شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰ - ۱۳:۲۹
تبلور احساسات همسر یک شهید در «حس غریب پروانگی»

لیلا گودرزیان‌فرد، نویسنده ملایری خاطرات «پروانه‌ برازنده‌شهر» (همسر شهید علیرضا شمسی‌پور) را در حالی نوشته است که در زمان حیات این راوی هیچگاه وی را ندیده است. این نویسنده «حس غریب پروانگی» را حسی مشترک بین همسران شهدا می‌داند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در همدان، اخیرا همزمان با اختتامیه مسابقه سراسری کتابخوانی «حاج جلال»، از کتاب «حس غریب پروانگی» به قلم لیلا گودرزیان فرد رونمایی شد؛ کتابی که بر اساس خاطرات پروانه برازنده شهر، همسر شهید «علیرضا شمسی‌پور» نگاشته شده است.

با وجود اینکه کتاب به خاطرات «پروانه برازنده شهر» می‌پردازد اما نویسنده هیچ دیداری با راوی نداشته است و در زمان حیات راوی، نویسنده او را نمی‌شناخته است. چنانچه نویسنده خود در مقدمه آورده است، پس از شهادت شهید شمسی‌پور و کوشش نویسنده برای دستیابی به شناختی از شهید، دست‌نوشته‌های پروانه برازنده شهر به دست گودرزیان‌فرد می‌رسد و تبدیل می‌شود به «حس غریب پروانگی».

نویسنده در مقدمه اینگونه آورده است:
«نام شهید شمسی‌پور را زیاد شنیده بودم. روایت خاطراتش از زبان همرزمان و دوستانش، اشک و لبخند را باهم برایم به ارمغان می‌آورد. در مسیر شناختن شهید شمسی‌پور بود که دست‌نوشته‌های همسر ایشان (خانم برازنده) به دستم رسید. دست‌نوشته‌هایی که از خواندنش، بغض و گریه و لبخند و حسرت را نصیبم می‌کرد. حکایت بغض و گریه و لبخند را در سطر سطر این خاطرات می‌شود فهمید اما، حسرت را برای این می‌گویم که این بانوی بزرگ را وقتی شناختم که در میانمان نبود تا دستهای مهربانش را با افتخار بگیرم و بگویم چقدر خوب امانت‌داری کردی، علی‌آقا را برای همه‌ی مردم این سرزمین.
درباره خانم برازنده‌ها باید کتاب‌ها نوشته شود تا فراموش نکنیم، قسمتی از تاریخ پرافتخار کشور عزیزمان ایران را مدیون صبوری‌ها و ایثار همسران شهدا هستیم. و اما: حس پروانگی حس همه همسرانی است که از صبوری و ایثار آن‌ها مردانشان به معراج‌گاه شهادت رهسپار می‌شوند.  یادمان نرود در کنار هر شهید، شهیده‌ای است که هر روز جانش را به مسلخ عشق می‌برد.»

این کتاب برای اولین بار در سال 1398 چاپ شده است و بهار 1400 چاپ دوم آن توسط انتشارات «حماسه ماندگار» وابسته به اداره کل حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس استان منتشر شد. این کتاب 80 صفحه دارد و 10 صفحه آخر آن به تصاویر اختصاص یافته است. 

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: 
«اشک‌هایم آرام و بی‌امان بر روی گونه‌های داغم می‌غلطید. خودکاری را که در دست داشتم آهسته بر روی دفتری که روبرویم بود کشیدم. خطوط منظم و نامنظمی در کنار هم قرار گرفتند تا امضای من شد و مهر تاییدی بر رضایتم برای ازدواج. 

فکرش را هم نمی‌کردم، روزی که سند ازدواجم را امضا می‌کنم همسرم در کنارم نباشد. چندنفری که همراهم آمده بودند از نیامدن داماد کمی ناراحت بودند، هر چند علت نیامدنش را برای ما توضیح داده بود. من هم کمی دلم گرفته بود، امروز جای خالی دو نفر را احساس می‌کنم، پدری که در بچگی از دست داده بودم و همسری که از امروز قرار بود یک عمر در کنارم باشد.  

نگاهی به امضاهایی که شده بود انداختم، نامش را تکرار کردم: «علیرضا».»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها