فیلم مستند «6410 روز اسارت» به عنوان یکی از فیلمهای بخش آوینی این روزها در جشنواره حقیقت در حال اکران است. «6401 روز اسارت» پرترهای است جذاب و دیدنی که قسمتی مهم از زندگی حسین لشکری که بر مخاطب فیلم تلنگر میزند. پیش از این زندگینامه شهید حسین لشکری در قالب کتاب «سید الاسراء» منتشر شده است.
فیلم روایت زندگی سرلشکر خلبان حسین لشکری است، خلبانی که به تاریخ 20 شهریور 1359 یعنی نخستین روزهای جنگ هواپیمایش در خاک عراق مورد اصابت موشک قرار گرفته و سقوط میکند. او برای مدت 6410 روز به اسارت نیروهای بعثی در میآید.
راوی داستان در هر کجای فیلم یک نفر است، دوستان و خویشاوندان حسین لشکری، صداها و تصاویر ضبط شده از خودش و همسرش و در این میان جای تنها پسرش خالی است. کارگردان فیلم با شناختی عمیق از زندگی حسین لشکری توانسته تصاویر آرشیوی را که در اختیار داشته به درستی استفاده کند.
بدون تعارف باید گفت که هر لحظه بر جذابیت موضوع و فیلم افزوده میشود و فیلمساز هر بار برگ تازهای رو میکند تا مخاطب را با خود همراه کند. ابتدا از جریان اسارت او آگاه میشویم سپس به سالهای اسارت او میپردازیم. در ادامه بعد از 18 سال خبر آزادی او می رسد که خوشبختانه در این قسمت آرشیو فراوان است و کارگردان با دست و دلبازی از فیلم های آرشیوی اش استفاده کرده است.
درپایان اما فیلم ضربه ای غافلگیر کننده بر روح مخاطب می زند، ضربه ای کاری که تا مدت ها بعد از تماشای فیلم اثرش بر روح و ذهن مخاطب پابرجاست. فیلم در ده دقیقه پایانی سوالات فراوانی را برای مخاطب به وجود می آورد. حسین لشکری یک قهرمان بلامنازع است که بعد از 18 سال به وطن برگشته، دورش را شلوغ کرده اند و شهرتی فراوان پیدا کرده است اما حالا دستمزد این قهرمان چیست. زندگی برایش چگونه می گذرد؟ مشکلاتش چیست و آیا کسی می تواند آنها را حل کند.
تمام این پرسش های موشکافانه به نوعی با ملاحظه مطرح می شود. ضمن اینکه در پایان فیلم می فهمیم هم سرلشکر لشکری و هم همسرش از دنیا رفته اند و شوکی جدید به مخاطب وارد می شود. فیلم در یک سوم نهایی به شدت تأثیرگذار، تأمل برانگیز و تکان دهنده است و برای همین تماشایش به شدت توصیه می شود.
زهره نجف زاده با مطرح کردن زندگی حسین لشکری در ده سال پایانی عمر و استفاده از سخنان خودش برای سندیت بخشیدن به فیلم به یکی از معضلات عمیق اجتماعی می پردازد. معضلی به نام بازماندگان جنگ و آسیب های روحی و روانی ناشی از جنگ بر روی انسان ها.
جنگ به خودی خود چیز بدی است اما اثراتی که بر روی مردم می گذارد هولناک است. اینکه یک زن و شوهر 18 سال از هم دور باشند، اینکه یک اسیر بعد از بازگشت به نزد خانواده اش آیا می تواند با آنها تعامل برقرار کند یا نه خود مسأله بغرنجی از مسائل جنگی است.
فیلم با بهترین صحنه ای که می توانست نشان دهد تمام می شود. زهره نجف زاده با پایان بندی درخشان فیلمش نشان داده است فیلمسازی باهوش و صاحب سلیقه است. تصویری از حسین لشکری در خواب را می بینیم که تصاویری از هواپیماها و جت های جنگی بر روی آن می آید. به نظر می رسد حسین لشکری خواب پرواز کردن را می بیند. رویایی نه چندان دور که با مرگ به آن می رسد.
"6401 روز اسارت " پرتره ایست جذاب و دیدنی از قسمتی مهم از زندگی حسین لشکری که تلنگرمی زند بر مخاطب فیلم. امید اینکه قهرمانانمان را به خوبی بشناسیم. تنهایشان نگذاریم و قدرشان را بدانیم تا مانند حسین لشکری با دلی دردمند دق نکنند.
همچنین پیش از این زندگینامه این شهید به در قالب کتاب سید الاسراء به رشته تحریر درآمده که در ادامه به معرفی این کتاب خواهیم پرداخت.
کتاب «سید الاسرا» زندگینامه سرلشکر خلبان آزاده شهید سید حسین لشگری است. در این کتاب که نوشته محمدعلی اعظمی است؛ خاطرات این آزاده از زمان کودکی او تا حضور در جبهه، دوران اسارت و شهادتش روایت میشود.
خلبانانی که گویی با خود و با این ملت آزاده و آن یار سفر کرده، عهدی ناگسستنی داشتند و اینگونه است که در یادها جاودانه ماندهاند. ماندنشان به رفعت آبی آسمان و ژرفای آبهای نیلگون خلیج فارس میماند، در چشم دشمنان و طمعورزان به این دیار کهن خاری باشند .
شهید حسین لشگری در سال 1331 در روستای ضیاءآباد از توابع قزوین به دنیا آمد. او در شهریور 1359 به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در زندان زرباطیه دوران اسارت خود را سپری کرد. وی بعد از حدود 17 سال در فروردین 1377 آزاد شد و به میهن بازگشت. او با 70 درصد مجروحیت عاقبت در مردادماه سال 1388 به درجه شهادت نائل آمد.
در بخشی از کتاب سید الاسراء میخوانیم:
سال اول زندگی مشترک آنها با شادکامی سپری شد و با مسافری که در راه داشتند شادی آنها دوچندان گردیده بود. در چهارماهگی علیاکبر فرزند و نونهال عزیزشان سفری به تهران داشتند. شهریور است و فصل برداشت انگور در زادگاهش؛ و پدر نیازمند مساعدت فرزندانش تا دسترنج یک سال زراعت خود را برداشت کند.
حسین همسر و فرزندش را به خانوادهاش سپرده و روانه ضیاءآباد میشود تا شرط پدر فرزندی خود را بجا آورد. دو روز در مزرعه همپای پدر میشود و روز سوم ندایی از درون او را به خود میخواند که وظیفه خود نسبت به پدر را ادا کردهای؛ اینک کار مهمتری در پیش است. با همسر خود تماس میگیرد و خبر از رسیدن تلگراف و آمادهباش رزمی یگان خود را دریافت میکند.
به تهران بازگشته و برای رفتن لحظهشماری میکند اما مانده است که به همسر 17 ساله خود که مفهوم رزم هوایی؛ شهادت و اسارت برای او واژههای غیرقابل درکی هستند چه بگوید؟ مانده است که اگر همسرش از او بپرسد وظایف مرا در زندگی گوشزد کردی اما چرا از خودت نگفتی؟ چه جواب بدهد؟
نظر شما