اوسهبول، یک روستا در سوئد است که در استان ورملند واقع شده است؛ پس پشت آن رودی بزرگ و زیبا به نام کلاراون (به معنی رود شفاف) روان است و پیرامون آن را جنگلهای کاج گرفته است. جمعیت آن به 40 نفر کاهش یافته است و بیشتر کسانی که باقی ماندهاند میانسال یا سالمند هستند. این از آن دست مکانهای فراموششدهای است که در سراسر منطقه یافت میشود. خانههای چوبی ساده و رنگآمیزی قرمزش، کندههای چوبی که در زیر لبهها در برابر تاریکی سردی که همیشه در راه است، پشههایش در تابستان، گلآلودگیاش در نوامبر و زمستانهای دراز و طاقتفرسایش، موضوعی بعید برای یک کتاب پرفروش هستند. با این حال، در سوئد، صداهایی که از این دهکده کوچک معمولی آمدند به چیزی چونان یک مراقبه وجودی تبدیل شدند در مورد زنده بودن و انسان بودن، موجوداتی که در زمان زندگی میکنند در حالی که رودخانه جاری است و گرگها در جنگل زوزه میکشند.
من ورملند را میشناسم زیرا با یک نیمهسوئدی ازدواج کردم و در 30 سال گذشته - به غیر از این سال همهگیری - هر تابستان و زمستان آنجا بودهام. برای من، یک بازدیدکننده، این منطقه عاشقانههای کارل لارشون (نقاش بنام سوئدی) را در خود حفظ کرده است. این یعنی دریاچههایی برای شنا کردن، جنگلها برای قارچ پیدا کردن و گم شدن در آن، مهمانیهای خرچنگ، توتفرنگیهای وحشی، گرگومیشهای نرم، و سکوت. نویسنده ویل دین (نویسنده معاصر انگلیسی) به سوئد نقل مکان کرد و جنگلهای بیپایان و زمستانهای سخت ورملند را به محیط ترسناک طبیعتگرایانه برای آثار هیجانانگیزش تبدیل کرد. اما ماریت کاپلا، اصالتاً اهل اوسهبول، تکه کوچک غیردراماتیک خود از زمین را به دنیای کوچکی از زندگی تبدیل کرده است و ویژگیهای آن به آن اجازه میدهد تا جهانی باشد.
کاپلا، سردبیر یک مجله فرهنگی در گوتنبرگ، تقریباً با تمام 40 نفر از ساکنان اوسهبول صحبت کرده است. این داستانهای آنهاست که در کتاب میخوانیم و یکییکی از گذشته و حال خود صحبت میکنند. مردانی که زندگی خود را با درختان (قطع درختان و حمل الوار)، کمک در خانه، سنگتراشی، هنرمندی، پرستاری، و آموزگاری میگذرانند، زن و شوهری که با خردسالان بدون همراه افغان کار کردهاند، و زنانی که با بچههایشان در خانه ماندهاند. بسیاری از صداها متعلق به افرادی است که مانند والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایشان قبل از آنها، در اوسهبول متولد شدهاند، اما برخی دیگر از آنِ کسانی ست که از هلند، لهستان، آلمان شرقی، مجارستان، و دره سیلیکون به آنجا آمدهاند. به هر صدا وزن برابر داده میشود. وراج، کمحرف، پرچانه، خونگرم، بیاهمیت یا واقعی، هر شخصیت صحبت میکند و سپس به آرامی دور میشود.
هیچ کس معرفی نمیشود یا زمینهای از او داده نمیشود. نام هر یک از گویندگان و تاریخ تولد (و گاهی اوقات مرگ) آنها با حروف کوچک در انتهای صفحه آمده است. آسان است که از یک گوینده به گوینده دیگر بروید بدون اینکه بیدرنگ دریابید که صدا تغییر کرده است و ما در فهمی متفاوت هستیم. مهم این است که متن مانند یک شعر، یا مانند یک رود، با خطوط شکسته و حواشی گسترده، چیده شده است. ما کلمات را به گونهای نمیخوانیم که گویی روایتهایی شکل گرفتهاند. در عوض، مانند چیزی که در باد گرفته شده است و به آنها گوش میدهیم. گاهی اوقات، فقط چند خط کوتاه در یک صفحه وجود دارد، مانند این:
«هنگامی که
از پنجره طبقه بالا
به کلاراستراند
نگاه انداختم
قزلآلا را دیدم
که درست زیر سطح آن
شنا میکرد.»
اما در بیشتر موارد، کلمات شاعرانه نیستند («این فقط/ یک دره خونین است/ به نوعی...»). برخی از افرادی که کاپلا ضبط میکند ماجراهایی برای گفتن دارند (جنگ، خشونت خانگی، افسردگی، سرطان، فرار از شکنجه، خیره شدن به ورطه زندگی). برخی از فمینیسم (البته با بیزاری)، نژادپرستی، شکاف طبقاتی، فقر صحبت میکنند. اما اکثریت با چیزهای کوچک و روزمره میمانند: سوپ نخود، بافتن جورابهای پشمی خارشدار در کودکی، گوزن در جنگل، لوستر، کار کندن پوست درخت با تبر، باد در درختان. کلمات پایانی از شخصیتی میآید که در مورد گاو نر صحبت میکند:
«خیلی زیباست
جایی که روی شاخهها یخبندان است
آنجا مینشینند و
وقتی خورشید برمیخیزد
گرم میشوند
آنها دقیقاً مانند سیب سرخ هستند.»
چرا این این قدر تکاندهنده و عجیب است؟ من فکر میکنم دقیقاً به این دلیل که «اوسهبول» شاهد زندگیهای معمولی است و صدای افرادی را که معمولاً شنیده نمیشوند بدون واسطه به ما میدهد و ما را به توجه به چیزهای کوچک دعوت میکند. همچنین کتابی است که درست در لحظه مناسب، زمانی که ما آماده گوش دادن به آن هستیم، بیرون آمده است، زیرا درباره معانی بسیاری درباره خانه است، چیزی که در طول همهگیری برای ما ارزش بیشتری یافته، و آنچیزی ست که باید در آن ریشه داشته باشیم و به آن تعلق داشته باشیم. همانطور که یک شخصیت هنگام صحبت در مورد اینکه چرا اوسهبول را دوست دارد میگوید: «این جایی است که من زندگی کردهام.»
روستا رو به زوال است. بسیاری از ساکنان آن در دهه 80 یا 90 زندگی خود هستند و برخی از آنها از زمانی که با کاپلا صحبت کردهاند مرده اند. اگرچه کتاب حسی از تداوم و تکرار دارد، مانند کلاراون که در میان خاطرات میگذرد، اما نیز، چونان مرثیهای برای جهانی میخواند که در حال محو شدن است. شاید روزی اوسهبول فقط دهکده ارواح باشد، جایی که روزی روزگاری مردان و زنان در آن کار میکردند و عشق میورزیدند و گذر فصلهارا تماشا میکردند و هیزم را روی آتش میگذاشتند و داستانهایشان را تعریف میکردند.
شناسنامه کتاب
Osebol: Voices from a Swedish Village by Marit Kapla (translated by Peter Graves) is published by Allen Lane. 816 Pages
* نیکی جرارد رماننویس و نویسنده کتاب سوهام: داستانی از زمانه ما
منبع: گاردین (بریتانیا)
نظر شما