شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱ - ۰۸:۱۱
مرگ، نیستی و معنای زندگی

برای درک درستی از معنا، فکر می‌کنم مفهوم معنا در زندگی باید دموکراتیک شود تا برای همه قابل دسترس باشد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، ترجمه کامران برادران: آنچه در پی می‌آید ترجمه گفت‌وگوی مجله «philosophynow» است با «مایکل هاوسکلر» استاد فلسفه و رئیس دپارتمان فلسفه دانشگاه لیورپول درباره مرگ و دموکراتیک‌سازی معنا.

مایکل هاوسکلر شش ماه پیش از شروع پاندمی کرونا کتاب «معنای زندگی و مرگ» را منتشر کرد و به بررسی این ایده پرداخت که چگونه می‌توانیم معنای زندگی را پیدا کنیم، حتی زمانی که با پایان آن روبرو هستیم.

وی در این‌باره گفت: «فکر نمی‌کنم که ما زیاد به مردن خود در طول همه‌گیری کرونا فکر نکرده‌ایم، زیرا مرگ خودمان معمولاً به اندازه مرگ افراد دیگر انتزاعی به نظر می‌رسد. مرگ باید نزدیک خانه باشد تا واقعی تلقی شود. سالانه میلیون‌ها نفر می‌میرند. مطمئناً ممکن است فکر کنید که هر مرگ فردی یک تراژدی است، اما نمی‌توانید به مرگ شصت میلیون نفر اهمیت دهید و در عین حال به شیوه‌ای نسبتاً شاد و راضی زندگی کنید. تنش بزرگی در اینجا وجود دارد. از یک طرف غیرممکن است که بتوان به زندگی همگان اهمیت داد و از سوی دیگر، می‌دانی و می‌خواهی دیگران فکر کنند که تک تک زندگی‌ها مهم است.»

هاوسکلر پیشنهاد می‌کند که یکی از راه‌های کنار آمدن با پایان اجتناب‌ناپذیر این است که این مفهوم را به سایر افراد و موجودات ذی‌شعور، شاید حتی کل جهان، بسط دهیم: «اگر خود را از نظر هستی‌شناختی متمایز و از هم پاشیده ندانید و هستی‌تان در ‌این جهان را نه همچو چیزی جداگانه که وقتی بمیرد به طور کامل از بین می‌رود، بلکه به عنوان بخشی از کل این دنیا که همچنان ادامه دارد، تلقی کنید، به‌نوعی شما نیز به بودن ادامه می‌دهید، حتی پس از مرگ. بر اساس ‌ایده محرومیت‌، بدی مرگ ریشه در این دارد که شما را از همه خوبی‌های زندگی محروم می‌کند. با این حال، دیدن زندگی و مرگ خود به عنوان بخشی از وجود خویشتن، می‌تواند به ما یادآوری کند که جهان به داشتن همه چیزهای خوبی که ما تجربه کرده‌ایم و تجربه نکرده‌ایم و حتی پس از پایان یافتن ما ادامه خواهد داد، شهره است و این امور همچنان به حیات خویش ادامه می‌دهند.» هاوسکلر توضیح می‌دهد: «پس از مرگ، خنده وجود خواهد داشت، عشق وجود خواهد داشت، البته نه برای شما، اما شما در نهایت آنقدرها هم مهم نیستید.»

وی همچنین می‌گوید: «من آرامش را در این واقعیت پیدا می‌کنم که می‌دانم این فقط زندگی من است که به پایان می‌رسد‌ و به نوعی زندگی دیگران را به اشتراک می‌گذارم. بنابراین اگر به فرزندانم یا سایر افرادی که خوشحال هستند نگاه کنم، یا سگم را ببرم بیرون و سگم را در حال بازی ببینم، آنگاه خودم را در آنها منعکس می‌کنم. من زندگی‌ام را با آن‌ها تقسیم می‌کنم، به طوری که وقتی من - این فرد خاص - یک روز بمیرم، از دست دادن واقعاً ناچیز به نظر برسد، زیرا تمام آن زندگی هنوز وجود دارد، آن زندگی که من بخشی از آن هستم.» بر این اساس هاوسکلر تغییری در دیدگاه به دور از این تصور را پیشنهاد می‌کند که ما تنها موضوعی هستیم که واقعاً در جهان ما وجود دارد: «به نظر من فقط اگر چنین فکر کنی، مرگ بزرگ‌ترین شر به نظر می‌رسد.»

در دنیای مدرن، فراانسان‌گرایان در خط مقدم دفاع از این باور هستند که مرگ بزرگ‌ترین شر است. بر اساس منطق آن‌ها، مرگ زندگی واقعاً خوب را برای ما غیرممکن می‌کند، زیرا مرگ توانایی ما را برای زندگی معنادار کاهش می‌دهد. بنابراین دیدگاه فراانسانی این است که جامعه برای غلبه بر مرگ‌و‌میر باید از نظر فناوری پیشرفت کند. هدف آن‌ها این است که وضعیت انسانی را پشت سر بگذارند و به چیزی فراتر از آن بدل شوند.


 
هاوسکلر می‌گوید: « فراانسان‌گرایی در اوایل دهه 1990 بخشی از یک لحظه فرهنگی خاص فلسفی بود. بالاترین اولویت برای فراانسان‌گرایان یافتن راهی برای از بین بردن مرگ یا بهتر است بگوییم مرگ از طریق پیری است. ما نمی‌توانیم امیدوار باشیم که مردم را به طور کامل جاودانه کنیم به این معنا که هرگز نمی‌توانند بمیرند. هیچ شیء مادی کاملاً تخریب‌ناپذیر نیست، بنابراین همیشه احتمال نابودی وجود خواهد داشت. اما حداقل می‌توانیم سعی کنیم خودمان را به‌گونه‌ای بازسازی کنیم که دیگر مجبور نباشیم از طریق فرآیند بیولوژیکی پیری بمیریم.» وی در ادامه عنوان می‌کند: «به نظر من این کاملاً اشتباه است، زیرا اگر اکنون راه‌هایی برای زندگی معنادار پیدا نمی‌کنید، با طول عمر محدودی که دارید، چرا می‌توانید زندگی معناداری داشته باشید فقط به این دلیل عمر شما به طور نامحدود تمدید می‌شود؟ مهم نیست چند رقم به سن خود اضافه کنیم، همیشه به آنچه هستیم محدود خواهیم بود. اگر مرگ معنای زندگی را تضعیف می‌کرد، این بدان معناست که هیچ کس هرگز زندگی معناداری نداشته است. شاید باید یک سوال عملگرایانه‌تر مطرح شود: چگونه می‌توانیم علی‌رغم مرگ زندگی معناداری داشته باشیم؟»

این استاد دانشگاه در ادامه عنوان می‌کند: «‌شخصا، فکر نمی‌کنم‌ نیازی به انجام کاری واقعاً عالی در زندگی خود داشته باشید تا بتوانید به زندگی‌تان معنا دهید، مثلا این‌که هنرمند بزرگی باشید یا کسی مانند مادر ترزا باشید که برای دیگران مفید باشد، یا دانشمندی باشید که درمان سرطان را کشف کند. نه، فکر نمی‌کنم لازم باشد. من فکر می‌کنم اکثر مردم اگر چیزی را پیدا کنند که به آن علاقه دارند‌ که آنها را درگیر می‌کند، اگر با افراد دیگر ارتباط برقرار کنند، می‌توانند زندگی معناداری داشته باشند. اگر آنها در زندگی خود عشق و چیزهایی برای خندیدن دارند، همین می‌تواند به تنهایی کفایت کند. بنابراین برای درک درستی از معنا، فکر می‌کنم مفهوم معنا در زندگی باید دموکراتیک شود تا برای همه قابل دسترس باشد.»

 این مصاحبه ترجمه خلاصه‌ای است از منبع زیر: 
https://philosophynow.org/issues/145/Michael_Hauskeller

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها