اولین تجربه خواندن این کتاب کودک، ما را با جنگ و عواقب آن روبهرو میکند و در دفعات بعدی مطالعه آن، به یاد هر مسئلهای میافتیم که واقعی نیست و اثرات واقعی دارد؛ مثل قهر و دعواهای خواهر و برادری بر سر خوردن شکلاتهای بیشتر یا تماشای برنامه تلویزیونی. آیا واقعا اینقدر مهم است که من دو تا شکلات بخورم یا سه تا؟ حالا کمی بزرگتر فکر کنیم؛ آیا واقعا اینقدر مهم است که بهخاطر خواستههای بیحد بزرگسالانهمان، دنیای کودکان را خراب کنیم؟
چیدم کاپلانگی، نویسنده اهل ترکیه در این اثر غیرمستقیم و با روایتی بامزه ما را به درونِ عواقب ناخوشایند جنگها و دعواهای انسانی میبرد. این اثر را نسیم یوسفی ترجمه و انتشارات میچکا منتشر کرده است.
نسیم یوسفی در حوزه کودکان فعالیتها و تلاشهای بسیار داشته است. تحصیلات او کارشناسی جامعهشناسی از دانشگاه تبریز و کارشناسی ارشد آموزش و پرورش پیش از دبستانی از دانشگاه تهران است. همچنین مدرک آموزش تفکر به کودک از مرکز بینالمللی مطالعات فلسفی فرانسه نیز در کارنامه او ثبت شده است و خوب است که به فعالیتهای دیگرش نیز اشاره کنیم؛ از جمله معلم، مترجم و مروج کتاب کودک و نوجوان و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان، عضو شورای کتاب کودک، عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، همکار فرهنگی کتابخانۀ ملی کودک و نوجوان جمهوری آذربایجان و عضو انجمن مطالعات کودکان پیش از دبستان ایران.
نسیم یوسفی دوست دارد ادبیات ترکیاستانبولی را به کودکان ایران نشان دهد. در ادامه گفتوگوی ما را با این مترجم درباره ادبیات ترکیه و ترجمه کتاب «خط سفید بین ما» میخوانید:
چرا به سراغ ادبیات کودک و نوجوان ترکیاستانبولی رفتید؟
این موضوع به کودکیام برمیگردد. درواقع از کودکی ترجمه میکردم؛ اما نمیدانستم که دارم ترجمه میکنم. هر بار که کلی کتاب از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان امانت میگرفتم و به خانه میآوردم مادربزرگم که با ما زندگی میکرد و سوادی هم نداشت به من میگفت: «برای من هم تعریف کن». اینطور بود که من داستانهای کودک فارسی را برایش به ترکی ترجمه میکردم و با هم عروسکهای کاغذی شخصیتهای داستانی را میساختیم؛ البته بیشتر کنارم مینشست و صحبت میکرد و نظر میداد؛ بعد یک چادر گلی برمیداشتم و دو طرفش را به گوشههای صندلی میبستم و همان کتاب را به ترکی برایش به صورت نمایش خلاق عروسکی تعریف میکردم. شبها هم برای پدرم همان قصهها را بازنویسی میکردم و میخواندم و او گوش میداد.
من اصالتا ترک هستم و از طرف خانواد پدری ریشهمان ترک وطن است؛ از کودکی دنبال نوشتن و آموختن این زبان بودم. بعدتر که وارد ادبیات کودک و حوزه آموزش به کودکان شدم، ماجرا فرق کرد؛ یعنی نیاز جامعه ادبیات کودکی ایران به آشنایی با ادبیات کودک ترکیه را احساس کردم. به دنبال ترجمه تفننی به خاطر اینکه به من بگویند چند صد کتاب ترجمه کرده و مترجم است نبودم؛ بلکه هدفم توسعه ادبیات کودک ایران و افزودن به فرهنگ و ادب ایران بوده و اکنون هم این است. میخواهم سهمی در ژرف کردن عواطف و شناخت و فکر کودکان سرزمینم داشته باشم و دوست دارم چیزی به ادبیات کشورم اضافه کنم؛ همچینن کودکان سرزمینم با فرهنگ دیگر سرزمینها آشنا شوند و بدانند که آنها زندگی و دنیا را از چه دریچهای نگاه میکنند. همیشه هر کتاب کودکی که در کانون میخواندم آنها را به زبان ترکی و لاتین برمیگرداندم و توی دفتر مینوشتم و از این کار لذت میبردم. هنوز هم آن دفترها را دارم. یادداشتی که در یکی از دفترهایم نوشتهام این است:
«وقتی بچه بودم و بازی میکردم درست کردن ساختمان را خیلی دوست داشتم. کتابها آجرهای من بودند، من آنها را به عنوان دیوار روی هم میگذاشتم، به جای پله از آنها استفاده میکردم و آنها را از چپ و از راست به هم تکیه میدادم و سقف میساختم. تصویرهای کتابها برایم لذتبخش بودند؛ البته با آنها چیزهای زیاد دیگری هم میساختم. بعد که خواندن و نوشتن یاد گرفتم فهمیدم واژههایی هم بر این دیوارها نوشته شده است. دیگر بزرگ شده بودم و سرم از سقف خانه بیرون میزد؛ ولی بیشتر در فکر واژهها بودم تا تعمیر سقف.
یک روز به این فکر افتادم که نمیشود که به همة کشورها سفر کرد و همۀ دنیا را دید. فهمیدم زمان آن رسیده است که من هم آجری بسازم و به کودکان سرزمینم هدیه کنم. راهش ترجمه است. آنموقع میتوانم آجری از جنس واژهها از سراسر دنیا برای کودکان سرزمینم بیاورم تا در گوشهای همراه با کمک آجرهای دیگر برای خود خانه بسازند و وقتی میخواهند درون آن خانه زندگی کنند بدانند که کودکی آنسوی مرزها زندگی و آدمها و قصهها را چگونه میبیند.».
این نوشته را در دفترم نوشتم. بعدترها برای کودکانی که فارسی نمیدانستند همانجا فیالبداهه پاراگراف به پاراگراف بلندخوانی میکردم، به ترکی ترجمه میکردم و بیشتر میتوان گفت که دوباره قصهها را به زبان ترکی آمیخته به مفاهیم فرهنگی ترک خلق میکردم؛ حتی میتوان به آن بازآفرینی هم گفت. درواقع یکدست و روانساختن بود. برای این کار باید لحن کلام نویسنده را به ترجمه انتقال داد. فرقی نمیکند چه در ترجمه فارسی به ترکی و چه ترکی به فارسی چنان قالبی باید بدهیم که خواننده به سهولت آن را بپذیرد و باید دیالوگهایی که در متن آمده را پذیرفتنیتر و روانتر درآورد. همچنین کرشمههای معنایی را خوب بازسازی کرد و شکافهای معنایی و ساختاری و محتوایی را که منجر به از دست رفتن معنا در ترجمه میشود از میان برد.
آیا ویژگی یا ویژگیهای پررنگ و متمایزی در ادبیات کودک و نوجوان ترکیه در مقایسه با دیگر کشورها مثل ادبیات ایران وجود دارد؟
اگر بخواهیم ادبیات کودک ترکیه را با ادبیات کودک ایران یا سایر کشورها مقایسه کنیم میتوانیم بگوییم که در مقایسه با ایران نگاه جدیدی در ادبیات کودک ترکیه شکل گرفته است. ادبیات کودک و نوجوان در ترکیه، بعد از پشت سر گذاشتن فراز و نشیبهای فروان در سال ۱۹۷۹ که ایران درگیر شور و هیجان انقلاب بود، دچار جهش شد؛ زیرا سال ۱۹۷۹ در جهان به نام «سال کودک» نامگذاری شد که ما بهدلیل مصادفشدن با شور و حال انقلاب متوجه آن نشدیم و این جهش در دهه ۶۰ در ایران شکل گرفت؛ اما ترکها آن را دیدند و همان زمان بود که جهشی در ادبیات کودک و نوجوان ترکیه شکل گرفت. این جهش در ترکیه به همراه اتفاقاتی که در دهه ۱۹۸۰ بعد از کودتای خونینی که در ترکیه رخ میدهد و پیدا شدن شکل جدید ترکیه امروزی، سبب رشد و بالندگی ادبیات کودک در این دوره میشود.
در این دوره ادبیات ترکیه ضمن تأکید بر حفظ ویژگی ملی و هویت ملی و شرقیبودنش، از غرب هم تأثیر پذیرفته است. به لحاظ قدرت ادبی، تا چند سال پیش، ایرانیها در تصویرگری کتاب کودک و متن جلوتر بودند؛ اما الان میتوان گفت در متن اگر عقب نمانده باشیم، برابریم و حتی در تصویرگری هم رد پای تصویرگران ایرانی را میشود آنجا پیدا کرد و خیلی راحت میتوانم بگویم دارند از ما جلو میزنند. این به معنای این نیست که رقابت کنیم؛ بلکه به معنای مقایسه است یعنی ما ادبیات را در گذشتههای نه چندان دور بهتر میفهمیدیم و بهتر عمل میکردیم. بر این اساس، کتاب کودک ایران در ترکیه بازار دارد. مردم ترکیه کتاب کودک ایران را میپسندند و هنوز نگاه مثبتی به ما دارند؛ درحالیکه متأسفانه ما به کتاب کودک ترکیه چنین نگاهی نداریم. این نگاه از بالا به پایین که در ایران به کتاب کودک ترکی وجود دارد، در ترکیه دیده نمیشود؛ یعنی همان غرور کاذبی که ما ایرانیها داریم، در ترکیه وجود ندارد. بهتر است بگویم فضا برای نوشتن وجود دارد؛ البته خاطرنشان کنم با توجه به بررسی کتابهای کودک و روند کاری ناشران ترک و رویکرد نویسندههایشان در نوشتن و چاپ کتاب کودک و نوجوان، به این نتیجه رسیدهام که نسبتبه ما حرفهایتر و با دید توسعهنگرتری کار میکنند.
متاسفانه ناشران معروف حوزه کودک در ایران نگاه بالا به پایین به ادبیات کودک ترکیه و حتی جمهوری آذربایجان دارند و خیلی رغبت به چاپ کتابهای ترکی ندارند. امیدوارم که ناشران معروف و سرشناس ایران به ادبیات کودک ترکیه توجه خاصی داشته باشند؛ چرا که ترکیه دارد در سطح بازار جهانی، پیشروتر از ایران میشود.
قبل از ترجمه کتاب «خط سفید بین ما» را خواندم؛ برایم جالب بود و بلافاصله مرا یاد جنگ کشورها و حتی جنگ بین روابط انسانی و اجتماعی انداخت: مرزبندیها، خطکشیها، زیادهخواهیها و خودخواهیها به خاطر خواستهها و منیّتها.
نویسنده در این کتاب با بیان احساسات درونی کودکان و طرح مفهوم جنگ به صورت کاملا غیرمستقیم همبسته با مفاهیمی مانند قدرتطلبی، قلدری، عطوفتنداشتن و خودخواهی آدمهای دو سرزمین تا ابعاد جهانی، کودکان را با این مفهوم صلب و عریان و زهرآگین جنگ آشنا کرده. نویسنده بگوومگوی شهرداران دو شهر با هم را نیز بسیار لطیف بیان کرده است که در واقعیت به این شکل نیست و در کنار آن میبینیم که به خوبی از پس آن برآمده؛ اینکه انتظار معجزهای جز خود از دنیا نداشته باشیم، اینکه در برابر قلدران باید جنگیدن را بلد باشیم، اینکه جهان پر از ظلم است اما نور ستارۀ دوستی هنوز بر تارک آسمان شب میدرخشد.
قلم چیدِم کاپلانگی در پروراندن سوژه جنگ و دعواهای انسانی و تأثیر آن بر دنیای بچهها را چقدر موفق دیدید؟
موفق است؛ چون مستقیم از ویرانی بین مرزها و سرزمینها نگفته است، بلکه در بستر قصههای موازی چرایی ایجاد جنگ، دلایل ادامه و لذتبردن از قدرت را در قالب صلح برای کودکان طرح کرده است. جنبههای تاریخی، روانشناختی و طبیعتمدار مفهوم قدرت و نبرد بر سر آن را مقابل چشمان کودک آورده تا خودشان با تجارب زیسته به حل معمای لزوم جنگیدن یا انتخاب صلح برسند.
نویسنده این کتاب، دغدغه دوستی انسانها با یکدیگر را در قالب دوستی دو کودک به تصویر کشیده و از نتایج جنگها و دعواها گفته است. ترکیه به عنوان کشور این نویسنده نیز درگیر جنگهایی بوده است. به نظر شما چقدر درونمایه این کتاب برخاسته از تجربه زیسته نویسنده است؟
من فکر میکنم همۀ آدمهای توی دنیا جنگ را میشناسند، درک میکنند و تجربه کردهاند. طبیعی است که چیدم کاپلانگی زخم جنگ را بشناسد؛ چرا که زبان توصیفگرش با تصویرگریای خوب، دختر و پسری به نام یاپراک و توپراک را ساخته است که از چیستی جنگ با کمترین کلام و بیشترین توصیف بصری میگوید تا درک این کتاب را برای کودکان آسانتر کند.
نظر شما