سال 1366 در بیستوهشتمین روز اردیبهشت ماه در تهران درگذشت و در بهشت زهرا آرام گرفت. مجموعهای از خاطراتش در کتابی با عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» ثبت شده است و منبعی مهم – و نه بیعیب و ایراد و خالی از جهتگیریهای خاص مردان قدرت – برای مطالعه و پژوهش درباره نظام تشکیلاتی حکومت پهلوی دوم شناخته میشود. چاپ نخست این کتاب اواخر دهه شصت منتشر شد و تا به امروز چندده بار تجدید چاپ شده است و نامش در فهرست پرفروشترین کتابهای تاریخ معاصر کشور ما جای میگیرد.
وقوع انقلاب و سقوط حکومت پهلوی حتمی بود
فردوست در ناآرامیهای منتهی به انقلاب و بعد در دوره گذر، به نفع تغییر حکومت نقشآفرینی کرد، پس از انقلاب مدتی در خفا زیست و چندی هم در بازداشت بود. میگفت یا بدون او، انقلاب حتمی بود و از اواسط پاییز 1357 مطمئن بوده سلطنت پهلوی دوام نمیآورد و فروپاشی حکومت قطعی است. «واقعیت این بود که من از روز روی کار آمدن ازهاری سقوط رژیم را به خوبی میدیدم و به روشنی دریافتم که هیچ قدرتی قادر به جلوگیری از خشم ملت نیست. این وضع ادامه داشت تا بهتدریج صحبت مسافرت دو یا سه ماهه محمدرضا برای استراحت مطرح شد. من محمدرضا را به خوبی میشناختم و میدانستم که دیگر مراجعتی در آن نیست. نطفههای نارضایتی در مردم به انفجار رسیده بود و ارتش، که تنها پایگاه محمدرضا بود، بهتدریج تضعیف میشد و هر روز تعداد بیشتری از سربازان فرار میکردند و به صفوف ملت میپیوستند. بلاتکلیفی در ردههای بالا نمایانتر میشد و در عملیات واحدها ایجاد تردید میکرد. این وضع ادامه یافت و به نقطهای رسید که دیگر مشخص شد محمدرضا نمیتواند روی ارتش حساب کند.»
البته فردوست آن سقوط اجتنابناپذیر را مرحله پایانی زوال حکومت پهلوی میدید. میگفت سقوط نظام شاهنشاهی و خروج شاه از کشور، نه نتیجه ناآرامیهای چندماهه، که به اعمالی مربوط میشد که شاه در پانزده سال پایانی دورانش انجام داده بود و او در انتها «آنچه کاشته بود، درو کرد... من از سال 1347، بعد از مشاهده بیتفاوتی شاه نسبت به فساد مالی طبقه حاکم از او مأیوس شدم، چون نه تنها خود او به این مسائل توجه نداشت، فرح هم اضافه شد و فساد را دو برابر کرد. از زمان نخستوزیری هویدا، دربار به اوایل قاجار و قبل از آن رجعت داده شد. همه چیز مملکت را در اختیار یک نفر قرار دادند. وزیران و اطرافیان هویدا میچاپیدند و بقیه هرچه میماند (غیر از ارتش) متعلق به علم، وزیر دربار بود. محمدرضا و فرح نیز شریک بودند.»
او میافزاید «هویدا و علم توانستند سیستم حکومت سعودی را در ایران برقرار کنند. نمایندگان مجلس همه از چاکران آزمایش شده بودند. شاید شاه عربستان یک مجلس مشورتی داشته باشد و یا حکام کویت و امیرنشینهای خلیج فارس هم یک مجلس مشورتی دارند، لااقل مشاورینی دارند. محمدرضا مشاور هم نداشت. مجلس ایران بود و نبودش یکی بود. همهچیز محمدرضا و فرح بودند و نعمترسان از خوان بیتالمال هویدا و علم بودند.»
کوششهای بینتیجه برای اصلاح حکومت وقت
فردوست تا به آخر از خودش و از تصمیمی که در روزهای پایانی حکومت پیشین گرفته بود دفاع میکرد. میگفت ایراد نه از من، که از خود محمدرضاشاه بود و اگر او چند سال دیگر در قدرت باقی میماند «ادعای پیغمبری میکرد.. و حال باز از من میپرسید که چرا محمدرضا و فرح را دوست نداشتی و چرا از انقلاب خوشحال شدی!... من بد او را نمیخواستم. پس از یأس، بازهم تا روزی که میسر بود، یعنی تا دولت شریف امامی که سازمانها هنوز امکان فعالیت داشتند، وظایف خود را به بهترین وجه انجام دادم.»
میگفت همیشه محمدرضا را دوست داشت و «بعد از رفتن او هم نه مریضی او را میخواستم و نه دربهدری او را. اما او بود که تصور میکرد ملت باید مدیون او باشد، آنهم زمانی که این ملت را در بدترین شرایط قرار داد. من علاقه داشتم با پولی که دارد، زندگی خوب و تفریحاتی برای خود و خانوادهاش فراهم آورد، پول هم که زیاد داشت. من دلم این را میخواست. ولی در خارج شروع کرد به مصاحبههای روزانه و حتی تلویزیونی و خاطرات نوشتن، که حتماً کم هم نباید باشد و همهجا خود را بزرگترین خدمتگزار ملت معرفی میکرد و عواقب وخیمی برای کشور بعد از خود پیشبینی میکرد، مانند: تجزیه ایران و جنگ داخلی. عیب سلطنت همین است که وقتی طولانی شد، چنین بیماری ایجاد میکند.»
آخرین رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی، در بخش دیگری از خاطرات میگفت هرگز در اجرای درست وظایف کوتاهی نکرد و بسیاری از فسادها و انحرافات را بعد از شناسایی به شاه گزارش داد «اما محمدرضا فساد مالی برایش مهم نبود، که از نظر من فوقالعاده مهم بود. با فساد مالی و سایر مفاسد کدام حکومت توانسته خدمتی به جامعه بکند و حتی خود را نجات دهد. برای لااقل کم شدن فساد پیشنهاداتی به محمدرضا دادم که مدارک متعدد آن موجود است... و برای شما یقین حاصل خواهد شد که همیشه برای اعتلای کشور و موقعیت بهتر محمدرضا فکر میکردم و مخالف او نبود.»
استفاده از مشاوران و اساتید اسرائیلی در ساواک
جالب اینکه فردوست کسی بود که پای اسرائیلیها را به ایران باز کرد و از آنان برای توسعه تشکیلات ساواک کمک و مشورت گرفت. روایت میکند که «از بدو ورود، طبق دستور محمدرضا نظرم بر این بود که ساواک را به عالیترین سطح ارتقا بدهم. اشکال اساسی که با آن مواجه شدم این بود که اجرای وظایف ساواک در ایران هیچ سابقهای نداشت و این وظایف را قبلاً شهربانی و مدتی فرمانداری نظامی (بعد از 28 مرداد) به سبک خود و به وسیله افراد غیرمسلط انجام میداد. پس لازم بود که این آموزش توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی یک کشور مسلط و باتجربه داده شود.» پس از بررسی گزینههای ممکن و در دسترس، نه امریکاییها را مناسب تشخیص داد و نه انگلیسیها. او اسرائیل را انتخاب کرد.
فردوست در توضیح دلایلی که منجر به گرفتن این تصمیم شد میافزاید: «در آن زمان ایران، اسرائیل را بهطور دو فاکتو به رسمیت شناخته بود و اسرائیل یک سفارتخانه غیررسمی در تهران داشت و مسئول اطلاعات آن سرهنگ دوم یعقوب نیمرودی بود، که با تأیید محمدرضا با ساواک رابطه فعال داشت. اطلاع داشتم که تشکیلات اطلاعاتی اسرائیل بسیار قوی است، زیرا برخی افراد یهودی در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی در مشاغل حساس اطلاعاتی شاغل بودهاند و این افراد پس از تشکیل کشور اسرائیل سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آن را تشکیل دادهاند. لذا به کمک نیمرودی آموزش ساواک را سازمان دادم، که منجر به تأسیس اداره کل آموزش شد و سرتیپ کیوانی ریاست آن را به عهده گرفت.» ابتدا چند گروه را برای آموزش به اسرائیل فرستاد و اسرائیلیها نیز به خوبی آموزشششان دادند. «این نشان میداد که اسرائیلیها برای دوستی با محمدرضا بهای زیادی قائل هستند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کردهاند. سپس ترجیح دادم که استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم.»
به گفته فردوست، اسرائیلیها با دل و جان، و بسیار بیشتر از انتظار طرف ایرانی در آموزش نیروهای ساواک میکوشیدند و حتی «با خود کتب و مدارک آموزشی مربوطه را نیز میآوردند و این کاری بود که آمریکاییها و انگلیسیها نکردند و ساواک قبلاً از این حیث در مضیقه جدی بود. این کتب ترجمه میشد و از لحاظ نظم در تدریس کمک موثری بود.» بهتدریج ساواک در زمینه آموزش به خودکفایی رسید و اساتید کافی تربیت شد، ولی رابطه با اسرائیل قطع نشد و گاهی از اساتید اسرائیلی دعوت به عمل میآمد و گاهی هیئتهای پنج تا شش نفره، در مواردی که استاد مربوطه نمیتوانست به تهران بیاید، به اسرائیل اعزام میشد.»
نظر شما