پرويز عباسي داكاني در نشست ديگر مولويپژوهي سراي اهل قلم كه عصر ديروز(۹ خرداد) با حضور وی و عبدالرضا مظاهري برپا شد، به نسبت بين عشق و زبان اشاره كرد و اذعان داشت كه به اعتقاد مولانا زبان، همزمان، انكشافگر و پنهانكننده است._
وي با بيان كاربردهاي محتوايي زبان گفت: ما جهان را در زبان كشف ميكنيم و جهان مولانا را نيز در زبان او در مييابيم. از نظر او هر چه به زبان ميآيد، ما را وارد حجاب ميكند.
اين پژوهشگر توضيح داد: زبان در عين انكشافگري خودش حجاب ميشود و مولوي آرزوي فضايي را دارد كه در آن بدون زبان بتوان سخن گفت.
داكاني اضافه كرد: در معرفتشناسي مولانا اختلافها به زبان و محدوديت ادراكي ما بر ميگردند. ما داريم فيل عظيم هستي را در تاريكي ادراك ميكنيم(اشاره به داستان معروفی از مولانا در مثنوی). يعني ناشناخته بودن هستي براي ما باعث ميشود كه درك درستي از آن نداشته باشيم.
مظاهري نيز كه صحبتهاي خود را با خواندن ابياتي از مولانا آغاز كرد، اينگونه گفت:
قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم
عرفا در بيان حالات روحيشان به دنبال رمزگرايي بودهاند. در نظر آنها هر كس ميخواهد پا به دنياي عرفان بگذارد بايد داراي سه ويژگي عشق عفيف، ذوق ظريف و روح لطيف باشد. وقتي عارف شطح ميگويد يعني دريچههايي قلبش باز ميشود كه لفظ، ظرفيت آنهمه معنا را ندارد.
وي توضيح داد: وقتي شور ميآيد، ظرف وجود تاب نميآورد و در اين حالت هر چيزي كه مقابل حق قرار بگيرد، حجاب است. حتي عقل با وجود هدايتگري حجاب است.
سپس داكاني با بيان دو جنبه وجودي و رواني عشق نزد مولانا گفت: براي مولانا عشق دو جنبه اصلي وجودي و رواني دارد. مولانا عشق را به عنوان نقطه و اساس هستيشناختي بررسي ميكند. چون رابطه انسان با خدا و انسان و مخلوقات، بر مبناي عشق است و در نهايت يگانگي و وحدت اساس عرفان است. ابوسعيد ابوالخير گفت: «عرفان يكسو نگريستن و يكجا نگريستن است». در همين راستا مولانا اساس خلقت را عشق ميداند.
وي با اشاره به جنبه روانشناختي در عشق مولانا گفت: عشق مولانا يك جنبه روانشناختي و يك جنبه هستيشناسانه دارد و من در روانشناسي عشق كسي را مانند مولانا سراغ ندارم. او جزو اولين كساني است كه به روانكاوي عشق روي آورده است و در آن بيبديل است. درحقيقت، هستيشناسي و روانشناسي عشق در زبان مولانا به هم گره ميخورد.
مظاهري سپس در ادامه گفتههاي داكاني به جايگاه عشق مولانا اشاره كرد و گفت: جايگاه اين عشق در قلبهاي شكسته است(انا عند القلوب المنكسرة) و اگر كسي عاشق شد، همان عشق برايش نقطه حركت است. عاشق با شنيدن نام معشوق منقلب ميشود.
داكاني نيز در تكميل گفتههاي مظاهري به كليديترين اشعار مولوي دراين باره اشاره كرد و توضيح داد: پرشورترين ابيات مولانا ابياتي است كه به مناجات ميرود. در داستان موسي و شبان، موسي سمبل عقلانيت و شبان، سمبل عاشقيت عرفاني است. آرزوي مولانا، انسان و بازآمدن انسان به خويشتن است.
سپس مظاهري با بيان موضوع جذبه در عرفان ديدگاههايي را مطرح كرد و اظهار داشت: در عرفان جذبه و يك عنايت از معشوق مهم است. جذبه كاري ميكند كه فضيل عياض دزد، عارف ميشود. در عرفان يك كوره راه وجود دارد كه ما را ميرساند و عشق همان كوره راهي است كه شما را از مسيري ميانبر به آنچه ميخواهيد خواهد رساند.
وي در پايان يادآورشد: تنها، "رابطه خاص با خدا"، هستيبخش است. در آن هنگام كه از همه واسطهها نااميد ميشويد، از اين كوره راه بايد برويد؛ چرا كه آن، همان قلب و درون خود توست كه همه چيز از آنجا آغاز ميشود.
نظر شما