خانم ماهر از کجا شروع کردید؟
همیشه کتاب را دوروبَرم میدیدم و مادرم هم در این زمینه نقشِ پررنگی داشت. دوتایی کنارِ هم کتاب میخواندیم، شعر میخواندیم و من شعرها را حفظ میکردم. به نظرم قصه گفتن، حرف زدن و داستانسرایی کردن را مادرم به من یاد داد؛ به این صورت که هر بار از مدرسه و کلاسِ درس به خانه میآمدم، روبهرویم مینشست و میپرسید: خُب جانِ مادر امروز کلاست چطور بود؟ امتحانت چه جوری گذشت؟ معلمت چی گفت؟ و همه اینها باعث میشد من دقیقهها حرف بزنم و چطور صحبت کردن را بیاموزم. اما اولین کتاب را پدرم برایم هدیه خرید، در صبح روزی که فکر میکنم سه سال یا کمی بیشتر سن داشتم. از همینجا دستِ هر دویشان را میبوسم و بهترینها را برایِ این دو گنجِ زندگیام یعنی پدرم و مادرم از خدا بخواهم. من هر چه دارم اول مدیون خدا، امام رضا (ع)، بعد پدر و مادرم و استادم هستم.
و بعد چی شد؟
خواندنهایِ من ادامه داشت تا جاییکه در سیزده سالگی به دلیلِ علاقه شدید شروع کردم به داستان نوشتن و شعر گفتن و خواندنِ آثاری مثلِ هزار و یک شب، خرمگس لیلیان، قصههایِ شیرین آذربایجان، بعد به آناکارنینایِ تولستوی و امیر ارسلان رومی و هفت پیکر نظامی و ... ختم شد و هماکنون هم این خواندنها ادامه دارد.
اولین جرقههایِ نویسندگیام با حلقه داستانیِ طوبی زیرِ نظرِ دفتر تبلیغاتِ اسلامی شکل گرفت. اما به صورتِ حرفهای از سال 97 با شکلگیری مکتبِ رمانِ خراسان در حوزه هنریِ مشهد، زیرِ نظرِ استاد سعیدِ تشکری پا به این عرصه گذاشتم و تقریبا از آن سال به بعد مُداوم و بیوقفه نوشتهام؛ هم داستانِ کوتاه، هم نمایشنامه و هم رمان.
اولین کتابم مجموعه داستانهایِ مباهله پیامبر است که با عنوان «جمعِ پاکان» در تهران چاپ شد. دومین کتاب، مجموعه داستان «دلاندروا» نام دارد، هشت داستانِ کوتاه با محوریت فرهنگِ رضوی در سال 98 توسطِ انتشارات بهنشر به چاپ رسید. دو رمان در دستِ انتشار دارم: کتابِ سومم رمانی با عنوانِ «نهانخانه» است؛ برشی از زندگی شهید بیمرز رجب غلامی. کتابِ چهارمم رمانی با عنوان «آذرگون» است برشی از زندگی شهید مدافعِ حرم، حسین حسینی.
در حالِ حاضر رویِ کتابِ پنجمم کار میکنم که در مراحلِ پایانی قرار دارد، رمانی است در دهه سی و چهل که به صورتِ همزمان در کابل و مشهد رویِ میدهد و اولین جرقههایِ انقلاب اسلامی را دربرمیگیرد. چندین نمایشنامه بلند، کوتاه و رادیویی هم نوشتهام و هماکنون یک نمایشنامه در حالِ نگارش دارم.
در کارهای گروهی و مشترک هم فعال بودهاید.
بله در آثار مشترک زیادی با سایرِ نویسندگان اثر داشتم به عنوان نمونه در رمانِ جمعی واقعه گوهرشاد زیرِ نظر استاد سعید تشکری در حسینیه هنر مشهد، چاپ دو اثر در مجموعه داستان به صرف عصرانه در مشهد، چاپ چهار اثر در مجموعه داستانهایِ رضوی در سمنان، چاپ یک اثر در مجموعه داستان بارانِ آیهها در مشهد، چاپ یک اثر در مجموعه داستان تسبیحِ صبح در مشهد، چاپ یک اثر در مجموعه داستان تنهاترین تنها در تهران، چاپ یک اثر در مجموعه داستان هنر آسمانی در قم و چاپ یک اثر در مجله تاک در مشهد، از نمونههای کارهای مشترکم هستند.
در این سالها در جشنوارههای مختلفی هم حائز رتبه شدید. از آنها بگویید.
رتبه یک کشوری در جشنواره شهرِ خدا در سال 97، رتبه یک کشوری در جشنواره کبوتر حرم، رتبه یک کشوری در جشنواره نگارش داستان کوتاه رضوی در خانه در سال 99، رتبه یک کشوری در جشنواره کوثر هدایت در سال 99، رتبه سوم کشوری در جشنواره کبوتر حرم، رتبه سوم کشوری در جشنواره آیات مشهد، رتبه سوم کشوری در جشنواره هنر آسمانی قم، رتبه چهارم کشوری در جشنواره کبوتر حرم، برگزیده تقدیری در جشنواره کبوتر حرم در سال 96، رتبه چهارم کشوری در جشنواره بهار فیروزهای سال 96، برگزیده در جشنواره آیات مشهد، برگزیده طرح نمایشنامهنویسی در مرحله اول در جشنواره نمایشنامهنویسی کارگاهی رضوی در سال 99 و برگزیده جشنواره داستانِ کوتاه یوسف در مشهد در سال 1400 از مهمترین عناوینی است که به برخی از آثارم اختصاص یافته است.
کلاسهای نویسندگی در مسیر نویسنده شدن به شما کمک کرد؟
اول یک نکته را عرض کنم که من خودم را نویسنده نمیدانم، عنوانِ نویسنده بسیار بزرگ و عمیق است، به نظرم تقدسِ خاصی دارد که تنها آن را شایسته اساتید بزرگورام میدانم و بس. اما به عنوانِ یک شاگرد که دارد سعی میکند هم قلمی به دست بگیرد و هم خودش را بسازد، به نظرم مهمترین درسی که در جلساتِ نویسندگی آموختم جدا از تکنیک، فرم، فوت و فنِ نویسندگی شناختِ خویشتن بوده است. به شخصه اشتیاق فراوان دارم تا انسان بودن را بیاموزم و درست زندگی کردن را. نمیدانم؛ شاید فکر کنید این جمله شعار است، اما لازمه قلم به دست گرفتن علتِ فاعلی است. علت فاعلی همان شخصِ درامنویس است؛ کسی که میخواهد اثری زنده و پویا خلق کند؛ باید قادر باشد خودش به درک و فهمِ خاصی از جهان، دنیا و انسان برسد. باید دیدگاه داشته باشد، باید جهانبینی داشته باشد، آن هم نه یک دیدگاه مصرف شده، بلکه باید نقطه نظر و امضایِ خودش پایِ آن باشد. این یعنی همان شناخت خود، شناخت دنیا و انسانها و تعامل با زندگی است. رسیدن به همین نکته در جلسات نویسندگی به من کمک کرد تا بفهمم نوشتنِ تنها قانعم نمیکند و باید به فتحِ سرزمینهایِ دیگری دست بزنم.
قطعا کتاب خواندن. چون نوشتنِ کتاب، حرفهای است که تعداد معدودی درگیر آن هستند، اما خواندنِ کتاب، نه. دامنه خواندن وسیعتر است؛ نویسندگان برایِ خوب نوشتن باید مطالعه مُداوم داشته باشند و مردمِ عادی برایِ خوب زندگی کردن باید بخوانند. همانطور که جسم برایِ کارهایِ روزانه نیازمند تغذیه سالم هست، روح و ذهن هم نیازمند تغذیهای خوب است که مقداری از آن با مطالعه کتاب جبران میشود.
چه کنیم فرزندانمان به سمت کتاب بروند؟
اولین عامل خانواده است. پدر و مادر که اهلِ کتاب باشند، میتوانند این فرهنگ را در خانه و خانواده و فرزندان نهادینه کنند. بعد از آن میرسیم به اجتماعِ بزرگتر: مدرسه، دانشگاه و اجتماع. اساتید، رسانهها خیلی برایِ فرهنگسازی نقش دارند. با کمالِ تأسف نویسنده و کتاب دو عنصری هستند که واقعاً مظلوماند. سرمایهگذاریهایِ بیشتری باید در این زمینه انجام شود. همانطور که میدانیم ملتی قدرتمند است که تفکر داشته باشد، تفکر با خواندن و دانش به دست میآید.
خودتان چقدر مطالعه دارید؟
من واقعاً سعی میکنم همیشه بخوانم. در هر فرصتی سعی میکنم کتاب همراهم باشد. وقتِ مطالعه من شبها هست. گاهی اوقات که فشرده مینویسم، کمی از میزان مطالعهام کم میشود، اما قطع نمیشود. اما گاهی که فشردگی نوشتنم کمتر میشود، بعد از نوشتن برایِ خستگی گرفتن، میخوانم. حتی گاهی که مجبور میشوم با مترو این طرف و آن طرف بروم کتابی که میخوانم به همراهِ مدادم همراهم هست و در طولِ مسیر میخوانم. عموماً کتاب خواندن حالم را خوب میکند. حتی آن را بیشتر از موسیقی، فیلم و نقاشی دوست دارم. کتاب خوب خیلی خواندهام؛ آخرین کتابی که در حالِ مطالعهاش هستم، اثری وزین و بسیار غنی از خانمِ شیریندختِ دقیقیان است.
از تفاوتها و شباهتهای ادبیات ایران و افغانستان برایمان بگویید.
به نظرم قیاسِ ادبیات در افغانستان و ایران یک قیاسِ کاملاً اشتباه است. افغانستان مهدِ تمدن است ولی جنگزده. نمونهاش شعرا و ادبیانِ بزرگی است که در افغانستان دفن شدهاند، از ابوریحان بیرونی بگیرید تا سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری و ناصر خسرو و ... . اما در سالهایِ معاصر شوربختانه همواره سایه سیاه ناامنی و جنگ در آسمانِ این سرزمین سنگینی میکرده؛ حالا میخواهد جنگهایِ داخلی باشد یا هجومِ قومِ بیگانه از انگلیس و شورویِ سابق بگیر تا آمریکا و ناتو. خانه وقتی ناامن باشد بالتبع اعضایش بالندگی چندانی نخواهند داشت حالا میخواهد نخبگانِ علمی و دانشمندانش باشد یا ادیبان، نویسندگان، شاعران و فرهنگیانش.
اما باز هم نخبگانِ افغانستانی در داخلِ کشور و یا حتی در مهاجرت دست از تلاش برنداشتهاند و همواره درخشیدهاند، نمونه بارزش استاد ابوطالبِ مظفری؛ نویسنده، شاعر و پژوهشگر قَدَر و تکِ مقیمِ مشهد هستند، یا استاد محمدکاظمِ کاظمی شاعرِ برجسته مقیمِ مشهد و خانمِ زهرا حسینزاده. در کشورهایِ اروپایی هم میتوان از زندهیاد استاد محمداکرم عثمان نام برد، زندهیاد رهنورد زریاب و نویسندههایِ خوبی چون؛ سپوژمی زریاب، آصف سلطانزاده، محمدحسین محمدی و محمدجواد خاوری.
اما جمهوری اسلامی ایران مهمترین عامل را که امنیت است، خدا را شکر دارد؛ این یعنی رشد و پرورش نخبگان و بالتبع نویسندگان. ولی ارتقا ادبیات که پایه تفکر و سازندگی است، هنوز جای کار دارد. باید عزم جزم کرد و بهایِ بیشتری به نویسندگانی که جریانساز هستند و سرمایه کشور، داد، به جایِ اینکه تبلیغاتِ ادبیاتِ زرد و بدنه را کرد. باید هوایِ انتشاراتیها را داشت. باید فضاهایی فراهم آورد تا نویسندگان به راحتی بتوانند با مخاطبانشان، شاگردانشان و هوادارانشان جلسات روتین و دیدار داشته باشند.
متأسفانه آثارِ نویسندگان و ادبیانِ افغانستانی هیچ بازخوردِ قابلِ قبولی در ایران ندارد، نه ناشران و نه پخش آن به صورتی نیست که همگان اطلاع پیدا کنند و یا تهیه آن آسان باشد. مثلا باید به کتابفروشی که کارهایِ دوستان افغانستانی را پخش میکند، بروی و کتابِ فلان نویسنده افغانستانی را تهیه کنی. یا تنها ناشری که من گاهگاهی بعضی از آثارِ نویسندگان افغانستانی را در لیستِ کتابهایِ منتشر شدهاش دیده و تهیه کردهام، نشرِ چشمه بوده است. انتظار میرود تعاملِ نویسندگان مشهدی و افغانستانی بیشتر از اینها باشد، در جلساتِ نویسندگی شاهدِ این تعاملات کمتر بودهام ولی در گعدههایِ شعر وضع کمی بهتر است.
سخن پایانی؟
کوچکتر از آن هستم که بخواهم انتقاد و پیشنهادی داشته باشم؛ ولی دوست دارم این رویِ سخنم با بزرگان و مسئولین باشد؛ خانه نویسندگان را آباد کنید.
نظر شما