درباره گفتن وقایع عاشورا به کودکان چه نظری وجود دارد؟ آیا متخصصان دینی با متخصصان تربیتی همعقیده هستند یا خیر؟
برای نحوه داستاننویسی درباره وقایع عاشورا نظرهای مختلفی مطرح است؛ بسیاری از مذهبیها، یعنی کسانی که عرق و عشق به امام حسین(ع) دارند، فکر میکنند صحبت درباره مظلومیت امام و خانواده ایشان و سختیهایی که در راه شام تا مدینه کشیدند، اگر برای بچهها گفته شود، ارادت آنها به امام حسین(ع) بیشتر میشود. اما در مقابل این دوستان، بسیاری از متخصصان دینی اعتقاد دارند که همه این اتفاقها به خصوص با جزییپردازی به صلاح نیست! حتی دیدم بسیاری از روحانیون و خطبا، زمانی که در مجلس روضهخوانی ایام محرم قصد داشتن از کشتاری که شده، نحوه سر بریدنها و شهید کردنها و... صحبت کنند، اشاره میکردند که چون بچهها و خانمها در مجلس حضور دارند، من معذورم و نمیتوانم خیلی با جزییات حرفی بزنم!
متخصصین علوم تربیت، یعنی کسانی که روانشناس و متخصص تربیت کودک هستند، آنها هم همین عقیده را دارند؛ آنها هم میگویند درست است که باید بچهها را با تاریخ و کلیات آنچه که در عاشورا اتفاق افتاده است، آشنا کنیم ولی ذکر بعضی جزییات و نحوه کشتارها برای آنها درست نیست؛ آشنایی به صورت سربسته و کلی کافی است. در آینده این کودک بزرگ میشود، ظرفیت او کامل میشود و در زمان خودش با تصویری دیگری که نزدیک است به تصویر اصلی، آشنا میشود.
این دو نظر وجود دارد. هر دو نظر ارائه شده از روی عشق و علاقه به امام حسین(ع) مطرح شده است. ولی نظر اول خیلی مبتنی بر اصول تربیتی نیست و صرفا با عشق و علاقه با امام حسین (ع) است ولی در نظر دوم علاوه بر اینکه عشق و علاقه به امام حسین(ع) وجود دارد، نکات تربیتی هم در نظر میگیرد.
داستاننویسی درباره وقایع عاشورا چه الگوهای تربیتی و اخلاقی برای بچهها دارد؟
درباره اهداف امام حسین(ع) در قیام کربلا و الگو تربیتی بچهها، نظرهای مختلفی گفته میشود. بعضیها اعتقاد دارند که امام حسین(ع) شهید شدند تا ما را شفاعت کنند و گناهان ما ریخته شود که استاد مطهری این نظریه را رد میکند؛ استاد مطهری میگوید: «امام حسین(ع) در سخنرانیهایی که در راه مدینه تا مکه و مدینه تا کربلا داشتند، چندین بار این نکته را گفتند که هدفم اصلاح امت جدم است.» با توجه به اینکه زمامدار آن زمان یزید بوده است و او از راه پیامبر بسیار دور بوده است، طبیعتا امام حسین(ع) قصد داشتند که به همه مردم بگویند، اگر حاکم ظالمی قصد داشت بر شما حکمرانی کند، اگر این حاکم راه خدا را نرود، شما نه تنها نباید اطاعت کنید بلکه باید قیام کنید و او را از حکومت ساقط کنید.
در کنار این قضیه، اتفاقاتی که در روزهای تاسوعا و عاشورا در کربلا رخ داده است، با توجه به اشخاصی که در کربلا حضور داشتند، فداکاریهای متفاوت، ایثارها و نکات ریز و ردرشتی که بوده، با گفتن هر کدام میتوان صدها کتاب نوشت. همه اینها میتواند الگوهای تربیتی و اخلاقی برای همه مردم از جمله کودکان باشد. فداکاریهایی که یاران امام چه برای امام حسین(ع) و چه برای خدا انجام دادهاند، میتواند الگوهای تربیتی و اخلاقی خیلی خوبی برای همه ما باشد. این بهترین راه زندگی است. الگوهای تربیتی تنها به خود عاشورا محدود نمیشود بلکه به اتفاقات بعد از آن نیز مربوط است. صبر حضرت زینب(س)، مدیریت ایشان و امام سجاد(ع) در هدایت و همراهی زنها و دختران مثال زدنی است. صبر حضرت(س) میتواند به عنوان الگو برای ما در سختترین شرایط، در مصیبتها و اتفاقات ناگواری که برای ما پیش میآید، باشد؛ باید از حضرت زینب(س) یاد بگیریم که در سختترین شرایط مقاومت کنیم، مدیریت را بر احساسات قالب کنیم، با تدبیر جلو رویم، در عین حالی که مقابل دشمن ایستادیم محبت به بچهها و محبت به دیگران فراموش نکنیم، توضیح دادن برای مردم یعنی بهترین چیزی که امام حسین(ع) تا آخرین لحظهها تاکید داشتن این بود که مردم را ناآگاه میدانستند و آگاهی دادن به مردم کار بزرگی است. همه اینها میتواند الگوهایی باشد برای زندگی مردم. ممکن است گاهی برای بچه هم پیشامد بدی به وجود آید و بچه باید از این داستانها یاد بگیرد که احساسی عمل نکند و به عقل خود رجوع کند و صددرصد موفق خواهد بود.
برای تصویرسازی وقایع عاشورا چه اصولی باید رعایت شود؟ نظر علما در این باره چیست؟
طبق فتوایی که مراجع اعلام کردند، تصویری که از پیامبران و معصومین کشیده میشود نباید وهن به آنها باشد. وهن یعنی نباید زشت باشد یا باعث خنده شود؛ نباید باعث تحقیر آن معصومین شود؛ نباید تصویر زشتی در ذهن مردم ایجاد کند؛ باید تصویر زیبایی باشد و مردم را جذب کند؛ ولی در حال حاضر آنچه که اعمال میکنیم، خیلی افراطی است؛ به کلی چهرهپردازی را ممنوع است؛ یعنی فتوا علما را خیلی رعایت نمیکنند و به کلی تصویری از پیامبران یا معصومین ارائه نمیشود. تصویرگران نیز دچار مشکل هستند؛ زیرا در کار کودک، نیمی از فهم با تصویر ایجاد میشود؛ یک نویسنده با توجه به این نکته که تصویرگر با تصویرگری حرفهای او را شفاف و روشن میکند، کتاب مینویسد؛ اما در کارهای مذهبی این امکان وجود ندارد. به خاطر ممنوعیتهای موجود، تصویرگران کودک با سختی مواجه هستند. اگر اکثر تصویرهای معصومین را ببینیم، متوجه میشویم که همه معصومین شبیه به هم هستند. اگر هم کتابی به صورت تصویری ارائه شود، تصویرهای تکراری و غیرجذاب دارد. این باعث میشود که بسیاری از هنرمندان خوب، وارد این عرصه نشوند. این مشکلی است که سالها تصویرگران و ناشران فریاد میزنند که کسی فکری به حال آنها کند! به عقیده من همان فتوا علما که اگر تصویری وهن نباشد میتواند چاپ شود، بهتر است؛ اگر ما همین را الگو قرار دهیم خیلی از مشکلات حل میشود ولی ظاهرا جامعه و بسیاری از مذهبیون پذیریش این موضوع را ندارند.
به عنوان یک نویسنده از سختیهای نوشتن برای کودکونوجوان بگویید.
یک نویسنده بزرگسال زمانی که برای بزرگسالان مینویسد میتواند دقیقا همان چیزهایی که میبیند و تجربه میکند، بنویسد؛ اما وقتی که یک نویسنده بزرگسال برای کودک چهار یا پنج ساله داستانی مینویسد، باید از سن مثلا 50 سالگی بیاد و در سن چهار سالگی قرار بگیرد؛ با نگاه یک کودک چهار ساله به دنیا نگاه کند و با جهانبینی او دنیا را نگاه کند و به دنیا معنی ببخشد؛ مانند یک کودک چهار ساله آمال و اهداف داشته باشد و با آنها زندگی کند تا بتواند داستان خوب و متناسب برای بچهها بنویسد. برای نوجوان نیز همینگونه است؛ نویسنده باید در جای یک نوجوان 14 یا 15 سالهای که پر از شور و نشاط است، قرار بگیرد. نویسنده کودکونوجوان باید با واژههای مختص کودکونوجوان بنویسد؛ نویسنده باید دنیایی که ترسیم میکند، دنیای کودکونوجوان باشد تا بچهها داستان را از او بپذیرند. نوشتن برای بچهها سخت است چون نویسنده باید از دنیای خودش خارج شود و وارد دنیای آنها شود؛ این کار مهارت بسیار زیادی میخواهد و نویسنده کودکونوجوان باید با بچهها زندگی کند! باید هرروز و هرروز آنها را ببیند. نویسنده باید در کودکان ونوجوانان دقیق شود. نویسنده اگر بهروز نباشد، کاری که ارائه میدهد مصنوعی است و بچهها هم این موضوع را متوجه میشوند.
راهکار شما برای ارتباط برقرار کردن با کودکانونوجوانان امروزی چیست؟
کودکانونوجوانان امروزی با بچههای دیروز متفاوت هستند. چون امکاناتی که امروز وجود دارد، دنیایی که امروز وجود دارد، با دنیا و امکانات 30 سال پیش بسیار متفاوت است و خودبهخود بچهها نیز متفاوت هستند. راهحلی که روانشناسان، استادان داستان و منتقدین داستان برای نویسندگان پیشنهاد میکنند این است که، نویسنده کودکونوجوان دائما باید همراه باشد. نویسنده باید دائما در مدارس، کتابخانهها، پارکها با بچهها دمخور باشد و با آنها بازی کند و برایشان کتاب بخواند و با آنها زندگی کند تا این فاصله نسلی کم شود؛ نویسنده باید کودکونوجوان امروز را همانگونه که هست در ذهنش داشته باشد؛ کودکونوجوان امروز را همانگونه که میاندیشد، ببیند و با کلمات او سخن بگوید. تصویری که یک نویسنده از کودکونوجوان امروزی ارائه میدهد باید همینی باشد که امروز وجود دارد. یک نویسنده نمیتواند تصویر کودکونوجوان زمان خودش را ارائه دهد؛ اگر این کار را انجام دهد، خودبهخود مخاطب نمیتواند ارتباط راحتی برقرار کند. به نویسندگان توصیه میکنم که به هر وسیلهای که شده، حداقل یکبار در طول ماه در جمع کودکانونوجوانان حضور داشته باشند تا این شناخت درست و دقیق را حاصل کنند؛ در غیر اینصورت داستانی که مینویسد قطعا دور از ذهن مخاطب است. مگر داستانی که از نظر تاریخی مربوط به گذشته باشد یعنی اگر ما بخواهیم از جنگ یا انقلاب بنویسیم و داستان ما باید نوجوانی را نشان دهد که نوجوان دهه ۶۰ است؛ در آن زمان طبیعی است که نوجوانی را تصویر کنیم که در دهه 60 زندگی کرده و باید با همان رویای ذهنی، کلمات و واژگان بنویسیم؛ چرا که ما باید در داستان باید توجهی هم به تاریخ و روزگار داستان داشته باشم؛ ولی اگر داستان مربوط به امروز است، نوجوان امروز را تصویر میکنیم، باید با شرایط امروز حرکت کنیم.
نظر شما