سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۵
زبان، هویت و مرکزگرایی

کردستان - «این داستان را با لهجه بخوانید» نوشته جبار شافعی‌زاده، اثری چند لایه و دربردارنده نقدی بی‌پرده بر مرکزگرایی است که از قضا به‌رغم عمر کوتاهش در این سرزمین، در نظر بسیاری به واقعیتی تغییرناپذیر و بدیهی تغییر ماهیت داده است. البته هژمونی مرکز پیرامون، که در سده گذشته به مثنوی هفتاد مَن کاغذ سرزمین ما تبدیل شده، مختص ما نیست؛ بلکه الگویی است فراگیر که در طول تاریخ معاصر، دامن مردمان زیادی را در سراسر دنیا گرفته است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره دودانگه: در سال ۱۹۴۷ که گراویه کتاب پاریس و بیابان فرانسه را می‌نوشت، احتمالاً مقارن است با سال‌هایی که پیر بوردیو برای تغییر لهجه‌اش به گویش پاریسی می‌کوشید. او بعدها در فیلم مستندی که درباره‌اش ساخته شد (مستند جامعه‌شناسی هنری رزمی است اثر پیر کارل در سال ۲۰۰۱) گفت: «وقتی به زادگاهم برمی‌گشتم، وقتی به داکس می‌رسیدم و آن لهجه را می‌شنیدم، وحشت مرا فرامی‌گرفت، وحشتی که با جسمم تجربه می‌کردم… اما، این همان لهجه‌ای بود که روزگاری خودم داشتم.» این سخن گویای پارادوکسی است که بوردیو در رابطه‌اش با پاریس تجربه کرده بود. چنین وضعیتی سهم مهمی داشت در سوق‌یافتن بوردیو به اینکه درباره جایگاه و روابط گروه‌های اجتماعی در میدان‌های جامعه بیندیشد و نظریه‌پردازی کند.

به همین ترتیب، آلبر کامو نیز میان تعلقش به الجزایر مستعمره و تجربه بودن در پاریس، همواره در موقعیتی مرزی، در فاصله‌ای -احتمالاً خودخواسته- با پاریسی‌بودن زیست. این دوگانگی چالش‌برانگیز در تعلق و هویت و زبان، پیوندی عمیق با زیست فکری و ادبی‌اش یافت. چنان‌که در مهم‌ترین اثرش، بیگانه، زندگی مردی را روایت کرد که در بحبوحۀ جنبش ضداستعماری در الجزایر، تعلقاتش را از جامعه بریده و با بی‌اعتنایی به پیرامون دور و نزدیکش دست به کارهایی بی‌هدف می‌زند.

شاید همین شرح کوتاه، درباره موقعیت دوتن از بزرگترین اندیشمندان فرانسۀ قرن بیستمِ پاریس‌محور، فتح باب گویایی است برای پرداختن به کتاب «این داستان را با لهجه بخوانید» اما پیش از ورود به نقد و بررسی داستان، به معرفی کوتاهی دربارۀ مشخصات اثر می‌پردازم.

کتاب «این داستان را با لهجه بخوانید» اثری است به قلم جبار شافعی‌زاده که انتشارات محراب قلم آن را منتشر کرده است. داستان دربارهٔ دخترکی به نام کازیوه است که به همراه خانواده‌اش از خطۀ کردنشین به حاشیهٔ تهران مهاجرت کرده‌اند. او در محیط جدید با چالش‌های زبانی و فرهنگی مواجه می‌شود، زیرا زبان مادری‌اش کردی است و اکنون باید به فارسی صحبت کند. این تغییر برای کازیوه که تازه وارد مدرسه شده، دشوار است و او را با تعارضات و مشکلاتی در فرایند جامعه‌پذیری روبه‌رو می‌کند.

شخصیت‌های اصلی داستان

کازیوه: شخصیت اصلی داستان است؛ کودک کردزبانی که ناگهان وارد دنیای جدیدی می‌شود و در این مسیر با تعارضات هویتی و زبانی دست و پنجه نرم می‌کند.

پدر کازیوه: او در تلاش است تا خانواده‌اش را در شرایط سخت مهاجرت به تهران از نظر مالی و عاطفی حمایت کند.

مادر کازیوه: او در کنار همسرش سعی دارد کازیوه را در مواجهه با مشکلات زندگی جدید راهنمایی کند. او نماد ریشۀ فرهنگی و زبانی کازیوه است و در برابر چالش‌های مهاجرت و فشارهای اجتماعی پشتیبان و حامی اوست.

هم‌کلاسی‌ها، معلمان و مسئولان مدرسه: این شخصیت‌ها هم زمینه‌ساز چالش‌های اجتماعی هستند که کازیوه در مدرسه و فضای جدید با آن‌ها روبه‌رو می‌شود و هم بعضاً نماد پذیرش تفاوت‌ها. در این میان معلمان کازیوه به شکلی پاردوکسیکال هم نماد تحول‌خواهی هستند و هم به سبب همسویی با اقتدار مرکزگرایی که در مدرسه نمود دارد، در تثبیت هژمونی فرهنگی نقش مهمی دارند.

کازیوه دختری کلاس اولی است که خانواده‌اش او را از دیارش به حاشیه تهران کوچانده‌اند و حالا قرار است به یکباره نه فقط در مدرسه، که به وقت بازی، به وقت دوستی، در بیشتر ساحت‌های زندگی روزمره‌اش با زبان فارسی سخن بگوید و بشنود و بخواند و بنویسد. و این باری است بیش از توان دخترکی که به تازگی جامعه‌پذیری را در میدانی بزرگتر از خانه تجربه می‌کند و با تعارض‌هایی عمیقاً رنج‌آور روبه‌روست.

کازیوه نماد مهمی است. کازیوه‌های زیادی دهه‌های گذشته را با تجربه‌ای مشابه زیسته‌اند. مهاجرت گسترده به پیرامون تهران، پیش از انقلاب و پس از آن، به زندگی مردمان بسیاری رنگ حاشیه‌نشینی زد. این وضعیت حاصل تداوم سیاست‌های نفتی و جذب نیروهای کار و کارگر به شهرهای بزرگ، به ویژه تهران، بود؛ و این خود پیامد نادیده گرفتن همان چیزی بود که دهه‌ها پیش ذهن گراویه را در فرانسه نیز مشغول کرده بود: ضرورت توجه به توازن سرزمینی. چنین ضرورتی از اواخر دهه ۱۳۴۰ در ایران نیز مطرح شد و حاصل آن طرح آمایش ستیران بود. در این طرح پیشنهاداتی برای توسعۀ متوازن و کنترل مهاجرت به شهرهای بزرگ و حمایت از شهرهای کوچک و متوسط مطرح شد که البته، در گردباد انقلاب، دستخوش فراموشی شد.

این فراموشی البته هزینۀ سنگینی در پی داشت و به مهاجرت و حاشیه‌نشینی در پیرامون تهران بیش از پیش دامن زد. البته مفهوم «پیرامون» یا «حاشیه» در رابطه با تهران در دو لایه قابل فهم است. جای دیگری نوشته بودم که تهران حومه‌ای دارد به وسعت ایران! به بیان دیگر، حتی مردمانی که در فقدان توازن سرزمینی تن به مهاجرت نداده‌اند نیز در متن هژمونی بوروکراتیک مرکز زیست می‌کنند و کودکانشان در مدرسه با چالش‌های زبانی دست به گریبان‌اند. در مقابل آن‌هایی که برای گریز از پیرامون به سوی تهران مهاجرت کردند، صرفاً از حاشیه‌ای به حاشیۀ دیگر جابه‌جا شدند. مسئلۀ نابرابری بدین ترتیب حل‌وفصل‌ناشده باقی ماند و با وجود آنکه هم در آکادمی و هم در دستگاه‌های اجرایی به آن بسیار اندیشیده شد، همچنان پابرجاست.

در این میان در کتاب «این داستان را با لهجه بخوانید» مسئلۀ مهاجرت را مورد توجه قرار داده و توانسته به خوبی ابعاد مختلف نابرابری سرزمینی در زندگی روزمره اقوام ساکن در پیرامون تهران را بازنمایی کند. در این یادداشت کوشیده‌ام دربارۀ این ابعاد به تفصیل صحبت کنم.

«این داستان را با لهجه بخوانید» روایتی است از مهاجرانی که از خطه‌های دیگر ایران به تهران آمده‌اند؛ و فراتر از اعداد و ارقامی که در متون با آن‌ها سروکار داشته‌ایم، کیفیت زندگی اقوام مهاجر حاشیه‌نشین را برای ما تصویر کرده است. کازیوه شخصیت اصلی داستان است، اما روایت کتاب چندلایه است و طیف وسیعی از ابعاد زندگی اقوام ساکن در پیرامون تهران را بازتاب می‌دهد. به بیان دیگر، تقاطع و درهم‌آمیزی معانی مختلفی است، برآمده از زندگی کودک، زن، مرد؛ که هریک در موقعیت‌های مختلف، نقش‌های متفاوتی را برعهده دارند و در خلال تجربه‌هایشان، رنج‌ها و شادی‌ها، امیدها و نومیدی‌هایی گوناگونی را زیست می‌کنند.

در این داستان اما، مسئلۀ دوزبانگی در زندگی روزمره کودک، نخ تسبیحی است که اجزای روایت را کنار هم می‌گذارد و کلیت زندگی اقوام مهاجر را بازنمایی می‌کند. نویسنده داستان، جبار شافعی‌زاده خود از قوم کرد است و هم در زبان فارسی و هم در زبان مادری‌اش بسیار می‌نویسد؛ او همواره کوشیده در هر دو زبان، با کودکان ارتباطی متکی بر معنا و خلاقیت برقرار کند؛ او در این کتاب که به گمان من مهم‌ترین اثر اوست، نشان می‌دهد که تجربه‌های روزمره کودکان دوزبانه چگونه در قفس آهنین بوروکراسی محاسبه‌گر، عقلانیت‌گرا و همسان‌ساز، که هدایت همه‌چیز را از مرکز به دست می‌گیرد و به تفاوت‌های فرهنگی بی‌اعتناست، اسیر می‌شوند و در نتیجه با سرکوبی چندسویه مواجهند.

من می‌خواهم در این یادداشت زندگی کازیوه را از دیدگاه دوروتی اسمیت بازخوانی کنم که شکاف میان ساختارهای بوروکراتیک و زندگی روزمره گروه‌های اجتماعی فرودست را تبیین کرده است. آنچه اسمیت در کتاب «جهان روزمره همچون پروبلماتیک: یک جامعه‌شناسی فمینیستی» بر آن تمرکز دارد، حذف زنان از ساخت ایدئولوژی، دانش و فرهنگ است. اما در «این داستان را با لهجه بخوانید» ما با تقاطعی از موقعیت‌های فرودستی روبه‌رو هستیم: زن بودن، کودک بودن، مهاجر بودن، کارگر بودن، حاشیه‌نشین بودن، و از همه مهم‌تر غیرفارسی‌زبان بودن.

از دیدگاه دوروتی اسمیت، نظم اجتماعی و ساختارهای بوروکراتیک نه از رهگذر تجربه زیسته افراد، که از خلال متون حاکم (ruling texts) و فرآیندهای اداری شکل می‌گیرند. اما این نظم در خود باقی نمی‌ماند، بلکه بر زندگی روزمره افراد سایه می‌اندازند و آن را مطابق با خود قالب‌بندی می‌کنند. اسمیت آشکارا از هژمونی گروه فرادست بر فرودستان سخن می‌گوید: «روابط قدرت در جامعه‌ای مانند جامعه ما به واسطه متون، واژگان، اعداد و تصاویر بر روی کاغذ، رایانه‌ها، تلویزیون و صفحات نمایش فیلم هدایت می‌شوند… در انجام پذیرفتن امور، تصاویر و واژگان و مفاهیم و اصطلاحات مجرد علم جزء جدایی‌ناپذیر اعمال قدرت هستند، و این امر سبکی از کنش است که به صورت ایدئولوژیک سازمان یافته است.... حذف شدن از ساخت ایدئولوژی، دانش و فرهنگ – چنان که زنان حذف شده‌اند- بدین مفهوم است که تجربه‌ها، علایق و راه‌های ما برای شناخت جهان، نه در سازمانِ حکمرانی و تصمیم‌گیری ما نماینده‌ای دارد و نه در دانش و معرفتی که به صورت نظام‌مند گسترش یافته و به این تصمیم‌گیری‌ها وارد شده، بازنمایی شده است… . اما ما به این اختیار و قدرتِ آن‌ها رضایت داده‌ایم…» (Smith, 1987: 17-18).

در نتیجه، در نظام آموزشی ما که یکی از ابزارهای کلیدی بازتولید هژمونی زبانی و فرهنگی است، کودکانی مانند کازیوه در جایگاه افرادی نیستند که از سرمایه ارزشمند زبان قومی برخوردارند و باید نماینده‌ای در ساختار آموزشی داشته باشند؛ بلکه نماد دانش‌آموزانی هستند که باید به نظم موجود رضایت و به اصلاح تن دهند. در این ساختار هرگونه تفاوت زبانی، همچون لهجه‌ها و زبان‌های اقوام، به‌عنوان مانعی در مسیر یادگیری در نظر گرفته می‌شود. در این فرآیند، معلمان و مدیران مدرسه، که خود نیز در چارچوب ساختارهای رسمی آموزش و پرورش قرار دارند، اغلب ناآگاهانه در بازتولید نابرابری‌های زبانی و فرهنگی مشارکت می‌کنند.

اما در «این داستان را با لهجه بخوانید»، مسئله و چالش از این فراتر است. مهاجرت که آشکارترین نمود مرکزگرایی هژمونیک است، کازیوه را در موقعیتی از فرودستی قرار داده که نه فقط در قلمرو نهاد مدرسه، بلکه در کلیت زندگی روزمره‌اش باید به نظمی بیگانه تن دهد. کازیوه در محل زندگی‌اش دوست هم‌زبانی ندارد. این نظم حتی در خانه نیز دست از سر او برنمی‌دارد. پدر و مادر کازیوه واژه‌های فارسی را بر روی یخچال چسبانده‌اند و با او تمرین فارسی می‌کنند تا عقب‌افتادن کازیوه از درس و مدرسه را جبران کنند.

در چنین موقعیتی، این نظم هژمونیک از خلال زبان خود را بر هویت کازیوه نیز تحمیل می‌کند. کازیوه در اینجا نامرئی است، زبانش، احساساتش، عزت نفسش و هویتش. او در معرض از خودبیگانگی است. در چنین ساختاری، کازیوه نه‌تنها باید زبان فارسی را بیاموزد، بلکه باید هویت زبانی و فرهنگی پیشین خود را به حاشیه براند تا در نظم بوروکراتیک مدرسه پذیرفته شود؛ و وقتی همسو شدن با این نظم زبانی برای کازیوه به دشواری محقق می‌شود، او را به مرکز اختلالات ارجاع می‌دهند؛ و این گویاترین اتفاقی است که نشان می‌دهد چگونه در گفتمان نظام مدرن، روندی از نرمال سازی رخ می‌دهد که تنوع‌های زبانی و فرهنگی را پس می‌زند و اختلال را جایگزین مفهوم تفاوت می‌کند.

البته کازیوه و خانواده‌اش در برابر این هژمونی زبانی و فرهنگی، به همدستی و تسلیم صرف رضایت نمی‌دهند. جبار شافعی‌زاده از شخصیت‌های داستانش سوژه‌هایی ساخته که برای مقاومت در برابر موقعیت نابرابرشان، دست به کنش‌های معنادار می‌زنند. آن‌ها از موقعیت روزمره همچون محملی برای حفظ و تقویت ریشه‌های فرهنگی و زبانی‌شان استفاده می‌کنند. مادر که اینجا خود نماد ریشۀ کازیوه است، استوار برجای ایستاده و نمی‌گذارد کازیوه به سادگی خم شود. همزمان با کمک کردن به او برای انعطاف در برابر چالش‌های مدرسه و محیط، با او به زبان کردی سخن می‌گوید؛ اصل و اساس مهاجرت به تهران را در گفت‌وگو با پدر خانواده (همسرش) نقد می‌کند و در فرازی از داستان، به کازیوه کمک می‌کند که «بووکه بارانه» بسازد تا به مدرسه نشان دهد که فرهنگ و زبانشان، و کودکش در جایگاه شاخه نورسته‌ای از این فرهنگ، حضور و وجود دارند و باید به رسمیت شناخته شوند. این به رسمیت شناختن در نهایت محقق می‌شود. کازیوه شعر «بووکه بارانه» را می‌خواند و باران می‌گیرد. مدیر مدرسه به مادر می‌گوید: «از برکت عروسک شما امروز باران آمد. اگر اجازه بدهید، برای همیشه توی مدرسه بماند. معلوم است که عروسکتان خوش‌قدم است.» (ص ۱۰۲)

نقطه قوت پایان‌بندی داستان، پرهیز از ساده‌نگری است. تعاملات پیچیده در آن لحاظ شده و نقش ساختار در زندگی روزمرۀ واقعی مهاجران دست‌کم گرفته نشده است. قهرمان‌های داستان مقاومت می‌کنند، اما نمی‌شورند. فرهنگ ابزار مقاومت آن‌هاست که به روبنا فروکاسته نشده؛ اما الزامات زندگی در میان ساختارها نیز دست‌کم گرفته نشده‌اند. پس در طول داستان کازیوه کم‌کم زبان فارسی را نیز یاد می‌گیرد و از پس امتحان املا برمی‌آید. پدر ضرورت کار و معاش در تهران، در شرایط موجود، را یادآوری می‌کند. داستان با سفر به زادگاه پایان می‌یابد. سفری که بازگشتی در پی دارد. سفری که با کوچیدن متفاوت است. اما نمادی است از پیوند ناگسستنی با ریشه‌های فرهنگی و سرزمینی. کازیوه و پدر و مادرش، نه همدست ساختار می‌شوند، نه دست به شورش می‌زنند و نه می‌گریزند؛ بلکه دگرفضایی برای موقعیت و بازتعریف هویتشان می‌سازند.

«این داستان را با لهجه بخوانید»، در نهایت ما را با پرسش‌هایی اساسی برجای می‌گذارد: به راستی چگونه می‌توان تجربه زیسته کودکانی مانند کازیوه را در سیاست‌های آموزشی به رسمیت شناخت؟ چگونه می‌توان بوروکراسی را به ساختاری مشارکتی و حساس به تفاوت‌های زبانی و فرهنگی بدل کرد؟ این‌ها پرسش‌هایی هستند که این داستان برمی‌انگیزد و پاسخ‌دادن به آن‌ها می‌تواند راهی برای برون‌رفت از وضعیت کنونی و پذیرش تنوع واقعی در جامعه باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین