کتاب اینگونه آغاز میشود: «با شروع دههی سوم ماه آذر، هوای ارومیه حسابی برفی و مهآلود شده بود. پشت لایهی حباب نشسته بر شیشههای سالن، به سختی میشد تصویر ماتی از حرکت ماشینهای برفروب را دید و متوجه شد. فضای داخل اما گرم بود و پر سروصدا: کشیده شدن چرخهای چمدانها، بلندگویی که از تاخیر پروازها میگفت و خانمهایی که از پشت ویترینهای رنگارنگ، افراد را به خرید دعوت میکردند...»
در ادامه هم شهید صفدر حیدری اینگونه وارد فضای مستند داستانی کتاب میشود: «صفدر، بی اعتنا به همهکس و همه چیز، توی سالن فرودگاه قدم میزد و به موضوعی فکر میکرد که از هفتهی قبل ذهنش را درگیر کرده بود. هر چند دقیقه یکبار، به عقربهها و عددهای سیاه ساعت بزرگ زمینه سفیدی که در ته سالن آویزان شده بود، نگاه میکرد و باز به تابلوی آبیرنگی خیره میشد که زمان پروازها را نشان میداد...»
در ادامه این بخش میخوانیم «در موج اول، بچههای قم و فاطمیون بودند که زدند و تل جبین را گرفتند. صحبت بود که روز بعد، تیپ امام سجاد (ع) وارد عمل خواهد شد. صفدر از فرصت استفاده کرد و سراغ تلفن رفت. صف تلفن باز شلوغ بود و همه داشتند خداحافظی میکردند. ایستاد تا نوبتش شود...»
در جای دیگری از این فصل آمده است: «صبح روز سیزدهم بهمن، گردان رزمی پیاده حضرت زینب (ع)، برای عملیات حرکت کرد. ایاز از سختی ماموریت آن گردان برای صفدر گفته بود و اینکه کار دیدهبانها و ادواتیها هم حسابی در میآید. آنطور که ایاز برای صفدر گفته بود، باید گردان حضرت زینب، همراه با بچههای قم، از جناح راست میزدند به روستای حردتین، و آنجا را تصرف میکردند. روستایی که به قول ایاز، قلعه اصلی تروریستها در مسیر شیخ نجار به دو شهر در محاصرهای نبل و الزهرا بود...»
گفتنی است شهید حیدری شخصیت محوری اینکتاب، چهارمین شهید مدافع حرم از شهرستان نورآباد ممسنی است که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه اعزام شده بود و در روز ۱۴ بهمن ۹۴ در جریان آزادسازی محاصره چهارساله «نبل» و «الزهراء» در شمال غرب حلب به شهادت رسید.
محمد محمودی نورآبادی نویسنده کتاب درجایی میگوید برای بهتر شدن کیفیت کار و آشنایی بیشتر با فضای محل شهادت شهید حیدری، سفری دو هفتهای به مناطق جنگی سوریه داشته و از شهرهای نبل و الزهرا و محل شهادت شهید، یعنی آخرین خانه از شهرک حَردَتین به طرف نبل و الزهرا بازدید کرده است.
نظر شما