وی افزود: 100 سال از انتشار اولین مجموعه داستان مدرن فارسی یعنی «فارسی شکر است» نوشته محمدعلی جمالزاده میگذرد. به این بهانه در «آفتابگرفتگی» به تاثیر ادبیات داستانی معاصر ایران و حوزه علمیه پرداختهام و به گمانم برای علاقهمندان به این گونه مباحث خواندنی باشد.
این نویسنده درباره اثر جدیدش گفت: چیزی که در «آفتابگرفتگی» برایم بسیار نمود داشت آن بود که مذهب در زمانه ما بدون نگاه گسترده و همذاتپنداری برخاسته از رمان، به دیواری میماند که ذهنیت آدم را به شدت محصور خود میکند، و رمان بدون مذهب از کارکرد اصلی خود که چراغ انداختن به نقاط تاریک و ناشناخته ذهن بشر است باز میماند. برای من رمان یعنی خرابکردن دیوارها و بهم رسیدن و بازشناسی یکدیگر.
وی افزود: گمان میکنم اتصال و ارتباط میان انسانها از مهمترین موضوعات رمان و ادبیات داستانی است، موضوعی که با همهگیری بیماری کرونا دوباره به آن توجه شد و از همان روزهای نخست شیوع این بیماری وسوسهام میکرد که داستانی دربارهاش بنویسم. بنابراین اولین نسخه «آفتابگرفتگی» که تمام شد مشغول بازنویسیاش بودم، همزمان به نوشتن داستانی درباره فردیت و تنهایی در دوران کرونا پرداختم و اسمش شد «معنای برج بابل» که رمانی کوتاه یا آن طور که این روزها میگویند «نوولا» محسوب میشود و هنوز در مرحله بازنویسیهای نهایی است و در نشر ثالث منتشر خواهد شد.
این نویسنده درباره انگیزه و دغدغهاش گفت: «آفتابگرفتگی» ایده خودم نبود. ایده علیرضا غلامی نویسنده رمان «دیوار» بود. گفت که 100 سال از ادبیات داستانی مدرن میگذرد و اگر بتوانی پیرامون رمان و مذهب جستارهایی بنویسی خوب است. من هم پذیرفتم، و موقع نوشتن به نظرم رسید نه تنها توجه به رابطه رمان و مذهب، مسألهای جذاب و خواندنی است، که حتی میتوان گفت ضروری است هم برای کسی که مذهبی است و هم برای کسی که خود را مذهبی نمیداند؛ اما رمان میخواند یا داستان مینویسد و در فضای ادبیات تنفس میکند.
وی ادامه داد: انگیزهی نوشتن «معنای برج بابل»، راستش در یک مصاحبه اتفاق افتاد. مصاحبهکننده که پیش از آن نمیشناختمش، کتاب «جنون خدایان» را خوانده بود و به این کتاب لطف داشت. خب برداشتها درباره این کتاب متفاوت است، ممکن است در یک جمله بگوییم رمانی است علیه خرافهگرایی و عرفانهای کذایی، ممکن است سیاسی ببینیماش و بگوییم موضوع اصلی آن جنگ قرهباغ است، یا بگوییم رمانی روانشناختی است یا آنکه بیماری مرموزی را که از فردی به فرد دیگر منتقل میشود، بهانهای بدانیم برای روایت احتمالات ممکن در یک رابطهی عاشقانه؛ اما برداشت مصاحبهکننده محترم آن طور که من فهمیدم این بود که «جنون خدایان» با به استهزا گرفتنِ مثبتاندیشیهای کذایی و عرفانهای نوظهور تصویری پیش روی ما میگذارد که در آن انسان واقعاً تنها میماند. او به این تنهایی رسیده بود که در بستر اپیدمی نوظهور و مرموزی شکل میگرفت.
خداوردی با اشاره به اتفاقات رخ داده برای کتابش گفت: فکر میکنم یکی از طربناکترین لحظات برای نویسنده لحظهای باشد که ناگهان خواننده کتاب برداشتی را ارائه میدهد که اولاً جور است و ثانیاً نویسنده به آن برداشت توجه نکرده است. راست میگفت در آن لحظه او و باقی دوستان صدابردار و تصویربردار همگی جز من که باید صدا و تصویرم را میگرفتند، ماسک به صورت داشتند. گفتم: بله، «جنون خدایان» به تنها میرسد؛ اما موضوعش تنهایی نیست. باید برای تنهایی، آن هم در این وضعیت امروزی چیزی بنویسم.
خداوردی درباره تفاوت آثار جدیدش با آثار قبلیاش گفت: «آفتابگرفتگی» مجموعه جستار است و تا به امروز جستارهایی که مینوشتم در مجلاتی مثل مجله «کرگدن» منتشر میشد. این بار یک سلسله منسجم است که در یک کتاب آمده است. زمانی که آن را مینوشتم برای علیرضا غلامی میفرستادم و جداً این همکاری مفید بود و چیزهای زیادی آموختم. غلامی علاوه بر اینکه نویسنده خوبی است، روزنامهنگار ادبی هم است و این یعنی مذاق خوانندگان را خوب میشناسد. کمک گرفتن از کسانی مانند وی غنیمت است.
وی افزود: «معنای برج بابل»؛ اما داستان است. هربار که داستانی مینویسم به این فکر میکنم که اولاً موضوعی را دست بگیرم که کمتر مورد توجه ادبیات داستانی بوده و ثانیاً فرمی را انتخاب کنم که هم متناسب باشد و بتواند موضوع را به ظهور برساند و هم فرمی تکراری و کار شده نباشد.
وی ادامه داد: موضوع تنهایی و فردیت، البته چیز جدیدی نیست؛ میتوانیم «بوف کورِ» صادق هدایت را مهمترین اثر داستانی در این زمینه بدانیم. گو اینکه در بوف کور تنهایی، امری ذهنی است؛ در اطراف شخصیت اصلیِ داستان آدمهای دیگری نیز حضور دارند، آدمهایی که یا خائناند یا متجاوز، یا رجالهاند یا لکاته و در بهترین حالت عشقی اثیری و دستنیافتنیاند.
این نویسنده در توضیح مثالش گفت: با وجود این، شخصیت اصلی «بوف کور» میتواند با آنها وارد کشمکش شود، یکی را بکشد و تبدیل به یکی دیگر شود؛ اما در دوران ما اتفاق دیگری افتاده است: اولاً نق زدن از اینکه کسی مرا درک نمیکند دیگر بسیار دستمالی شده و مبتذل است؛ آدمها دیگر نه خائناند و نه متجاوز، آدمها در بدترین حالت رقتانگیزند و مستأصلاند.
وی افزود: ثانیاً تنهایی و فردیت با همهگیری کرونا علاوه بر آنکه امری ذهنی ـ روانی بود، حالا عینیت یافته است. حالا در اطراف شخصیت اصلی داستان، آدمی پیدا نمیشود تا بتوانند به هم خیانت کنند یا همدیگر را بکشند یا به همدیگر بدل شوند. این نوع از تنهایی و فردیت، بدیع است و جان میدهد برای نوشتن رمان.
خداوردی با اشاره به فرم آثارش گفت: در مورد فرم هم به نظرم رسید این تنهایی باید ما را به سراغ امر مقدس و کهن سوق دهد؛ به این معنا که این متون مقدس و کهن که همواره برای خارج کردن انسان از تنهایی به کار گرفته میشد این بار بیش از هر زمان به کار میآید. این است که زبان، فضا و ایماژهایی که در «معنای برج بابل» به کار بردهام بیش از هر داستانی که نوشتهام وامدار متون کهن و مقدس است، طوری که میتوانم بگویم هیچ پاراگرافی از کتاب نیست که خالی از اشاره یا ارجاع به متون کهن و مقدس باشد.
این نویسنده درباره بازتاب رسانهها گفت: نباید انتظار زیادی داشت؛ این آرزو که چیزی بنویسی که در نوع خود کمنظیر باشد هر چند آرزوی بزرگی است و حاکی از جاهطلبی؛ اما برای نویسنده بسیار خطرناک و مهلک است. اگر چیزی که مینویسی به نوزادی بماند که ناقص به دنیا آمده و مرده است، هر چند مادر اصرار میکند که نه بچهام زنده است و نفس میکشد و رشد خواهد کرد؛ اما متاسفانه اگر مرده به دنیا آمده باشد چیزی جز درد و اندوه برای مادر به ارمغان نخواهد آورد، درد و اندوهی که میتواند مادر را دقمرگ کند. البته گاهی ممکن است سالها بگذرد و حتی نویسنده به این نتیجه برسد که داستانی مُرده به دنیا آورده بود؛ اما ناگهان وجوه زنده بودن اثر هویدا شود و با اقبال منتقدین و خوانندگان جدی ادبیات مواجه شود.
نویسنده کتاب «معنای برج بابل» با اشاره به خوانندگان کتاب گفت: با توجه به چرخهی اقتصادی قابل قبول صنعت نشر، تعداد خوانندگان کتاب کم نیست؛ اما خوانندگان ادبیات تألیفی بسیار اندکاند و قابل قیاس با خوانندگان کتابهای ترجمه نیستند؛ حال آنکه آثار ترجمهای همگی شاهکارهای ادبیات جهان محسوب نمیشوند و برخی از این دست آثار در حد متوسط هستند و با ترجمههای شتابزده نازلتر هم میشوند؛ اما از یک سو تبلیغاتی که برای کتابهای ترجمه صورت میگیرد و از سوی دیگر اینکه منِ ایرانی مرعوب اسمهای غیر ایرانیام اینکه منِ ایرانی هر تولید ملی را با پراید و سمند مقایسه میکنم، بعلاوه عدم حمایت تبلیغاتی و عدم معرفی درست و بهجای آثار ایرانی، باعث میشود تعداد خوانندگان جدی ادبیات تألیفی بسیار اندک باشد.
خداوردی درباره علاقه جوانان گفت: درباره «آفتابگرفتگی» نیز وجود علیرضا غلامی همان طور که گفتم غنیمت بود. هر جا که در این جستارها از اصطلاحات حوزوی به شکلی استفاده شده بود که شاید عموم خوانندگان نتوانند متوجه آن بشوند، اصلاح شد یا توضیح روشنی آمد و متن قابل خواندن برای عموم شد. گزاف نیست اگر بگویم علیرضا در این همکاری فوت و فنهای جستارنویسی را به من آموخت و من «معنای برج بابل» را با این هدف نوشتم که مخاطب آن، قشر جوان باشد؛ با اینکه عرض کردم ارجاعات فراوانی به متون کهن و مقدس دارد تلاش کردهام به زبانی ساده، امروزی و قابل فهم برای عموم برسم. همچنین سعی داشتم پیرنگ پیچیدهای نداشته باشد. همینجا مناسب است از خانم نرگس مساوات نویسنده رمان «خاکْ زوهْر» قدردانی کنم که متن را خواندند و توصیههایی داشتند که هم متن ارتقاء کیفی پیدا کند و هم خواندنیتر شود.
وی در پایان گفت: به گمانم نویسندگان باید به کسانی که سالها در زمینه انتشار آثار ادبی تجربه و تبحر کسب کردهاند اعتماد کنند و از آنها کمک بگیرند. این اولین و مهمترین همکاری ناشر با نویسنده است؛ فکر نمیکنم ناشری مثل برج یا نشر ثالث برای رضای خدا این دوستان را در تحریریه گذاشته باشند، این دوستان آنجا هستند تا به نویسنده کمک کنند. از این رو امیدوارم قشر جوان که آیندهسازان این مرز و بوم هستند اگر علاقهای به این دست نوشتهها و موضوعات دارند از آن استقبال کنند.
نظر شما