شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۲
ارتباط مستقیم دیالوگ و عقلانیت/ بستر رشد عقلانیت، دیالوگ است

هرچه در یک جامعه‌ای ارتباط از جنس دیالوگ یعنی داد‌وستد کلامی (و نه‌فقط انتقال اطلاعات) بیشتر باشد، داد وستد مفاهیم نیز بیشتر خواهد بود و افراد با عمق ایده‌ها و انگاره‌های هم بیشتر آشنا می‌شوند و از این رو مناسباتشان را با یکدیگر بهتر ساماندهی می‌کنند. بنابراین بستر رشد عقل، زبان بوده و بستر رشد عقلانیت، دیالوگ است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، الهه شمس: اصل بنیادی عقلانیت عاملان، که اساس تمام مدل‌ها و نظریه‌های اقتصادی است، چه کاستی‌ها و نقاط قوتی دارد که دهه‌های اخیر محل مناقشه میان مکاتب مختلف علم اقتصاد و همچنین سایر حوزه‌های علوم اجتماعی بوده‌ است و بسیاری از متفکران سعی بر ارائه مفهوم جدیدی از عقلانیت داشته‌اند‌ از آنجایی که کتاب «عقلانیت نهادی» نخستین کتابی است که به زبان پارسی به صورت خاص، متمرکز، ژرف‌نگرانه و همه‌جانبه و با بیانی ساده به مفهوم «عقلانیت اقتصادی» وجوه مختلف، ویژگی‌ها و کارکردهای آن می‌پردازد و همچنین چگونگی اثرگذاری نهادها بر تصمیم‌ها و رفتارهای انسان را از دیدگاه اقتصاد نهادی بررسی می‌کند با عباد تیموری مولف آن در ایبنا گفت‌و‌گویی داشتیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

ابتدا لازم است تعریفی از «نهاد» و «عقلانیت» ارائه بدهید تا برسیم به اینکه «عقلانیت نهادی» یعنی چه؟
هر دوی این موارد از مفاهیم مهم و مورد بحث در علوم اجتماعی هستند و درباره عقلانیت در فلسفه و منطق هم بحث‌های مبسوطی وجود دارد. اما من سعی می‌کنم در چارچوب‌های مباحث کتاب «عقلانیت نهادی» و به‌ویژه از دریچه نگاه علم اقتصاد به این دو مفهوم بپردازم تا وارد شاخ و برگ‌های حوزه‌های علمی مختلف نشویم.

ابتدا به مفهوم «نهاد» (institution) بپردازیم. واژه نهاد ریشه‌ای تاریخی دارد که کاربرد آن به سده هجدهم برمی‌گردد و حتی آدام اسمیت هم بدان اشاره‌ای داشته است اما خب این مفهوم در سده اخیر و به‌ویژه در دهه‌های پایانی سده بیستم در علوم اجتماعی و به‌ویژه علم اقتصاد با گسترش نهادگرایی به‌شکل وسیع رواج یافت. با اینکه در مورد نهاد بسیار نوشته شده و بحث شده است، اما همچنان تعریف این مفهوم محل مناقشه است و حتی در میان مکتب نهادگرایی هم اجماع نظری در این‌باره وجود ندارد و نویسندگان و نظریه‌پردازان مختلف، تعاریف گوناگونی از نهاد ارائه کرده‌اند که پرداختن به آنها در اینجا میسر نیست. بنابراین بیشتر بر تعریف و تعبیری از نهاد تمرکز می‌کنم که در کتاب عقلانیت نهادی به کار گرفته شده است.

به‌طورکلی می‌توان نهادها را الگوهایی نسبتاً پایدار از قواعد رسمی و نیمه‌رسمی، آداب و رسوم، ارزش‌ها و عرف‌ها و عادت‌های اجتماعی دانست که موجب پیش‌بینی‌پذیری رفتار افراد و تسهیل تعاملات و مبادلات در جامعه می‌شوند. بر این مبنا مثلاً می‌توان قانون اساسی، قواعد راهنمایی و رانندگی، عید نوروز، دید و بازدید خانوادگی، سنت و مراسم‌های ازدواج و ... را همگی نهاد دانست.

آنچه در این میان بیشتر محل مناقشه و بحث بوده، نقش و کارکرد نهادها است که بهتر است برای روشن‌شدن جایگاه نهادها در منظومه فکری کتاب اشاره‌ای به این موضوع هم داشته باشیم. دیدگاه‌های سنتی و جریان اصلی اقتصاد صرفاً نهادها را به‌مثابه محدودیت‌هایی بر آزادی‌های سازوکار بازارهای آزاد می‌دانند و موجب ناکارایی می‌شوند. البته این دیدگاه مورد نقدهای فراوان قرار گرفته است که در خود کتاب به آنها پرداخته شده است. دیدگاه دیگر نسبت به نهادها این است که آنها هرچند ممکن است محدودیت باشند اما ابزارهایی توانمندکننده هم هستند. مثلاً قواعد راهنمایی و رانندگی گرچه تا حدی محدودیت به‌وجود می‌آورند اما موجب تسهیل رفت‌و‌آمد و امنیت و سرعت جابه‌جایی نیز می‌شوند. یا مثلاً قوانین مالکیت فکری در عین ایجاد قدرت انحصاری موقت، اما انگیزه‌بخش نوآوری و ریسک‌پذیری نوآفرینان و تحریک تولید می‌شوند.

دیدگاه سوم و مهم در مورد نقش و کارکرد نهادها به این موضوع می‌پردازد که نهادها در عین ایجاد محدودیت و توانمندکردن، سازنده ظرفیت‌ها، نگرش‌ها و جهان‌بینی افراد هم هستند. به عبارت ساده اینکه زندگی در چارچوب ساختارهای نهادی موجب می‌شود که ارزش‌های موجود در درون نهاد به‌تدریج در افراد نیز رسوخ یافته و به بخشی از وجود و ذهنیت آنها تبدیل شود. بر این مبنا است که مشاهده می‌کنیم ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی و انسانی دیرپا و عادت‌های رفتاری در بین افراد جامعه به‌صورت خودانگیخته از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد. برای مثال یک بستر نهادی چون خانواده، تا حد بسیار زیادی بر تکامل شخصیت، نگرش و ارزش‌های اعضای خانواده تأثیر می‌گذارد. فکر می‌کنم در همین حد توضیح برای آن مفهومی از نهاد در کتاب به کار گفته شده است، کافی باشد.

حالا مفهوم عقلانیت (rationality) را بررسی کنیم. در‌مورد عقلانیت نیز برداشت‌های فراوانی وجود دارد که هرکدام نوعی از عقلانیت را به افراد یا عاملان نسبت می‌دهند که ویژگی‌ها و کیفت‌های مختص خود را دارند. بازهم من در اینجا سعی می‌کنم از پرداختن به تعابیر و برداشت‌های متعدد اجتناب کرده و صرفا بر مفهوم عقلانیت در اقتصاد و به‌ویژه عقلانیت مدنظر در کتاب بپردازم. اگر بخواهیم مفهوم عقلانیت را به‌صورت روشن و ساده بیان کنیم ابتدا باید ببینیم خود عقل (reason) چیست. تمایز انسان‌ها با حیوانات در داشتن قوه عقل است. قوه عقل در انسان موجب ایجاد قدرت استنتاج و استدلال (یعنی برقراری و کشف روابط علّی‌–‌معلولی بین رخدادها و پدیده‌ها)، قدرت تخیل و رؤیاسازی و همچنین قدرت خودآگاهی می‌شود. از این‌رو، تعقل یعنی قدرت به‌کارگیری توانایی‌های ناشی از قوه عقل. وجود توانایی‌های ناشی از قوه عقل در انسان‌ها موجب آرمان‌گرا شدن و هدفمندی آنها در زندگی خواهد شد. از سوی دیگر انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستند و درون سیستم‌های اجتماعی زندگی می‌کنند. سیستم‌های اجتماعی خالق ارزش هستند و هنجار می‌آفرینند و برای این کار نیازمند این هستند در خود توانایی‌ای به نام عقلانیت داشته باشند. از این‌رو سیستم‌های اجتماعی، عقلانی هستند. در واقع عقلانیت در بستر اجتماع شکل می‌گیرد. انسان‌ها اگر به‌تنهایی می‌زیستند با قوه عقل می‌توانستند نیازهای خود را برطرف و مدیریت کنند اما با وجود زندگی اجتماعی دیگر نمی‌توان صرفاً بر عقل تکیه کرد بلکه باید به عقلانیت که حاصل تعامل اجتماعی انسان‌هاست متوسل شد. عقلانیت برای مدیریت تعاملات بین افراد به ابزارهایی همچون ارزش‌ها و هنجارها و عادت‌ها (که همینجا می‌توان به‌صورت‌کلی گفت نهادها) رجوع می‌کند. بنابراین عقلانیت یک پدیده تاریخی و اجتماعی است که بی‌گمان متکی بر قوه عقل است اما متمایز از آن است. بنابراین به‌صورت خلاصه می‌توان گفت که عقل قوه‌ای طبیعی است که هر انسانی آن را دارد اما عقلانیت مهارتی اکتسابی است که با زیست اجتماعی شکل می‌گیرد.
 


چه تفاوتی بین عقلانیت در علم اقتصاد و علوم دیگر وجود دارد؟ و اهمیت عقلانیت در علم اقتصاد در چیست؟
ببینید همان‌طور که قبلا هم گفتم تعاریف مختلفی از عقلانیت در علوم انسانی و اجتماعی و به‌تبع اقتصاد ارائه شده است که هر‌کدام ریشه در نوع نگاه هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و انسان‌شناختی مکاتب و نظریه پردازان مربوطه دارد. به‌طور‌کلی از آنجا که علوم اجتماعی با تحلیل رفتارهای انسان و فرآیند تصمیم‌گیری افراد به‌عنوان اجزای تشکیل‌دهنده سیستم‌های انسانی سروکار دارند باید برای مدل‌سازی و ارائه تحلیل‌های خود از همان ابتدا نوع عقلانیت عاملان را مشخص کنند. از این‌رو مکاتب فکری مختلف در علوم اجتماعی که بسیار هم به هم مرتبط هستند معمولاً در ورود به هر یک از شاخه‌های علمی، عقلانیت عاملان را به‌عنوان یکی از اصول زیربنایی، از پیش تعیین می‌کنند. مثلا ابزارگرایی چه در اقتصاد، چه جامعه‌شناسی یا سیاست از همان ابتدا مشخص می‌کند که عامل مورد نظر وی متکی بر عقلانیت ابزاری است. یا مثلاً نهادگرایی جدید عقلانیت محدود را به‌عنوان ویژگی انسان موردِ‌نظر خود، پیش‌فرض می‌گیرد. بنابراین از این جنبه نمی‌توان گفت عقلانیت در بین علوم مختلف تفاوت دارد. نوع دریچه نظری ما تعیین می‌کند که با کدام نوع عقلانیت وارد مدل‌سازی و تحلیل پدیده‌های انسانی در هر یک از حوزه‌های علوم اجتماعی و انسانی شویم.

اما در اینجا یک توضیح لازم است. اینکه مفهوم مسلط عقلانیت اقتصادی که مبتنی بر برداشت‌های جریان اصلی اقتصاد است و ریشه در مفهوم بسیار مهم انسان اقتصادی دارد. دهه‌های طولانی است که (به‌دلیل‌ مزیت‌های پیش‌بینی زیاد) به‌مفهومی غالب در شاخه‌های مختلف علوم اجتماعی تبدیل شده است. انسان اقتصادی منتقدان فراوانی داشته و در حوزه‌های مختلف علم نقدهایی جدی بر آن وارد شده است و از همین‌رو مفاهیم جایگزین مختلفی مانند انسان اجتماعی مطرح شده است، اما همچنان می‌توان گفت هیچ یک از نظریه‌های رقیب نتوانسته‌اند نظریه‌ای ساده، یکپارچه و داری جامعیت و قدرت تحلیلی در حد مفهوم عقلانیت اقتصادی منبعث از مدل انسان اقتصادی ارائه دهند( یک تذکر در اینجا لازم است. عقلانیت اقتصادی در اینجا ناظر به نوع حاصی از عقلانیت است که بعداً توضیح می‌دهم. اما این مفهوم چون گسترده وسیعی در علم اقتصاد دارد به‌طور‌کلی عقلانیت در اقتصاد را با آن تداعی می‌کنند - که البته صحیح نیست).

در مورد اهمیت عقلانیت در اقتصاد می‌توان به‌طورِ‌کلی به دو مورد اشاره کرد: نخست اینکه در نظام اقتصادی ما با انسانی سروکار داریم که نقش‌های متنوعی همچون مصرف‌کننده، تولید‌کننده، کارفرما، نیروی کار، سرمایه‌گذار، نوآفرین ریسک‌پذیر و ... را به خود می‌گیرد که ما در کل کلی آنها را عامل اقتصادی می‌نامیم. از سوی دیگر می‌دانیم که نظام اقتصادی متشکل از مبادلات لحظه‌ای در تمام امور زندگی است، و این مبادلات مبتنی بر انتخاب‌ها و تصمیم‌های عاملان اقتصادی پیش می‌روند. از این‌رو علم اقتصاد برای تبیین رفتارهای این عاملان باید مشخص کند که آنها در مواجهه با مبادلات روزمره و گوناگون خود با چه فرآیندی تصمیم‌گیری می‌کنند و دست به انتخاب می‌زنند. این مسئله بر‌می‌گردد به قدرت تبیین کنندگی مدل ها و تحلیل‌های اقتصادی. از اینجاست که جایگاه عقلانیت عاملان به‌عنوان یک اصل پیش‌فرض مهم در مدل‌ها و تحلیل‌های اقتصادی برجسته می‌شود، چرا که انتخاب‌های عاملان اقتصادی مستقیماً متکی بر نوع عقلانیت آنهاست. موضوع دوم، قدرت پیش‌بینی‌کنندگی مدل‌های اقتصادی است (هر چند همواره بحث بر سر میزان اهمیت قدرت تبیین‌کنندگی یا قدرت پیش‌بینی مدل‌های اقتصادی وجود داشته است). به‌هر‌حال پیش‌بینی واقع‌گرایانه از رفتار عاملان اقتصادی نقش مهمی در کارایی سیاست‌های اقتصادی برآمده از دل مدل‌ها و تحلیل‌های اقتصادی دارد. برای پیش‌بینی‌های درست نیز باید عقلانیت عاملان را به‌خوبی شناسایی کرد. پیش‌بینی‌های نادرست از واکنش عاملان اقتصادی به سیاست‌های اقتصادی توصیه‌شده، خسارات جبران‌ناپذیری به منابع جامعه وارد خواهد کرد و می‌تواند آثار درازدامنه‌ای در تمام عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داشته باشد. فکر می‌کنم با توجه به همین میزان توضیح می‌توان به اهمیت فراوان بحث عقلانیت در اقتصاد پی برد.

چرا در علم اقتصاد عقلانیت عاملان یکی از اصول زیر بنایی این علم محسوب می‌شود؟
همان‌طور که می‌دانیم هدف هر علمی در ابتدا تبیین درست پدیده‌های جهان واقعی است از این‌رو در مدل‌های علمی متغیرهای فراوانی باید در نظر گرفته شوند. در علوم اجتماعی از آنجایی که نقش اصلی در پدیده‌ها را انسان ایفا می‌کند پیچیدگی‌های مدل‌ها به‌شدت بالاست. در این حوزه از علم برای اینکه بتوان به مدل‌سازی پرداخت، چاره‌ای جز کاستن از پیچیدگی‌ها و حرکت به‌سوی انتزاع وجود ندارد (علم اقتصاد هم از این قاعده مستثنی نیست). البته لازم به توضیح است بر سر این میزان انتزاع بحث‌های فراوانی وجود دارد. بنابراین مدل‌سازی کمک می‌کند تا با حدی از انتزاع و ساده‌سازی، پدیده‌های جهان واقعی را درک کرده و بتوانیم روابط علت و معلولی را شناسایی کنیم. علاوه‌بر‌این، هر علمی برای اینکه بتواند دست به مدل‌سازی، استدلال و استنتاج بزند، یکسری قضایا یا اصول زیربنایی را به‌عنوان پیش‌فرض در نظر می‌گیرد که معمولاً بدیهی یا اثبات‌ناپذیر هستند. این اصول زیربنایی را برحسب تقسیمات متداول می‌توان اصول متعارف (axioms) و اصول موضوعه (postulates) در نظر گرفت. اصول متعارف در هر علم را آن قضایای بدیهی و اثبات‌ناپذیر می‌دانند و اصول موضوعه را قضایی کلی و بدیهی می‌دانند که اثبات‌پذیر هستند اما در هر علمی آنها را بدون استدلال و استنتاج می‌پذیرند. به هر حال بهتر است بیشتر از این وارد مباحث منطق و روش‌شناسی نشویم، فقط به ذکر این نکته اکتفا می‌کنیم که قضایا و مدل‌های هر علم بر مبنای آن اصول زیربنایی (متعارف و موضوعه) ساخته می‌شوند.

در علم اقتصاد، عقلانیت یکی از این اصول زیربنایی است. این اصل مبنای توضیح و تفسیر پدیده‌ها و ساخت مدل‌های اقتصادی در سطوح خرد و کلان است. در هسته مقاوم نظریه‌های اقتصاد خرد متعارف چند فرض یا اصل زیربنایی وجود دارد: فردگرایی، عقلانیت، حقوق مالکیت خصوصی، و اقتصاد بازار. این هسته مقاوم پایه تمام تحلیل‌هایی است که افتصاد خرد مرسوم ارائه می‌دهد و بعداً به اقتصاد کلان نیز گسترش می‌یابند. برای جلوگیری از تفصیل بحث بقیه موارد را کنار می‌گذاریم و روی موضوع مورد نظر یعنی عقلانیت متمرکز شویم. همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد در علم اقتصاد (و به‌ویژه اقتصاد متعارف) فرض می‌شود که هر عامل اقتصادی، عقلانی است. این فرض تضمین می‌کند که محاسبات و انتخاب‌های عاملان سازگار است. و سازگاری هم در اینجا بدین‌معناست که عامل اقتصادی در هر وضعیتی به‌گونه‌ای عمل می‌کند که با ترجیحات (اَمیال) مفروضش سازگار باشد. این امر در کنار فرض فردگرایی بیانگر این است که عاملان می‌توانند ترجیحات خود را بر مبنای تابع مطلوبیت خویش (یا سود، بسته به جایگاه عامل) رتبه‌بندی کند و با حداکثرسازی آن، عقلانی انتخاب کنند. همین داشتن رفتار انتخاب عقلانی از سوی عاملان اقتصادی، در علم اقتصاد متعارف پایه‌ای است برای شکل‌دادن به مدل‌ها و تحلیل‌های اقتصادی در حوزه و سطوح مختلف. مثلاً در تمام مدل‌ها فرض می‌شود که عامل اقتصادی چه مصرف‌کننده چه تولید‌کننده به‌دنبال حداکثرسازی ترجیحات خویش است و به‌عبارتی مطلوبیت یا سود خویش را بیشینه می‌سازد، بنابراین رفتار عامل در مواجهه با هر انتخاب و تصمیمی از جنس حداکثرسازی است. از این‌رو تمام تحلیل‌ها بر مبنای این نوع عقلانیت عاملان چیده می‌شود و به‌همین نحو تا سطوح مختلف خرد و کلان پیش می‌رود.

به‌هر‌حال این نگاه جریان اصلی به عقلانیت بود. نقدهای زیادی به واقع گرایی موجود در این تصویر از عقلانیت عاملان ارائه شده است و در مثال‌های متعددی از نقض این رفتار در دنیای واقعی مشاهده می‌شود. اما آنچه می‌توان گفت این است که خود عقلانیت از اصول زیربنایی علم اقتصاد است و فرقی ندارد شما از چه منظر نظری یا دیدگاه و مکتبی وارد تحلیل مسائل اقتصادی شوید به‌هر‌حال باید نوع عقلانیت موردِ‌نظر خود را که می‌تواند متفاوت از نگاه جریان اصلی اقتصاد باشد از ابتدا مشخص کنید و سپس به تبیین و تحلیل پدیده‌ها و احتمالاً پیش‌بینی روندها و فرآیندها بپردازید.

شما در کتاب از عقلانیت‌های متفاوتی نام برده‌اید، مثل عقلانیت ارزشی، عقلانیت نهادی، عقلانیت اجتماعی، عقلانیت اقتصادی، هرکدام از این عقلانیت‌ها چه مفاهیمی را متبادر می‌کنند؟
به‌هر‌حال در کتاب برای اینکه بتوانیم عقلانیت نهادی را تبیین کنیم باید به مفاهیم مختلف عقلانیت که در علم اقتصاد مطرح شده‌اند و همچنین نقاط ضعف و قوت آنها بپردازیم. تعریف هر یک از این مفاهیم مستلزم توضیحات مبسوطی است که بهتر است به خود کتاب مراجعه شود. اما در اینجا به‌صورت اجمالی آنها را توضیح می‌دهم. ابتدا به همان معنای عقلانیت اقتصادی بپردازیم. همانطور که قبلاً ذکر شد، این اصطلاح کلی است چرا که هم به خود عقلانیت در علم اقتصاد اشاره دارد که طیف مختلفی از مفاهیم عقلانیت را در نظر می‌گیرد و هم به آن نوع عقلانیت موردِ‌نظر جریان اصلی اقتصاد و به ویژه اقتصاد نئوکلاسیک. برای اینکه دچار سردرگمی نشویم ما از اصطلاح عقلانیت اقتصادی در آن مفهوم اول استفاده کرده‌ایم، پس باید مشخص کنیم که منظورمان کدام نوع عقلانیت در علم اقتصاد است.

اقتصاد نئوکلاسیک بر عقلانیت ابزاری و عقلانیت کامل باور دارد. این مفهوم از عقلانیت، مبتنی بر فردگرایی است که منطق صوری و ریاضی را به‌عنوان ابزارهای محاسبه در فرآیند انتخاب عقلانی در ‌نظر می‌گیرد. در نظریه نئوکلاسیک هدف اصلی و نهایی از قبل تعیین شده است و انسان به‌طورِ‌طبیعی درصدد حداکثرسازی آن است و عقلانیت این است که مناسب‌ترین راه و وسیله برای رسیدن به آن هدف معلوم را پیدا کند و به‌همین‌دلیل آن را عقلانیت ابزاری نامیده‌اند. همچنین فرض می‌شود که انسان اقتصادی در هنگام تصمیم‌گیری دارای اطلاعات کامل است، بدین‌معنا که وی دارای تمام اطلاعات مربوط به اَعمال جایگزین و پیامدهای آنها است و علاوه بر آن ظرفیت‌های شناختی موردِ‌نیاز برای انجام هر نوع محاسبات لازم جهت انتخاب بهترینِ گزینه‌ها را دارد. این مورد همان فرض اساسی عقلانیت کاملِ نظریه انتخاب عقلانی است. برای مثال فردی که می‌خواهد بیشترین سود را از پول خود کسب کند به این فکر می‌کند که پول خود را در بانک بگذارد، دلار و طلا بخرد، در بورس فعالیت کند یا مسکن و خودرو خریداری و ... کند. هدف این فرد به حداکثر‌رساندن سود خویش است، او از تمام گزینه‌ها و شرایط بازارها خبر دارد و می‌تواند احتمال سود و پیامد هر یک از این گزینه‌ها را به‌طورِ‌کامل و بادقت محاسبه کند سپس بهترین گزینه را که پول وی را حداکثر می‌سازد.انتخاب کند. همان‌طور که مشخص است این تعریف از عقلانیت صرفا بر منفعت طلبی، فردگرایی و محاسبات بهینه‌سازی عامل اقتصادی تکیه دارد.

در مقابل این برداشت از عقلانیت، مفهوم دیگری در اقتصاد شکل گرفت با عنوان عقلانیت محدود. عقلانیت محدود به این امر اشاره دارد که افراد هنگام تصمیم‌گیری، نه‌‌تنها با محدودیت‌های پردازش اطلاعات و ظرفیت محدود محاسباتی مغز مواجه‌اند، بلکه از نظرِ دسترسی به اطلاعات مربوطه نیز محدودیت دارند. این محدودیت‌ها اغلب با معیارهای رفتاری اقتصاد متعارف سازگار نیست. در عقلانیت محدود نیز هدف فرد حداکثر‌سازی است اما به‌علت محدودیت‌های اطلاعاتی و شناختی، افراد به ‌جای بهینه‌سازی موردِ‌نظر عقلانیت اقتصادی متعارف، به‌دنبال ‌یافتن اولین گزینه رضایت‌بخش هستند. به‌عنوانِ‌مثال، فردی که قصد فروش خانه خود را دارد ممکن است به‌شکل عقلانی اولین پیشنهاد رضایت‌آور را بپذیرد و منتظر نماند که یک پیشنهاد بهینه به او ارائه شود.

در‌مورد خود مفهوم عقلانیت اجتماعی که بدان اشاره کرده‌اید باید توضیح دهم که در کتاب به این اصطلاح اشاره نشده است اما منظور دکتر رنانی از بیان این مفهوم در پیشگفتار همان تأکید بر ماهیت عقلانیت جمعی حاکم بر جامعه است که از دل عقلانیت تک‌تک افراد جامعه شکل می گیرد و مبتنی بر بستر اجتماعی و نهادی است.

برای تعریف عقلانیت ارزشی و عقلانیت نهادی ابتدا باید به این موضوع اشاره کرد که رفتارهای انسان به‌طورِ‌کلی به دو دسته رفتارهای هدف‌جو و رفتارهای مبتنی بر پیروی از قاعده تقسیم می‌شود. انسان‌ها میل طبیعی برای ایجاد قواعد و رفتار پیروی از قاعده دارند. با‌این‌حال چون میل افزایش منفعت در ذات انسان‌ها وجود دارد، بنابراین افراد و گروه‌ها به‌دنبال یافتن راه‌حل‌های جدید نیز هستند تا بتوانند با ایجاد فرصت‌های جدید نفع خود را افزایش دهند. از ‌این‌رو، علاوه بر رفتارهای پیروی‌کننده از قاعده، مزیت انطباقی در رفتارهای هدف‌جویی نیز وجود دارد. می‌توان گفت رفتارهای هدف‌جو مبتنی بر عقلانیت ابزاری است و رفتارهای پیروی‌کننده از قاعده ریشه در عقلانیت ارزشی و عقلانیت سنتی‌–‌عادتی دارند. در‌مورد عقلانیت ابزاری که پیش‌تر توضیح دادیم.

عقلانیت ارزشی به‌دنبال دستیابی یا تحقق یا تجلی ارزشی است که به‌‌خودی‌خود ارزشمند یا معنادار است. این‌گونه رفتارها از این نظر که همراه با انتخاب‌ها و تصمیم‌های آگاهانه رخ می‌دهند رفتار‌های عقلانیِ ارزشی محسوب می‌شوند. به عنوان مثال اینکه فرد پول خود را به جای اینکه صرف خرید دلار و طلا کند به یک دوست نیازمند قرض می‌دهد بر اساس عقلانیت ارزشی رفتار کرده است. از سوی دیگر، رفتارهای مبتنی بر سنت‌های اجتماعی و عادت‌های اجتماعی یا فردی را عقلانیت سنتی‌–‌عادتی می نامند. البته آن نوع رفتارهایی مدنظر است که نوعی آگاهی ضمنی و عقلانیت مبتنی بر حل مسئله در آنها وجود دارد، چرا که این سنت‌ها و عادت‌ها اغلب ریشه در راه‌حل‌هایی دارد که گذشتگان یا خود افراد برای حل مسائل و رفع مشکلات خود به آنها دست یافته‌اند. یک مثال بسیار ساده از این عقلانیت سنتی -عادتی را می‌توان در آشپزی و مثلاً پخت ماده‌ای غذایی مانند برنج مشاهده کرد. انسان‌ها در طول تاریخ به این نتیجه رسیده‌اند که بهترین حالت برای پخت برنج به همان شیوه‌ای است که در کشور ما به کته شناخته می‌شود. در این شیوه مواد غنی برنج کمتر از بین می‌رود و مواد مغذی آن وارد بدن می‌شود.

گذشتگان ما بدون اینکه از ماهیت ویتامین‌ها و مواد مغذی داخل برنج خبر داشته باشند با آزمون و خطا به این شیوه پخت پی برده‌اند و دریافته‌اند این سبک پخت نسبت به سایر روش‌ها بیشتر به سلامتی و بقای آنها کمک می‌کند، از این‌رو این شیوه به عادت و سنت پخت تبدیل شده و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. بنابراین پشت این روش نوعی عقلانیت تاریخی نهفته است. بنابراین می توان گفت که عموماً نهادها در طول تاریخ برای حل‌ مسائل پیش روی جوامع شکل گرفته‌اند و نهادهای موفق به بقای خود ادامه داده‌اند (هرچند نهادهای کژکاردی نیز همچنان وجود دارند که چرایی بقای آنها بحث مفصل دیگری است). بنابراین نوعی خودآگاهی پشت بسیاری از نهادها وجود دارد که حاصل عقلانیت جمعی بوده که در پس آنها قرار دارد و شاید در نگاه اول نتوان آن را تشخیص داد و البته در موارد بسیار زیادی رسیدن به ریشه‌های شکل‌گیری یک نهاد، کاری دشوار و مستلزم پژوهش‌های مفصل است.

موضوع دیگر اینکه قدرت شناختی و ظرفیت ذهنی انسان‌ها محدود است. آنها سعی می‌کنند تا حد ممکن در امور روزمره در استفاده از این منابع شناختی صرفه‌جویی کنند. از یک سو، عقلانیت ابزاری مبتنی بر تلاش‌های شناختی زیاد، در‌‌نظر‌گرفتن روابط علت و معلول و در‌‌نظر‌‌گرفتن جایگزین‌ها و به‌عبارتِ‌دیگر وجه برنامه‌ریزی تفکر است. از سوی دیگر، اینکه عقلانیت سنتی‌-‌عادتی و عقلانیت ارزشی صرفاً برحسب کارکردهای شناختی، تشابهاتی دارند. این تشابهات شامل صرفه‌جویی در تلاش شناختی، و تکیه بر قدرت حافظه و توانایی یادآوری راه‌حل‌های گذشته است. بنابراین مفهوم عقلانیت نهادی یک عقلانیت دو‌ وجهی است. یک وجه تا‌ حد ‌زیادی مبتنی بر یادآوری عادت‌ها، ارزش‌ها، هنجارها، آداب‌و‌‌رسوم، قوانین یا اَعمال گذشته‌ای است که قبلاً درونی‌شده و معادل با عقلانیت سنتی- عادتی و عقلانیت ارزشی است. وجه دیگر مبتنی بر شناخت فعال بیشتر است که شامل توجه و حل مسئله است و معادل با عقلانیت ابزاری است. به‌طور‌کلی، عقلانیت نهادی یک مفهوم مسئله‌محور است که بر مبنای آن فرد برای هر مشکل یا مسئله به‌دنبال رسیدن به راه‌حل موفق است و صرفا بر حداکثرسازی تمرکز ندارد.
 
چرا محسن رنانی معتقد است تحول عقلانیت در ایران نتوانسته هم پای تحولات دیگر رخ دهد؟
 با‌توجه‌به گفت‌و‌گوهایی که ما در هنگام نوشتن رساله دکتری و تکمیل این کتاب و همچنین کارهای دیگر با هم داشته‌ایم به‌نظرم پاسخ ایشان به این پرسش چنین است: علت رشد عقل در بشر نسبت به غیربشر این است که بشر توانسته است ایده‌های ذهنی خود را از طریق ابزار گویایی مثل حنجره بیرون بریزد و بعد کم‌کم زبان متولد شود و سپس ایده‌ها در زبان جمع گردش کند و دوباره به ذهن بشر برگردد و در آنجا فرآوری شود و باردگر از حنجره بیرون آید و بازهم بچرخد و این فرآیند مدام تکرار شود. هرچه این چرخش بیشتر باشد، مغز بیشتر رشد می‌کند و تکامل مغزی در طول زمان به‌صورت فیزیولوژیک رخ می‌دهد. چون ذهن به‌کار گرفته می‌شود، مغز باید بزرگ‌تر شود و ظرفیت مغز برای شکل‌گیری عقل بیشتر می‌شود. عقلانیت محتوایی است که درون عقل شکل می‌گیرد، ولی همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد عقلانیت در بستر ارتباط (منظور ارتباط عمومی مثلاً از جنس خرید‌و‌فروش، کشت و کار گروهی نیست) پدیدار می‌شود. هرچه در یک جامعه‌ای ارتباط از جنس دیالوگ یعنی داد‌وستد کلامی (و نه‌فقط انتقال اطلاعات) بیشتر باشد، داد وستد مفاهیم نیز بیشتر خواهد بود و افراد با عمق ایده‌ها و انگاره‌های هم بیشتر آشنا می‌شوند و از این رو مناسباتشان را با یکدیگر بهتر ساماندهی می‌کنند. بنابراین بستر رشد عقل، زبان بوده و بستر رشد عقلانیت، دیالوگ است. هرچه جامعه‌ای قدرت بیشتری برای برقراری دیالوگ داشته باشد، عقلانیت نیز در آن بیشتر رشد خواهد یافت. مثلاً در غرب ابتدا با بروز رنسانس و ظهور فلاسفه بزرگ و سپس به‌دنبال آنها روشنفکران، دیالوگ شکل گرفت و بر اساس دیالوگ عقلانیت در غرب رشد کرد. این عقلانیت در یک بخش به مدرنیزاسیون یعنی پیشرفت فنی انجامید و در بخش دیگر بره مدنیته یعنی پیشرفت فنی و تحولات فکری منجر شد.

در فرهنگ و آداب‌و‌رسوم جامعه ایرانی زمینه دیالوگ وجود ندارد و اصولاً زبان فارسی زبان ایهام است و ایهام راه دیالوگ را می‌بندد. دیالوگ نیازمند وضوح و روشنی زبان و کلام است و ایهام روشنی را از بین می‌برد و ابهام می‌آفریند. زبان فارسی زبان پر‌ایهامی است و می‌توان در آن بسیار دو پهلو صحبت کرد. از سوی دیگر فرهنگ ایران، فرهنگ آبرودار، فرهنگ احترام‌آمیز، فرهنگ تقلید، فرهنگ همراهی با جمع است و بنابراین دیالوگ که مستلزم صراحت و شفافیت است در آن شکل نمی‌گیرد. پس زبان و فرهنگ ایران موجب می‌شوند که بستر دیالوگ فراهم نشود و از این‌رو بستر رشد عقلانیت نیز فراهم نمی‌آید. در جامعه ایران به کمک نفت، مدرنیزاسیون و فناوری وارد کشور می‌شود اما چون دیالوگ نیست تحول عقلانیت رخ نمی‌دهد و بنابراین عقلانیت متناسب با مدرنیزاسیون و سایر تحولات رشد نمی‌کند.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها