نویسنده کتاب «سید لری» گفت: سعی کردم با توجه به کمحوصله بودن و کمبود وقت مخاطب امروزی خاطرات را به صورت داستانک در بیاورم و نگارش کنم.
لطفاً خیلی مختصر و اجمالی کتاب «سید لری» رو معرفی کنید.
کتاب سید لَری مربوط به سید محمد هاشمیو سید علی هاشمی(پدر و پسر) است و خاطراتی از زندگی این دو شهید را از زبان فرزندان، خواهر، دوستان، همرزمان و فرماندهان ایشان روایت میکند. شهید سید محمد هاشمیبزرگوار در روستای گرگین از توابع بیجار کردستان به دنیا آمده است و در دوران قبل و بعد از انقلاب روزگار گذرانده است. پسر اولش سید علی از اولین شهدای سپاه است و به دست کومله و دمکرات در ابتدای پیروزی انقلاب به شهادت میرسد. بعد از شهادت سید علی، همسر شهید هاشمیخیلی بیتابی میکند و این بیتابیها باعث میشود سید محمد مال و اموالش را بفروشد و خانهای در قم بخرند و کوچ کنند. پس از شروع جنگ تحمیلی، همسر سید محمد اصرار میکند که نباید تفنگ سید علی روی زمین بماند و باید او هم به جبهه برود.
سید محمد برای دفاع به جبهه و میرود و سپس در عملیاتی در جزیره مجنون شهید میشود. جزیره دست عراقیها میافتد و سیزه و سال و چند ماه ایشان مفقودالاثر میشود. بعد از تفحص در قم و در گلزار علی بن جعفر دفن میگردد.
کتاب به صورت خاطرهنگاری نگارش شده است. سعی کردم با توجه به کمحوصله بودن و کمبود وقت مخاطب امروزی خاطرات را به صورت داستانک در بیاورم و نگارش کنم. خاطرات بسیار جذاب هستد و در هر کدام از آنها درسهای اخلاقی وجود دارد که در ابتدا خود من را جذب این شخصیت بزرگوار کرد.
استقبال مخاطبان از کتاب چگونه بود؟
تا جایی که اطلاع دارم استقبال خوبی شده است و مورد پسند مخاطبین قرار گرفته است. مخاطبان اظهار داشتند کوتاه بودن داستانها و جذابیت آنها این کشش را برای مخاطب ایجاد میکرد که کار را تا انتها مطالعه کنند.
برای نگارش کتاب از چه منابعی استفاده کردید؟ فقط خانواده و دوستان، یا منابع دیگری هم داشتید؟
همه منابع از طریق انتشارات جمکران در اختیار بنده قرار گرفت. تلفن فرزندان، دوستان، همرزمان و فرماندهان این شهید عزیز راه ارتباطی من با آنها بود. خاطرات پس از ساعتها مصاحبه که اکثر آنها را سیده خدیجه هاشمی، تنها دختر شهید گرامی بیان کرد و سپس جمع آوری و دستهبندی شد.
برای دسترسی به منابع با چه دشواریهایی مواجه بودید؟
من از خودم چیزی ندارم و همه لطف شهدا بوده است. در کل، این کار برای من جز جذابیت و زیبایی، زحمتی نداشت و نمیتوانم بگوییم دشواری بود. خانواده این شهید عزیز در طی سالهای پس از شهادت و مفقودیشان هیچ نوع مطالبهگری از بنیاد شهید یا اُرگان دیگری نداشتند و این باعث شده بود کنگره فقط آدرس یک مزار در امامزاده علیبنجعفر (علیهالسلام) در قم را داشته باشند و چهار خط اطلاعات کلی توسط فرمانده گردان محمد رسولالله (حاج علی خاکباز).
داستان چهار خطی که حاج علی خاکباز برای من بیان کرد قصه غمانگیزی بود که دِرام بالایی داشت. من با همان چهار خط اطلاعات کار را کلید زدم و از دَر نگارش رمان وارد شدم. در طول نوشتن کار، هم عزیزان در انتشارات جمکران و هم خودم پیگیر یافتن خانواده و کس کار این شهید والامقام بودیم ولی هیچ خبر و آدرسی از آنها نبود. حتی یکی دوبار به محلهای که آنها در آن سکونت داشتند، رفته بودند؛ ولی خبری از آشنا یا فامیلی نبود و این کار من را از جهتی سخت و از سویی آسان میکرد.
سخت از این لحاظ که ممکن بود کسوکارشان پیدا شوند و اعتراضی بر اثری که نوشتم بگذارنند و آسان از این جهت که دست خیال برایم باز بود و میتوانستم به رمان شاخ برگ بدهم. در هر صورت کار را شروع کردم و با توکل به خدا پیش رفتم ولی همچنان به دنبال نشانی از خانواده ایشان بودیم.
چه نکتهای در زندگی این شهید بود که شما را مجذوب کرد؟
ایمان، مهربانی، ایثار و خوشخلقی ایشان از همه بیشتر مرا مجذوب شخصیت این شهید عزیز کرد.
در هر خاطرهای که میخوانیم گوشهای از شخصیتی ناب با دلی دریایی و ایمانی قوی میبینیم.
علت انتخاب «سید لری» برای کتاب چه بود؟
با توجه به این که داریم به عید سادات، عید غدیر خم و بزرگترین عید مسلمانان، نزدیک میشویم خوب است عنوان کنم، در طول دورانی که از حاج علی خاکباز در حال گرفتن مصاحبه بودم از ایشان شنیدم که این شهید بسیار بیادعا بود.
آقای خاکباز میگفتند سید محمد حتی برگه اعزام بسیج را کامل پر نکرده بود و نگفته بود که پسر اولش شهید شده است. نگفته بود پسر دومش در جبهه است. حتی اسم خودش و آدرس خانه را ننوشته بود. تا جایی که ما به او مشکوک شدیم نکند از نفوذیها باشد. بنابراین او را تا خانه دنبال کردیم و نشانی دقیق و اسمش را پیدا کردیم. البته شهید از این کار ما ناراحت شد و بدون این که به ما بگوید با گردان تسویه کرد و مخفیانه به گردان دیگری رفت! او از نگاه ترحمگونه بیزار بود. با سن بالایش بسیار فعال و پر انرژی بود و در جبهه و پشت جبهه هر کاری انجام میداد. از شستن ظرف بگیرید تا تک تیر اندازی ماهرش.
فرمانده میگفت سیدِ محاسن سفید، ترکزبان بود و زیاد به فارسی مسلط نبود. هر وقت کسی اسم و حالش را میپرسید با خوشرویی دو دستی به سینه میکوبید و میگفت؛ سید لَردنم، بسیجی لَردنم! از سیدها هستم از همین بسیجی ها هستم.
این شد که نام کتاب را هم شهید با خودش آورد و عنوان کتاب «سید لَری» شد.
هنگام نگارش این کتاب، تاثیر حضور سعید را بر زندگی خود احساس میکردید؟
نوشتن این کتاب، رزق بینظیری بود که نصیبم شد. خودم و خانواده در تمام مدت نگارش کتاب حضور زنده ایشان را به وضوح احساس کردیم.
من اهل روستای مارکده در شصت کیلومتری شهرکرد هستم. دو سال پیش که در کارگاه استاد بصیری متوجه شدم کنگره بنا بر نوشتن چهل کتاب، ویژه شهدای قم دارند، خیلی دوست داشتم همراه بچهها اثر بنویسم. ولی استاد گفتند به دلیل دوری راه نمیتوانم مصاحبه بگیرم و این کار من را خیلی سخت میکند. خیلی ناراحت بودم. دیدن یک خواب و بعد از آن نشانههایی که یک به یک از راه رسیدند و کمک کردند تا نوشتن کتاب را شروع کنم. لطف شهدا من را از شهرکرد به قم و کردستان وصل کرد.
در حین نگارش رمانِ اول، سیستم کامپیوترم خراب شد و ده هزار کلمهای که نوشته بودم پریدند و هر چه کردیم برنگشتند. همان روزها به طور باور نکردنی لب تابی از قم به دستم رسید.
روز آخر که در انتشارات جمکران با فرماندهان و مسئول انتشارت قرار داشتیم تا اشکالات رمان چهلهزار کلمهای را برطرف کنیم با یک اتفاق ساده خانواده واقعی شهید پیدا شدند. ماجرایی که آنها از شهید داشتند با رمان من تفاوت زیادی داشت و رمان کلا روی هوا رفت. ولی خدا توفیق داد که کم نیاورم و دوباره کار را کلید بزنم و این بار با موضوع خاطره نگاری وارد شوم.
مشکلات کوچک و بزرگی داشتم که به عنایت خود شهید یکییکی برطرف شدند. از عسل سفره عقد پسرم تا لپتاپ و گوشی که برای دخترشان در شاهرود رساندند که دستی جز دست همراهی شهید بزرگوار نبود.
افتخار میکنم که در این راه قلم زدم. امیدوارم لبخند رضایتی بر لب حضرت حجت ارواحنا فدا و رهبری عزیز نشانده باشم. از استاد عزیز خانم مریم بصیری و دستاندرکاران انتشارات جمکران و همسرم و دوستانم، تشکر ویژه دارم که در این مسیر من را همراهی کردند. امیدوارم خداوند و شهدا این کمترین را از من بپذیرند.
نظر شما