مدت امامت آن حضرت ۶ سال بود و مقارن با سه خلیفه عباسی به نامهای معتز، مهدی و معتمد که جملگی از ضعیفترین خلفای عباسی بودند و در واقع حکومت در دست سرداران ترک بود و از این بین تنها خلافت معتمد بود که دوران خلافتش طولانی شد. به دستور معتمد آن حضرت (ع) را در سامرا که در واقع یک پادگان نظامی بود، مسموم کردند و به شهادت رساندند. متوکل در زمان حیات حضرت از هیچ تلاشی برای آزار و اذیت ایشان فروگذار نکرد و شیعیان نیز به شدت در عسر و حرج قرار گرفتند.
پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) ماجرای برادر ایشان یعنی جعفر بن علی مشهور به جعفر کذاب پیش آمد. منابعی چون «کَمالُ الدّین و تَمامُ النّعْمَة» اثر شیخ صدوق و همچنین «بحارالانوار» روایت کردهاند که حضرت ولیعصر (عج) بدن مبارک پدر بزرگوارشان را غسل دادند و پس از کفن، پیکر را برای نماز آوردند. جعفر بن علی که خود را جانشین آن حضرت میدانست جلو آمد تا بر آن پیکر پاک نماز بخواند، همینکه خواست تکبیر نماز را بگوید، امام زمان تشریف آورده و ردای عموی خود را کشیدند و او را از آن مکان دور کردند و در ادامه نماز را به جا آورده و آن حضرت را نیزد مزار پدر بزرگوارشان یعنی حضرت امام هادی (ع) به خاک سپردند. جعفر کذاب این واقعه را برای خلیفه عباسی نقل کرد تا ماموران خفیه عباسی آن حضرت (عج) را دستگیر کنند، اما دیگر کسی اثری از امام عصر (عج) ندید.
جعفر کذاب که بود و چه کرد؟
جعفر، فرزند امام هادی(ع)، امام دهم و برادر کوچکتر امام حسن عسکری(ع) امام یازدهم است. علامه سید هاشم بحرانی در کتاب «حلیة الابرار فی احوال محمد و آله الاطهار» نوشته است که ملقب شدن او به کذاب، به جهت ادعای وارث بودن برای امام یازدهم و نیز انکار وجود فرزندی برای ایشان (ع) بوده است. کار قبیح او باعث شد تا فرقه جعفریه در شیعه بوجود بیاید.
جعفر پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) ادعای امامت کرد و میدانست که برای به ثمر رسیدن ادعای خود باید دست به حرکات و فعالیتهایی بزند. او میدانست که در تفکر شیعی بر اساس عهد پیشینی غسل، کفن، خواندن نماز و دفن امام پیشین برعهده امام بعدی است. به همین دلیل سعی کرد، نماز میت بر پیکر مطهر امام حسن عسکری را خود ادامه کند که باعث تثبیت امامتش میشد، اما حضرت حجت بن الحسن (عج) اجازه این کار را به او نداد.
جعفر خائن بنیهاشم بود و حاضر بود برای اثبات امامت خویش هرگونه همکاری با دستگاه جبار خلیفه انجام دهد، حتی حاضر شد برای تایید امامتش مبلغی را به دستگاه خلافت بپردازد. او همچنین یک دستگاه تبلیغاتی را راهاندازی کرد تا در آن دوران اختناق که خلیفه ستمگر عباسی محدودیتهایی شدیدی را برای امام عسکری (ع) ایجاد کرده بود و اجازه دسترسی به ایشان را به شیعیان نمیداد، خبر فرزند نداشتن امام یازدهم را بپراکند و این کاری بسیار خطرناک بود و بسیاری را به گمراهی کشاند. به همین دلیل نیز او معتمد عباسی را تحریک کرد تا منزل امام عسکری را برای یافتن فرزندش جستوجو کند. شیخ صدوق نوشته است که با همکاری او بود که یکی از کنیزان امام عسکری(ع) زندانی شد.
این کار رذیلانه نیز شرایط ناگواری نیز صورت گرفت. گروهی از اهالی قم برای دیدار با حضرت امام عسکری (ع) و پرداخت وجوهات به سامرا سفر کرده بودند، اما ورودشان مصادف شده بود با شهادت امام. روایت است که برخی از علما همراه این گروه بودند و یا اینکه این گروه دستورات لازم را برای شناختن امام خود گرفته بودند. جعفر خود را به عنوان جانشین امام عسکری به آنها معرفی کرد و قمیها که تعلیم دیده بودند شروع به پرسشهایی از جعفر کردند که جعفر از پاسخ درماند، اما حضرت حجت بن الحسن العسکری پرسشها را جواب داد و آنها امام عصر خود را دیدند و به معرفت او دست پیدا کردند.
میدانیم که حضرت امام عسکری (ع) در سنین جوانی (۲۸ سالگی) به شهادت رسیدند. پس از شهادت و خاکسپاری امام، جعفر کذاب مدعی ارث ایشان شد. این در صورتی بود که مادر امام (ع) در قید حیات بودند. این ادعا نشان میداد که جعفر به فقه شیعه علمی ندارد، چرا که بر اساس این فقه در صورتی که یکی از طبقه اول در ارث مثل والدین زنده باشد، ارث به طبقه دوم مثل برادر نمیرسد. خواجه نصیرالدین طوسی این ادعای جعغر را در کتاب «جواهر الفرایض» بررسی کرده است.
روایتهای بسیاری دیگری نیز وجود دارد که جعفر شرب خمر کرده و در روزهای متمادی از زندگی خود نماز و روزه را ترک کرده بود. برخی روایتها نیز وجود دارد که جعفر پیش از مرگ توبه کرده بود، امید است که چنین باشد، اما این چیزی از گناه او در گمراه کردن برخی از شیعیان کم نمیکند.
ماجرای جعفر کذاب از نظر مسئله امامت در نظام فکری شیعه اهمیت بسیاری دارد و به همین دلیل نیز در بسیاری از منابع ماجرای جعفر کذاب روایت شده و پیرامون آن بحث و بررسی بسیاری صورت گرفته است. یکی از مهمترین این منابع کتاب «کَمالُ الدّین و تَمامُ النّعْمَة» شیخ صدوق است. شیخ در این کتاب به موضوع غیبت و ظهور امام زمان(عج) پرداخته و روایتهای بسیاری را نقل کرده است. این کتاب از قدیمی ترین و معتبرترین منابع روایی شیعه درباره امام زمان(ع) است و جمعا ۶۲۱ روایت از ۸۸ راوی در موضوع غیبت امام عصر (عج) را روایت کرده است. منصور پهلوان ترجمه مفید و کاملی از این کتاب را ارائه داده که توسط انتشارات جمکران منتشر شده است.
برخی از روایتهای «کَمالُ الدّین و تَمامُ النّعْمَة»درباره جعفر کذاب را به نقل از این ترجمه در ادامه بخوانید:
روایت اول (در باب آگاه نبودن جعفر بن علی به فقه شیعه): اما فرق ما و قائلین به امامت جعفر بن علیّ آن است که گفتار قائلین به امامت او مختلف و متضاد است، زیرا برخی از ایشان و برخی از راویان ما، از او نقل کردهاند که گفت: من پس از برادرم محمد امامم. و بعضی دیگر از ایشان از او نقل میکنند که گفته است: من پس از برادرم حسن امام؛ و بعضی دیگر از ایشان میگویند او گفته است: من پس از پدرم علی بن محمد امامم. این اخباری است که چنان که ملاحظه می شود یک دیگر را تکذیب می کند، اما خبر ما در باره ابو محمد حسن بن علیّ علیه السّلام خبری متواتر و غیر متناقض است، این فرقی آشکار است. دلیل دیگر آن است که بر ما روشن شده است که جعفر به احکام خدای تعالی جاهل بوده است. داستان از این قرار است که: او نزد مادر امام حسن علیه السّلام آمده و میراث برادرش را طلب کرده است، با آنکه پدران او همه گفتهاند: با وجود مادر، برادر ارث نمیبرد. پس اگر میزان فقه و فهم جعفر بدین پایه باشد که نقص و جهل آن نمایان است، چگونه میتواند امام باشد و دیگران را رهبری کند، پرستش ما برای خدا و بر اساس ظاهر این امور است و اگر قرار باشد که بگوییم خواهیم گفت، اما همین مقداری که ذکر کردیم در امام نبودن جعفر کافی خواهد بود.
روایت دوم (در باب فاسق و شرابخوار بودن جعفر بن علی و اینکه امام عسکری فرزند خود را به عنوان امام بعدی معرفی میکند): و ابو الادیان گوید: من خدمتکار امام حسن علیه السّلام بودم و نامههای او را به شهرها میبردم و در آن بیماری که منجر به فوت او شد نامههایی نوشت و فرمود آنها را به مدائن برسان، چهارده روز اینجا نخواهی بود و روز پانزدهم وارد سامرا خواهی شد و از سرای من صدای وا ویلا میشنوی و مرا در مغتسل مییابی. ابوالادیان گوید: ای آقای من! چون این امر واقع شود امام و جانشین شما که خواهد بود؟ فرمود: هر کس پاسخ نامههای مرا از تو مطالبه کرد همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که بر من نماز خواند همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که خبر دهد در آن همیان چیست همو قائم پس از من خواهد بود. و هیبت او مانع شد که از او بپرسم در آن همیان چیست؟
نامهها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همان گونه که فرموده بود روز پانزدهم به سامرا در آمدم و به ناگاه صدای وا ویلا از سرای او شنیدم و او یعنی جعفر بن علی را بر در سرا دیدم و شیعیان را بر در خانهاش دیدم که وی را به مرگ برادر تسلیت و بر امامت تبریک میگویند، با خود گفتم: اگر این امام است که امامت باطل خواهد بود، زیرا میدانستم که او شراب مینوشد و در کاخ قمار میکند و تار میزند، پیش رفتم و تبریک و تسلیت گفتم و از من چیزی نپرسید، آنگاه عقید بیرون آمد و گفت: ای آقای من! برادرت کفن شده است برخیز و بر وی نمازگزار! جعفر بن علی داخل شد و بعضی از شیعیان که سمّان و حسن بن علی که معتصم او را کشت و به سلمه معروف بود در اطراف وی بودند.
چون به سرا درآمدیم حسن بن علی را کفن شده بر تابوت دیدم و جعفر بن علی پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد و چون خواست تکبیر گوید کودکی گندم گون با گیسوانی مجعّد و دندانهای پیوسته بیرون آمد و ردای جعفر بن علی را گرفت و گفت: ای عمو! عقب برو که من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم. و جعفر با چهرهای رنگ پریده و زرد عقب رفت. آن کودک پیش آمد و بر او نماز گزارد و کنار آرامگاه پدرش به خاک سپرده شد، سپس گفت: ای بصری! جواب نامههایی را که همراه توست بیاور، و آنها را به او دادم و با خود گفتم این دو نشانه، باقی میماند همیان، آنگاه نزد جعفر بن علی رفتم در حالی که او آه میکشید. حاجز وشّاء به او گفت: ای آقای من! آن کودک کیست تا بر او اقامه حجّت کنیم، گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیدهام و او را نمیشناسم.
ادامه روایت دوم، ماجرای آمدن گروهی از قم: ما نشسته بودیم که گروهی از اهل قم آمدند و از حسن بن علی علیهما السّلام پرسش کردند و فهمیدند که او در گذشته است و گفتند: به چه کسی تسلیت بگوییم؟ و مردم به جعفر بن علی اشاره کردند، آنها بر او سلام کردند و به او تبریک و تسلیت گفتند و گفتند: همراه ما نامهها و اموالی است، بگو نامهها از کیست؟ و اموال چقدر است؟ جعفر در حالی که جامههای خود را تکان میداد برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب میخواهید.
راوی گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامههای فلانی و فلانی همراه شماست و همیانی که درون آن هزار دینار است که نقش ده دینار آن محو شده است. آنها نامهها و اموال را به او دادند و گفتند: آنکه تو را برای گرفتن اینها فرستاده همو امام است و جعفر بن علی نزد معتمد عبّاسی رفت و ماجرای آن کودک را گزارش داد، معتمد کارگزاران خود را فرستاد و صقیل جاریه را گرفتند و از وی مطالبه آن کودک کردند، صقیل منکر او شد. و مدّعی شد که باردار است تا به این وسیله کودک را از نظر آنها مخفی سازد و وی را به ابن الشّوارب قاضی سپردند و مرگ ناگهانی عبید اللَّه بن یحیی بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پیش آمد و از این رو از آن کنیز غافل شدند و او از دست آنها گریخت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
روایت سوم (راوی دیگر ماجرای آمدن قمیها به سامرا): سنان موصلی گوید: پدرم گفت: چون آقای ما ابو محمد حسن بن علی علیهما السلام درگذشت، از قم و بلاد کوهستان نمایندگانی که معمولا وجوه و اموال را میآوردند درآمدند و خبر از درگذشت امام حسن علیه السلام نداشتند و چون به سامرا رسیدند از امام حسن علیه السلام پرسش کردند، به آنها گفتند که وفات کرده است، گفتند: وارث او کیست؟ گفتند: برادرش جعفر بن علی، آنگاه از او پرسش کردند، گفتند که او برای تفریح بیرون رفته و سوار زورقی شده است شراب مینوشد و همراه او خوانندگانی هم هستند، آنها با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: اینها از اوصاف امام نیست، و بعضی از آنها میگفتند: بازگردیم و این اموال را به صاحبانشان برگردانیم.
ابو العباس محمد بن جعفر حمیری قمی گفت: بمانید تا این مرد بازگردد و او را به درستی بیازماییم. راوی گوید: چون بازگشت به حضور وی رفتند و بر او سلام کردند و گفتند: ای آقای ما! ما از اهل قم هستیم و گروهی از شیعیان و دیگران همراه ما هستند و ما نزد آقای خود ابو محمد حسن بن علی اموالی را میآوردیم، گفت: آن اموال کجاست؟ گفتند: همراه ماست، گفت: آنها را به نزد من آورید، گفتند: این اموال داستان جالبی دارد، گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از عموم شیعه یک دینار و دو دینار گردآوری میشود، سپس همه را در کیسهای میریزند و بر آن مهر میکنند و چون این اموال را نزد آقای خود ابومحمد علیه السلام میآوردیم میفرمود: همه آن چند دینار است و چند دینار آن از کی و چند دینار آن از چه کسی است و نام همه آنها را میگفت و نقش مهرها را هم میفرمود، جعفر گفت: دروغ میگویید شما به برادرم چیزی را نسبت میدهید که انجام نمیداد، این علم غیب است و کسی جز خدا آن را نمیداند.
راوی گوید: چون آنها کلام جعفر را شنیدند به یک دیگر نگریستند و جعفر گفت: آن مال را نزد من آورید، گفتند: ما مردمی اجیر و وکیل صاحبان این مال هستیم و آن را تسلیم نمیکنیم مگر به همان علاماتی که از آقای خود حسن بن علی میدانیم، اگر تو امامی بر ما روشن کن و الّا آن را به صاحبانش بر میگردانیم تا هر کاری که صلاح میدانند، بکنند.
راوی گوید: جعفر به نزد خلیفه که در آن روز در سامرا بود، رفت و علیه آنها دشمنی کرد و خلیفه آنها را احضار کرد و گفت: آن مال را به جعفر تسلیم کنید، گفتند: خدا امیرالمؤمنین را به صلاح آورد، ما گروهی اجیر و وکیل این اموال هستیم و آنها سپرده مردمانی است و به ما گفتهاند که آن را جز با علامت و دلالت به کسی ندهیم و با ابو محمد حسن بن علی علیهما السلام نیز همین عادت جاری بود.
خلیفه گفت: چه علامتی با ابو محمد داشتید؟ گفتند: دینارها و صاحبانش و مقدار آن را گزارش میکرد و چون چنین میکرد آنها را تسلیم وی میکردیم، ما مکرّر به نزد او می آمدیم و این علامت و دلالت ما بود و اکنون او در گذشته است، اگر این مرد صاحب الأمر است بایستی همان کاری را که برادرش انجام میداد انجام دهد و الّا آن اموال را به صاحبانش برمیگردانیم.
و جعفر گفت: ای امیرالمؤمنین اینان مردمی دروغگو هستند و بر برادرم دروغ میبندند و این علم غیب است. خلیفه گفت: اینها فرستاده و مأمورند وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ. جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخی بدهد و آنها گفتند: امیرالمؤمنین بر ما منت نهد و کسی را به بدرقه ما بفرستد تا از این شهر به در رویم و چون از شهر بیرون آمدند، غلامی نیکو منظر که گویا خادمی بود به طرف آنها آمد و ندا میکرد ای فلان بن فلان! ای فلان بن فلان! مولای خود را اجابت کنید، گوید: گفتند آیا تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذ اللَّه! من بنده مولای شما هستم، نزد او بیایید.
گویند: ما به همراه او رفتیم تا آنکه بر سرای مولایمان حسن بن علی علیهما السلام وارد شدیم و به ناگاه فرزندش آقای ما قائم علیه السلام را دیدم که بر تختی نشسته بود و مانند پاره ماه میدرخشید و جامهای سبز در برداشت، بر او سلام کردیم و پاسخ ما را داد، سپس فرمود: همه مال چند دینار است و چند دینار از فلانی و چند دینار از فلانی است و بدین سیاق همه اموال را توصیف کرد. سپس به وصف لباسها و اثاثیه و چهارپایان ما پرداخت و ما برای خدای تعالی به سجده افتادیم که امام ما را به ما معرفی فرمود و بر آستانه وی بوسه زدیم و هر سؤالی که خواستیم از او پرسیدیم و او جواب داد.
آنگاه اموال را نزد او نهادیم و قائم علیه السّلام فرمود که بعد از این مالی را به سامرّاء نبریم و فردی را در بغداد نصب میکند که اموال را دریافت کند و توقیعات از نزد او خارج شود، گوید: از نزد او بیرون آمدیم و به ابو العباس محمد بن جعفر قمی حمیری مقداری حنوط و کفن داد و به او فرمود: خداوند تو را در مصیبت خودت اجر دهد. راوی گوید: ابوالعباس به گردنه همدان نرسیده درگذشت و بعد از آن اموال را به بغداد و به نزد وکلاء منصوب او می بردیم و توقیعات نیز از نزد آنها خارج میگردید.
مصنّف این کتاب- رضی اللَّه عنه- گوید: این خبر دلالت دارد که خلیفه امر امامت را میشناخته است که چیست و موضع آن کجاست و از این رو از این گروه و اموالی که با آنها بود دفاع کرد و جعفر کذاب را از مطالبه آنها بازداشت و به آنها دستور نداد که اموال را به جعفر تسلیم کنند جز اینکه او میخواست این امر پنهان باشد و منتشر نشود تا مردم به سوی او راه نجویند و او را نشناسند.
جعفر کذاب هنگامی که امام حسن عسکر علیه السلام درگذشت بیست هزار دینار به نزد خلیفه برد و گفت: ای امیر المؤمنین! مرتبت و منزلت برادرم حسن را برای من قرار بده! و خلیفه بدو گفت: بدان که منزلت برادرت به واسطه ما نبود، بلکه به واسطه خدای تعالی بود و ما تلاش می کردیم که منزلت او را تنزل دهیم و ناچیز گردانیم، اما خدای تعالی از آن ابا کرد و هر روز رفعت او را افزود، زیرا او خودداری و خوش رفتاری و علم و عبادت داشت، اگر تو نزد شیعیان برادرت همان منزلت را داری نیازی به ما نداری و اگر نزد آنها چنان منزلتی نداری و اوصاف او هم در تو نیست در این باب ما نمی توانیم کاری برای تو انجام دهیم.
نظر شما