سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محبوبه حاجی آقائی: در بین شاعران معاصر و بنام، پروین اعتصامی از جمله شاعران نامآوری است که زبان مردم خود در مخالفت با ظلم و بیعدالتی است و الحق و الانصاف به دلیل نزدیکی با تودههای مردم بهخوبی از عهده این کار برآمده و در آثارش بیعدالتیها و ظلمها را منعکس کرده است. به نظر نگارنده، آنچه پروین را مشهورترین شاعر زن ایران کرده، انتخاب سبک مناسب، یعنی مناظره برای بیان تفکر و نگاه خود و توصیف خواستههای مردم در قالب گفتوگوست که برای مردم قابل فهم و درک بیشتری است.
بهراستی، همگان از مناظرههای زیبا و دلچسب وی به ذوق و ابتکار این شاعر مشهور پی میبرند که به راحتی تفکر و نگاه خود را از زبان طرف غالب در گفتوگو بیان میکند و در بیان و توصیف مقاومت در برابر ظلم موفق میشود.
با توجه به اینکه پروین اعتصامی به طور جدی و صمیمانه به مردم میاندیشد؛ لذا یکی از موضوعات برجسته اشعار او مردم و بیان درخواستهای آنهاست. در واقع، در بسیاری از مواقع این شاعر بزرگ زبان مردم میشود و از محرومان و یتیمان و سالخوردگان حمایت میکند و زندگی آنها را از زوایای گوناگونی به تصویر کشیده، تسکین دل دردمند رنجدیدگان میشود.
زرینکوب معتقد است: «انساندوستی، نوعپروری و عدالتخواهی از مهمترین مباحث اجتماعی دیوان اشعار پروین است و کمتر شاعری از بزرگان ادب پارسی پیش از او در دیوان خود این همه به عمق دردهای مردم و رنج بینوایان و ستمدیدگان اندیشیده و این همه صمیمانه و هنرمندانه از انسانها و انسانیت و آرمانهای والا سخن گفته است.»
به راستی، همین مسئله مهمترین عامل محبوبیت این شاعر بزرگ است؛ چراکه وی با درک سختیهای زندگی مردم، با آنها همدردی میکند، امید میبخشد و در عین حال آنها را به عدالتخواهی و مبارزه با ظلم و ستم وامیدارد. بنابراین، خوانندگان اشعار وی، پروین را نماینده خود برای بیان دردها و رنجهای خود میدانند.
به عبارتی، پروین در بسیاری از اشعار خود، ضمن توصیف رنجها و دردهای مردم به زبان ساده، علت دردها را هم بیان میکند و شیوه درمان آنها را نیز میآموزد که این شیوه ویژگی ممتازی به شمار میآید.
این شعر زیبای پروین خواندنی است:
به سر خاک پدر، دخترکی
صورت و سینه به ناخن میخست
که نه پیوند و نه مادر دارم
کاش روحم به پدر میپیوست
گریهام بهر پدر نیست که او
مرد و از رنج تهیدستی رست
زان کنم گریه که اندر یم بخت
دام بر هر طرف انداخت گسست
شصت سال آفت این دریا دید
هیچ ماهیش نیفتاد به شست
پدرم مرد ز بیدارویی
وندرین کوی، سه داروگر هست
دل مسکینم از این غم بگداخت
که طبیبیش به بالین ننشست
سوی همسایه پی نان رفتم
تا مرا دید، در خانه ببست
همه دیدند که افتاده ز پای
لیک روزی نگرفتندش دست
نظر شما