به هر دری بزنند تا با زبان بیگانه سخن بگویند، به عمق جان در مییابی که «بحران هویت» نسل معاصر در حقیقت یک «گسست زبانی» است.
قومی که در قرون متمادی آموخته تا به زبانهای متفاوت از شعر، حماسه، داستان، معماری، مینیاتور، موسیقی و... سخن بگوید، اکنون چنان در ساحت زبان در تنگنا افتاده که نسل کنونیاش برای تماشای معماریاش باید به دوردستها سفر کند و ذیل عنوان آثار باستانی با زبان عمران و مدنیتش مواجه گردد. نسلی که شهرش و خانهاش بیهیچ نشانی از آن زبان تابناک و نورگستر، در تاریکی و ظلمت هندسهای بیهویت، از فروغ افتاده، زبان در کام، چگونه میتواند بهرهای از آن کام شیرین و گوارای هویت تاریخی برده باشد. اما اشتياق شدید این نسل جوان به آن سوی آبها هرچند به بهانه زبان گشودن به واژه و آوای بیگانه است، اما این همه لکنت چه جاذبهای میتواند برای میزبان بیگانه داشته باشد؟ من این لکنت زبان را در ساعتها، نشست متمادی و تماشای آنچه بر احوال سخن گفتن به زبان بیگانه در میان این نسل میگذرد، به جان آزمودم. سکانس تمرین موسیقی گروه زیرزمینی در فیلم که شاید قدری هم طولانی و خسته کننده است، بیانگر همین الزام ویژه، یعنی تبیین همین لکنت زبانی است که چگونه کسانی که حتی اصول و دستور زبان عام را فراگرفته، به هر دری میگویند تا با زبانی که به درستی قواعد آن را نیز نمیشناسند، سخن بگویند.
فیلم «راه رفتن روی سیم» به دلیل طرح گفتوگوی میان دو زبان، در ساختار و دو گفتمان زبانی و موسیقایی میتوانست جذاب ساخته شود، نماهای درشت آن ابزار موسیقی و چهره نوازندگان بازیگر که عواطف دراماتیکی را نیز برانگیخته بودند، همراه با تدوین متناسب با ریتم و تمپوی موسیقی راک، میتوانست فیلمی پرکشش باشد و این دقیقا آن چیزی بود که ما قصد فاصلهگذاری با آن را داشتیم، ریتم کند تدوین، با ریتم تند موسیقی، همراه نیست و ما همانطور که در واقعیت، این نسل را از دور مشاهده میکنیم، در فیلم نیز هرگز به آنان نزدیک نمیشویم و این فاصله به مثابه یک تقدیر، همواره میان نگاه فیلم و شخصیتهای آن، مورد تأکید قرار گرفته است. تولید فیلم هربار با مشکلات و موانعی مواجهه میشد و از سال ۸۹ تا ۹۶ به طول انجامید، زمانی هم که کار کلید خورد، امکانات تولید فیلم محدود بود؛ یک کشتی در حال حرکت، در آبهای خودمان که فاصلهای را پیمایش کند، در اختیار نداشتیم و این فیلم و ماجرای مهاجرت آن با یک کشتی به گل نشسته، ضبط شد و سپس با کمک جلوههای ویژه بصری القای حرکت بدان افزوده شد. گروه موسیقی زیرزمینی در فیلم به راستی یک گروه موسیقی جوان زیرزمینی به نام «میدان آزادی» بود که در دوره پژوهش پیرامون فیلم، از میان گروههای مختلف برگزیده شد و آنها برای نخستین بار جلوی دوربین، آنهم فیلمبرداری سینمایی قرار میگرفتند.»
همچنین در بخش «یادداشت» این کتاب دکتر رضا داوری اردکانی در یادداشتی تحت عنوان «عسرت شاعرانگی» نوشته است: «آثار سینمایی دکتر معتمدی از حيث صورت و از جهت مضمون ممتاز است. من از صورت فیلم و اوصاف فنی آن نباید حرفی بزنم؛ اما مثل هر تماشاگری میتوانم بگویم که از فیلم چه دریافتهام و آیا از تماشای آن راضیام و چه مقام و رتبهای در قیاس با فیلمهای دیگر به آن میدهم. مقایسه فیلمها به یک اعتبار آسان و به اعتبار دیگر دشوار است و شاید بیوجه باشد. فیلمهای سرگرم کننده را با فیلمهای پر از عبرت و تذکر نمیتوان سنجید. دکتر معتمدی هر چه ساخته از سنخ فیلمهای اخلاقی ناظر به تأمل در اعماق وجود انسان بوده است. در اینجا مراد از اخلاق، معنی متداول آن نیست، زیرا در فیلم کسی را پند نمیدهند و به فضایل اخلاقی نمیخوانند. فیلم اخلاقی از نظر من آدمی را در انتخاب راهها و کارهای آزادانهاش نشان میدهد و شاید وسوسه این را هم داشته باشد که این آزادی از کجا میآید و چه محدودیتهایی دارد. همین خلجان فکری است که فیلمساز را به سراغ آدمهایی میبرد که راهی جز آنچه رسم و رسوم، خانه و حکومت برایشان مقرر کرده میجویند و عهدی تازه با خود میبندند و از آن دفاع میکنند و میکوشند تا أخر به آن وفادار بمانند. در فیلمهای دکتر معتمدی چیزی از دور راهبر و تعیین کننده است که غالبا با واسطه دیوانگی اثر میکند.
«فیلم راه رفتن روی سیم»، حکایت فرزند یک مأمور امنیتی است که عضو یک گروه موسیقی زیرزمینی است و میخواهد به خارج از کشور برای اجرای کنسرت برود. گروه با اینکه از فکر تأمین معاش غافل نیستند، سودای به دست آوردن سود ندارند، بلکه امر مهم برایش موسیقی است. البته در گروه یک شاعر هم هست. قضایای فیلم در دو صحنه وقوع مییابد: یک، کشتی و دریا که اهل هنر در پایان یک دوران سرگردانی دوست شاعر خود را میکشند و جسدش را به دریا میاندازند و این یعنی لازم نیست بیهنران عامل مرگ هنر باشند، بلکه ممکن است شعر و هنر بهدست هنر و هنرمند نیز تباه شود. دو، پدری که وظیفهاش مواظبت برای جلوگیری از رفتاری خلاف امنیت کشور است، اما در خانه خود از دخترش بیخبر مانده و وقتی کار از کار گذشته است خبردار میشود. پدر با فرزند مجرم چه میتواند بکند. وصف روحیه و احوال پدری که فرزند خود را خلافکار مییابد که در جست وجوی اوست شنیدنی و تماشایی است؛ به خصوص که همکاران هم به انحاء مختلف با طعن و کنایه او را آزار میدهند. داستان در مورد این است که پدر چگونه میتواند در مورد فرزند خلافکار و مجرم خود حکم کند. پدری که ناگهان باید مواد ادعانامه عليه دختر خود را فراهم کند، دردی دارد که فهم و وصفش آسان نیست. هنر فیلم این است که میتواند چیزی از این درد را نشان دهد، اما وضع دشوار پدر اینجا با هنر و مشکلات آن در جهان کنونی گره خورده است. قصه ای که در دریا اتفاق میافتد از یک حيث سادهتر و از حیث دیگر عظیمتر است. ساده است از آن جهت که در تنازع بقا یکی باید بمیرد و میمیرد، اما در فیلم بحث تنازع بقا نیست، بلکه آوارگی هنر و مرگ شعر یعنی هنری که به هیچ وسیلهای نیاز ندارد و آزادترین هنرهاست در میان است و این قضیه اختصاص به اینجا و این یا آن کشور ندارد، بلکه در کشتی سرگشته در دریاهای بینالمللی اتفاق میافتد.»
کتاب «گسست زبان؛ بحران هویت» نوشته احمدرضا معتمدی از سوی سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در 184 صفحه و با قیمت 29000 تومان منتشر شده است.
نظر شما