یکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۱
تأملی در مناسبت میان درد، رنج و تنهایی

دست و پنجه فشردن در آوردگاه بودن و نبودن، زندگی و مرگ، تندرستی و بیماری، مجبوری و مختاری، آزادی و مسوولیت، فضیلت و رذیلت، عقل وجهل، مهر و قهر، خیرورزی و شرارت، داد و بیداد، به تعبیر قرآن از مقام احسن تقویم تا اسفل السافلین را زیستن و آزمودن، فجورها و تقواها را تجربه کردن.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، حکمت‌الله ملاصالحی استاد بازنشسته دانشگاه تهراناقتضای انسان بودن، نحوه بودن و حضور انسان در جهان، دست و پنجه فشردن نفسگیر و بی‌امان در آوردگاه تضادها و تقابل‌ها، تعارض‌ها و تناقض‌ها، راست روی‌ها و کژروی هاست.

دست و پنجه فشردن در آوردگاه بودن و نبودن، زندگی و مرگ، تندرستی و بیماری، مجبوری و مختاری، آزادی و مسوولیت، فضیلت و رذیلت، عقل و جهل، مهر و قهر، خیرورزی و شرارت، داد و بیداد، به تعبیر قرآن از مقام احسن تقویم تا اسفل السافلین را زیستن و آزمودن، فجورها و تقواها را تجربه کردن.

ایستادن و پایداری و پایمردی رستم وار در میانه میدان و مجاهدت واستقامت و تاب‌آوری ستبر پیامبرانه تا مرز مواجه با رنج‌ها و مشقت‌ها و وسوسه‌ها و افزون خواهی‌ها و طمع ورزی‌ های یله و رها شده وافسارگسیخته و فراز آمدن بر ضدها و ندها و راست کردن کژی‌ها و رسیدن و کام گرفتن در آرامش و خاموشی و رهایی و خلوص و خلود بودائی و نیروانائی یا سُلم و صلح و رستگاری پیامبرانه و از خود رستگی و اشراقات عارفانه و فانی شدن در خدا یا فنای فی الله به تعبیر متصوفه همه وهمه اقتضای انسان بودن است و نحوه بودن و حضور انسانی او در جهان. واقعیت این است که دسترسی شورمندانه و شکوه مندانه و پیرزومندانه و حظ و حصول به چنین مقام و منزلت آرامش و خاموشی و خلود نیروانائی وسُلم و صلح و از خود رستگی پیامبرانه و فنا و بقای فی الله عارفانه برای همگان ممکن نیست.

تنور جان جامعه و جهان بشری ما با هیزم جدال و جنگ میان تقابل‌ها و تضادها، کژی‌ها و کاستی‌ها و راستی‌ها، ضدها و ندها و عیب‌ها و هنرها گرم است و آتش خیز و شعله بیز. به تعبیر حضرت مولوی در مثنوی:

پس نهانی‌ها بضد پیدا شود
چونکه حق را نیست ضد پنهان بود

اندک کسان که در این جدال و جهاد نفسگیر میان تضادها و تقابل‌ها پیروز می شوند؛ در قاعده هرم زندگی در نمی‌گنجند. اندکان، استثناهای روزگارانند و نادرگان دوران لیکن هم اینان قاعده زندگی را دگرگون کرده‌اند. در تغییر مسیر زندگی سهم و نقش بس عظیم برشانه کشیده‌اند و داشته‌اند.

ما نه در مقام عصمت ملکوتیان هستیم و چونان فرشته، فروبسته در فرشتگی خود و نه چونان جانوران حیات وحش فروبسته در نقشه وراثت از پیش طراحی و خط کشی و مهندسی و مرز بندی شده طبیعت و جغرافیای طبیعی.

خانه وجود ما از هرسوی به درون وبیرون گشوده است.پنجره‌های وجود ما از هرسوی باز و گشوده طراحی شده است. باز، هم بسوی آسمانیان هم زمینیان. آنچه «ز انسو می رسد» به سخن حضرت مولوی در مثنوی. ترشّحات اندک است،  ترشّحاتی بغایت مهم و عمیقا  تاثیرگذار برنحوه بودن وحضور ما آدمیان در جهان، بشنوید:

زان جهان اندک ترشّح می‌رسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
گر ترشّح بیشتر گردد ز غیب
نی هنر ماند در این عالم نه عیب

قاعده زندگی، قاعده ی رزمگاه دست و پنجه فشردن عیب‌ها و هنرهاست زورآزمایی ضدها و ندهاست. تنور زندگی مردمان به اینها همه گرم است و با اینها همه در بسترها و در مسیرهای پرتحرک و تموج و تغیّر و تحول ونونوشدن‌های پی به پی ره سپرده است و همچنان پرتحرک و تموج و تغیّر و تحول خیز تراز هرزمان ره می‌سپارد.

باری! دامن درآمد را کوتاه می‌کنیم و فرو می‌چینیم و سخن را در تامل مناسبت میان درد و رنج و تنهائی پی می‌گیریم. 
 
درد، رنج، غم، اندوه، سوگ واژه هائی هستند که ما امروز آنها را مشترک المعنا بکار می‌بریم. چه بسا در روزگاران گذشته از هریک از این واژه‌ها معانی متفاوت افاده می‌شده است. تاریخ واژه‌ها نیز چونان دیگر واقعیت‌ها و پدیده‌های جامعه و جهان بشری ما تاریخ نو نو شدن‌های پی به پی است. تاریخ و فرهنگ نونو شدن‌های پی به پی حرف‌ها و لفظ‌ها و اسم‌ها ومسماها و مفهوم‌ها؛ که این بیقراری و نیاسودگی نیز حکایت و روایتی از بیقراری زبان است و بیقراری زبان تصویری از بیقراری وجودی انسان و نحوه بودن در شدن و حضور بیقرار انسان در جهان. به تعبیرحضرت مولوی در مثنوی:

هرنفس نو می‌شود دنیا وما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمرهمچون جوی نو، نو میرسد
مستمری می‌نماید در جسد.

( مثنوی، د۱، ص۵۹، ب، ۱۱۷۰، ۲).

اتفاقا استمرار و بقای ما در همین نونو شدن‌های پی به پی است. واژه‌ها ونام‌ها یک جا ساکن و متوقف و ساکت و صامت نیایستاده‌اند. هربارمتناسب با رخدادها و شرایط و اوضاع و اطوار و احوال جامعه و جهان بشری ما جامه معانی نو برتن پوشیده‌اند. هربار از نو فراخوانده شده‌اند تجربه‌های نو زیسته و نوآزموده ما را بیان و عیان و آشکار کنند.

هربار از نو فهمیده شده‌اند.از نو به فهم درامده‌اند و تعریف شده‌اند.در این بستر و سیر و مسیر تغیّر و تحول و تطورپذیری،گاه دچار قبض معنایی شده‌اند و گاه بسط و توسع و تطور معنائی پذیرفته‌اند. مفهوم درد، رنج یا تنهائی را نیز در درون و در بستر همین قاعده واصل نونو شدن‌های پی به پی می توان واکاوی کرد و فهمید و تعریف کرد.

درد، رنج، اندوه، غم، الفاظ کلی و پوششی هستند. لفظ‌ها و اسم‌های کلی که زیرسقفشان کثیری از مصادیق و موارد و مدلول‌های گونه گون و رنگارنگ گرد آمده است. این لفظ‌ها واسم‌ها و مفهوم‌ها با حالات دیگر رفتاری و روانی و تجربه‌های زیسته و زیست جهان بشری ما اعم از ترس و هول واضطراب واضطرار ودلواپسی و دلشورگی، سخت و ستبر درتنیده‌اند. رنج‌ها و دردها و غم‌های ما نیز چونان دیگر حالات گونه گون و رنگارنگ بشری ما چونان دیگر تجربه‌های زیسته فردی و جمعی ما انواع و اقسام و اطواری دارند. از درد نام و نان و جاه و خفت و تحقیر و خواری و شکست در آوردگاه‌های زندگی گرفته تا سوگ و اندوه وغم از کف دادن خویشان وخویشاوندان و عزیزان و دوستان و آشنایان یا دردها و رنج‌ها و مصیبت‌های ناشی از انواع بیماری‌ها و امراض حاد ولاعلاج و سوانح و بلایای طبیعی ومصیبت جنگ‌ها و نزاع‌ها و اتفاقات مشابه دیگراز این دست.

مراد این قلم از درد در نوشتار پیشارو در معانی رایج و روزینه و روزمره آن نیست. درد درمعنای عرفانی و اشراقی که در میان اهل عرفان و اشراق و متصوفه مطرح و مرسوم بوده است و می‌شناسیم یعنی درد عشق و هجران و جدائی از معشوق ازلی مد نظر و مورد بحث نیست. غرض از مفهوم تنهائی نیز در یادداشت پیشارو تنهائی بمعنایی رایج روان شناختی و انسان شناختی و مثبت و منفی یا احساس تنهایی در جلوت و جمع و تنهایی در خلوت وخانه نیست. هم مفهوم و مصداق درد هم تنهائی عمیقا درمعنای وجودیشان در نوشتار پیشارو مد نظراست و مورد بحث.

البته و صد البته احساس درد و تنهائی در نوشتار پیش رو صرفا حکایت و روایت و استنباط برآمده و برگرفته از نوشته‌ها و خوانده‌ها و شنیده‌ها نیست. تامل و واکاوی کوتاه دامن نوشتار پیشارو با تجربه عینی و واقعی شخصی از درد ومناسبتش با تنهائی نیز درتنیده است. به دیگر سخن، بحث درد و تنهائی در نوشتار پیشارو  وصف درد و تنهایی یک تجره زیسته و کشیده و چشیده واقعی شخصی نیز است. به وصف نظری و بیرونی از سیمای درد و مناسبتش با تنهائی محدود نمی‌شود.

حس درد میراث مشترک ما انسان‌ها با جانوران حیات وحش در جعرافیای طبیعیست. اندیشگی، انسان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، هستی شناسی،یا وجود‌شناسی یا اگزیستانسیال درد که سخت و ستبر و استوار با دیگر حالات و تجربه‌های زیسته بشری ما اعم از دلواپسی و دلهره و دلشوره و اضطراب و احساس تنهایی و پوچی و موارد مشابه دیگر در پیچیده است؛ ممیزه انسان بودن ما ‌و از جمله اوصاف و احوال بشری ماست. مناسبت میان رنج و درد و تنهائی ژرف و ستبر و ریشه‌ای و بنیادین است.

ریشه‌ای و بنیادین به این معنا که هرانسانی تنها زاده می‌شود. تنها رنج می‌کشد و تنها درد می‌چشد.کسی نمی‌تواند جای او رنج بچشد و دردبکشد... کسی نمی‌تواند وارد حریم خصوصی تنهائی او بشود و جائی او تنها شود و تنهایی او را تجربه کند. می توان با دیگری همدردی کرد با همدردی و شفقت از دردها و رنجها و اضطراب‌ها و دلواپسی‌های او کاست و بر زخم‌های او مرحم نهاد لیکن نمی‌توان جای او رنج کشید و در موقعیت و جایگاه او قرارگرفت و وارد خانه وجود او شد و جای او رنج کشید و درد چشید. خانه وجود هرانسانی حریم و فضای خصوصی و تجربه‌های زیسته خاص اوست. شخص شاخص اوست.

کیفیت و سطح و عمق و درجه و دامنه اش نیز متفاوت از تجربه‌های زیسته دیگری از درد و نحوه بودن و سبک وسیاق زندگی و زیست اقلیم دیگریست. به دیگرسخن هرانسانی تنها زاده می‌شود و تنها نیز تجربه مرگ خویش را برشانه گرفته است. هیچ یک از ما جای دیگری نه زاده شده‌ایم نه می‌توانیم زاده شویم نه جای دیگری می‌توانیم زندگی کنیم و نه جای او شاد باشیم و جای او دست بیفشانیم و پای بکوبیم و سرور بورزیم و جای او رنج بکشیم و درد بچشیم و جای او بمیریم.

«هریک از ما تنها به هستی پا می‌گذاریم و باید به تنهایی ترکَش کنیم».(اروین د.یالوم، روان درمانی اگزیستانسیال ترجمه سپیده خبیب، اعران:نشرنی، چاپ هفدهم ۱۴۰۰ ص۲۵).

قرآن نیز فرمود: «ولقد جئتمونا فرادا کما اول مره...(سوره انعام/۹۴)».آن‌گونه که اول باریکتا ویگانه خلق یا «زاده» شده‌ایم آن‌گونه نیز تنها با نفس یعنی با خود یگانه ویکتا در پیشگاه خداوند محشور می‌شویم. « کل نفس ذائقه الموت» نفرمود:«کل روح ذائقه الموت». کل جسم «ذائقه الموت» نیامد: یا «یا ایتها روح یا جسم مطمئنه» فرمود: «یا ایتها النفس مطمئنه ارجی الی ربک...» (سوره فجر، /۳۰-۲۷). جسم و روح هرانسان استعداد امکانی وبالقوه اوست. نفس هرکسی تحقق و به فعلیت درآمدن هردو استعداد امکانی بالقوه اوست.شخص شاخص خود او.

البته نظام دانایی و علوم ژن و مخ و مغز و اعصاب و روان و رفتار و پزشکی مدرن از مفاهیم و ادبیات دیگر درباره اسباب و علل درد و رنج و تنهایی سخن گفته‌اند. مشکلی در میان نیست. مناسبت بنیادین میان درد و رنج و تنهائی با هرزبان و ادبیاتی درباره اش سخن گفته شود آنچنان محرز است که محلی برای تردید بجای نمی‌نهد.

باری! هرنفسی کَسِ یکتا و شخص یگانه است.شخص شاخص و یگانه و یکتای اوست که نه همسان نه همسن نه همجنس با دیگریست و نه همسان با کَسِ دیگر زاده شده است و نه همسن و همسان بادیگری درجهان زیسته است. هرانسانی تجربه درد و رنج خاص خود را در جهان چشید و کشیده است و تجربه مرگ خود را نیز تنها برشانه کشیده و خاموش با خود برده است.به تعبیر کتاب مقدس تنها و تنها با خداوند می‌توانیم شیبه باشیم.البته در صورت و سیما.

در باب چگونگی و چیستی درد و رنج و ربط و مناسبتش با تنهائی و دیگر حالات روانی و رفتاری و وجودی انسان‌ها با درد و نحوه مواجه هریک از ما با پدیده درد و رنج وتنهایی، عالمان اعصاب و روان و رفتار و انسان و فرهنگ و تاریخ و جامعه و اصحاب فلسفه و معرفت‌شناسی بسیار سخن گفته‌اند و بسیار نوشته‌اند. اهل هنر و ذوق و زیبائی نیز در خلق آثار هنری و ذوقی و زیباشناختی بی‌بدیل شهره آفاق بوده‌اند و همچنان نیز در صف مقدم خلق آثار بدیع و بی بدیل همه در سپهر شعر و ادبیات و نمایشنامه‌های دراماتیک هم رمان‌های فلسفی در وصف و بتصویرکشیدن هنرمندانه مساله تنهائی و درد ورنج و آلام بشری ما ایستاده‌اند.

ما نیز در وصف مساله پیچیده و توبرتو و هزارچهره درد و رنج و تنهائی بسیارشنیده‌ایم و بسیارخوانده‌ایم. بسیاری از ما بیش و کم درباره رنج و اندوه سنگین فوق تاب‌آوری وطاقت کاه بیماران روانی و دردها ورنج‌ها ومصیبت‌های ناشی از سوانح و بلایای طبیعی و درد و رنج مصدومیت و معلولیت‌های جسمی و روحی انسان‌ها بر اثر تصادفات جاده‌ای و دردهای طولانی ناشی از بیماری‌های حاد و لاعلاج و درد و رنج بیماران سرطانی و غم واندوه و درد و رنج زندانیان براثرشکنجه‌های سنگدلانه و سبعانه یا نسل کشی‌های فاجه بار تاریخی و کوره‌های گاز و آدم سوزی‌های بی‌رحمانه و قساوت بار نازی‌های آلمان هیتلری، بسیار شنیده‌ایم و بسیارخوانده‌ایم و همچنان نیز بسیار می‌شنویم و بسیار می‌خوانیم و می‌بینیم. آنقدر فراوان شنیده‌ایم و خوانده‌ایم و دیده‌ایم که برایمان دیگر عادی و عادت هر روز و روزینه شده است.

تماشاگران بی‌ احساسی که زیر سقف خانه‌های شیشه‌ای وشکننده ونا امنمان در اوقات استراحت با چنین صحنه‌هایی تفریح می‌کنیم. تفریح با دیدن و تماشای درد و رنج و مرگ همنوعان خود! متاسفانه عادت‌های روزینه بی‌تفاوتی را دامن می‌زنند. واقعیت این است که تفاوت و فاصله میان دیده‌ها و شنیده‌ها و خوانده‌ها و رنج و درد و تنهایی چونان تجربه زیسته شخصی هریک ازما از زمین تا به ثریاست.
 
به سخن حضرت مولوی:  
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت بخوانی

(غزلیات شمش شماره ۲۷۳۳ و...).

دست و پنجه فشردن با درد وقتی تجربه زیسته ما می‌شود. برای نمونه وقتی پس از زخم‌های تیغ جراحی روی تخت بیهوش از اتاق جراحی به اتاق دیگرمی برندنت تا بهوش و هشیاری آیی. پس از بهوش و به هشیاری آمدن می‌باید لحظه‌های زمان را با قطره‌های مایه سرمی که ساعت‌ها و روزهای متمادی در رگ‌های زندگی تو ریخته می‌شود؛  

زیرفشارسنگین لرزش‌ها و تکان‌ها قیامتی از درد تجربه کنی. البته و صد البته اگر به توشه و تجهیز و جوشن اسفندار ذکر و مراقبه و وقار و متانت اخلاق وادب و آداب صبر و بردباری و ذخایر عظیم و امید و ایمان به آوردگاه دست و پنجه فشردن با درد آمده است حلاوت پیروزی اش را برحریف خواهی چشید. به‌رغم اینها همه گاه نیز فشار سنگین درد چنان ستبر و کوبنده می‌شود که چونان سیل یک لحظه همه توشه و تجهیز فکری و ذخایر معنوی و ذکر و ایمان و امیدت را با خود چنان وحشی و افسارگسیخته می‌برد که مجال نمی‌دهد لحظه‌ای چونان عیسی بن مریم(ع) بردار سربسوی آسمان برکشی وبگوئی «خدایا! خدایا! چرا مرا تنها گذاشتیΘεε' μου,Θεε'μου,γιατι' με εγκατε'κειψες Ματθ,27,45-46 این تجربه زیسته وآزموده از قیامت لرزش‌ها وتکان‌های ژرف وگرم وشعله بیز درد و تنهائی کجا! و وصف و حکایت و روایت درد و رنج و تنهائی کجا!! درد هرکسی تجربه زیسته خود اوست. مواجه خود او با درد بارنج و با تجربه تنهائی خود او.

لایه‌نگاری‌های ریزبین و ریز تراش حضرت مولوی در واکاوی باستان شناسانه انواع واقسام و اطوار درد و رنج و اندوه و آلام بشری ما و مناسبتان با عارضه‌ها و احوال و اطوار دیگر تجربه‌های زیسته و آزموده و زیست اقلیم وعالم بشری ما همچنان برای انسان روزگارما آموزنده و مفید وروشنگراست. مولانا روانکاو و درد و درمان شناسی ست بی‌ بدیل. واکاوی‌های ژرف او دربیان و بازنمائی مناسبت میان بیماری و درد و بیداری که در مثنوی باره اش سخن رفته است شواهد و قرائن فراوان برآن مهر تایید می‌نهد. تعابیرمثنوی را ببینید:

حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را‌ای اصل جو
هرکه درد است او برده است بو
هر که او بیدارتر پر درد تر

هر که او آگاه‌تر رخ زرد تر (مثنوی، د۱، ص۳۳، ب،  ۶۳۱، ۶، ۷).

یک زندگی بی‌ درد و خفته بی‌تحرک، تموج، سرد و منجمد. آثارهنری پر و غنی از تحرک و تموج درد‌ها و رنج‌ها و شادی‌های زیسته و آزموده ما آدمیان اند. آثارداستایفسکی بازنمائی هنرمندانه و عمیق یک جهان تجربه‌های زیسته دردها و غم‌ها و  لحظات اندک شادی‌ های ما آدمیان اند.

اتفاقا آثار تراژیک و نمایش نامه‌های درماتیک که در فلسفه هنر در مقوله زیبایی‌شناسی تراژیک ( Aesthetic category of tragic) تعریف می‌شوند همیشه مخاطبان خود را به ژرفا و درون فرا می خوانند. حرکتی عمقی دارند. در این حرکت بسوی ژرفا و درون حس و حال و خیال و فکر و فهم مخاطب به کشف معنای عمیق و حقیقت ریشه‌ای و بنیادین واقعیت‌ها اعم از مرگ، زندگی، بیماری، درد، تنهایی و قس علی هذا رانده و کشانده می‌شود. در ژرفا حسشان می‌کند. در آثار کمیک که در مقوله زیبایی‌شناسی کمیک(Aesthetic category of comic) یا شوخناک تعریف می‌شوند بعکس از عمق بسطح می آییم. مخاطب از درون به بیرون چیزها فراخوانده می‌شود.حس و حال و خیال و فکر مخاطب یا تماشگر از درون به بیرون از عمق به سطح فراخوانده می‌شور.

به هرمیزان بهنگام خواندن آثارتراژیک یا مشاهده و تماشای نمایش نامه‌های دراماتیک حس وحال و خیال و فکرما گاه تا پالایش(ka'θαρσις) ارسطویی به ژرفای واقعیت کشانده و رانده می‌شود و به واقعیت حساس‌تر و بیدارتر می‌شود در تماشای آثار و نمایش نامه‌ها کمیک بعکس آن چنان به وجد وسرور می‌آید و آن چنان در دست افشاندن‌ها و پای کوفتن‌ها و سوت و سرور و خنده‌های پی به پی خود را فراموش می‌کند که گوئی نیست. خود را از یاد می‌برد.

لحظه بی‌خویشی استحسانی به مخاطب یا تماشگر دست می‌دهد و مستغرق در بی‌ خویشی و وجد و جذبه استحسانی یا زیبا شناختی می‌شود. مخاطب و تماشگر در این از یاد بردن شورمندانه و سرورانگیز احساس سبکی و بی‌وزنی می کند. اتفاقا همین لحظه‌های نشاط و شور‌انگیز وسرورانگیز وسبکیست که تنور اراده و عزم و نشاط زیستن در جان ما گرم زندگی می‌شود. البته وصد البته مراد ما صورت‌ها و شکل‌های هنری و وجدها و جذبه‌های واقعی و اصیلشان است نه انواع مصنوعی و نارکوتیک و بیمارگونشان.

هرزگی نه هنر است و نه هنر از آن می‌تراود. باری! مناسبت میان درد و بیماری و بیداری مساله و موضوع و مبحث مهم دیگرست و در فرصت ومناسبت دیگر می توان درباره اش سخن گفت.

سخن پایانی آنکه دردی که بیش از هردرد و رنج دیگرجان انسان را می‌آزارد و می‌کاهد و قوّت واراده و عزم تاب‌آوری و طاقت را از انسان می‌رباید و می‌ستاند این است که ببینی زیرسقف بیمارستان‌های عالم مدرنِ مجهز به انواع فناوری‌های پیچیده وظریف و حساس و هوشمند شانه به شانه پزشکان حاذق و با تجربه لشکری از سربازان سلامت چه هزینه سنگین که برای نجات جان یک بیمار نمی‌کنند و نمی‌ریزند و چه جوی‌های خون در بیرون بیمارستان‌ها جاریست وچه ارزان و عریان و عیان سنگدلانه و سبعانه خون انسان‌ها برزمین ریخته می‌شود و نمی‌توانی کاری بکنی و نمی توانی از شرارت وسنگدلی ورذیلت کاری‌های همنوعان خود بکاهی!  و این همان آوردگاه تناقض‌های خُرد‌کننده جامعه و جهان بشری ماست که در مقدمه نوشتار  درباره اش سخن رفت.
 
 
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها