سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا):محمدهادی محمودی، مدیر اندیشکده علم و سیاست فارسی، در پنجمین جلسه از سلسله نشستهای «سویه»، که با عنوان «بحران نمایندگی در جمهوری اسلامی» برگزار شد، بحثی را ارائه کرد. محمودی نشان میدهد که چرا موافقت چندانی با این عنوان ندارد؛ نه از این جهت که نمایندگی در جمهوری اسلامی چالشی ندارد، بلکه از این جهت که با واکاوی مفهوم نمایندگی، مشخص میشود که این چالش اختصاصی به جمهوری اسلامی ایران ندارد، فراگیر است و داستان همهی دولتها یا دستکم دولتهایی است که هنوز داستانی دارند. به عقیده محمودی این «عنوانگذاری» صرفنظر از مدلولش، بخشی از داستان است، پیشاپیش مفروض و بدیهی به نظر میرسد و مدلولش را هم میسازد. او از فوکو وام میگیرد و گزارش او از نقد نولیبرالهای آلمانی به آلمان نازی را نقل میکند که چطور در دوره نازی، با برجسته شدن بیقید و شرط Volk (ملت، مردم) ، دولت دیگر تنها شأن ابزاری پیدا کرد و تعیینکنندگیاش را از دست داد. در ادامه مشروح گفتار محمودی را میخوانید.
چرا اینقدر به دهان ما خوش میآید که بگوییم بحران نمایندگی در جمهوری اسلامی وجود دارد؟ حدس من این است که بدیهی تلقی شدن بحران نمایندگی حاصل یک درک پیشانظری است. یک فضای عمومی ساخته شده که همچنین بحرانی وجود دارد و فکر میکنم این درک از آن حیث که پیشانظری است، بیش از اینکه نیاز به استدلال داشته باشد، چیزی که میخواهد به آن استدلال بکند را میسازد. یعنی در این درک نحوی انشاء وجود دارد تا اِخبار. ما به این بحران نمایندگی احتیاج داریم. چرا آن را دوست داریم؟ انگار آمدهایم تا برای آن چارهجویی کنیم پس این چه تهمت ناروایی است که آن را دوست بداریم؟!
فوکو در کتاب «تولد زیست سیاست»، بحثی در فصل پنجم دارد و آنجا میگوید چطور تولد دولت بر پایه اقتصاد در دوران جدید بعد از جنگ جهانی اتفاق افتاد. در فصول چهارم به بعد به میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که چطور دولت از اقتصاد متولد شد.
نکته جالب اینجاست که فوکو معتقد است نظریهپردازان تکوین دولت جدید کسانی بودند که بعضاً از دوره وایمار، یعنی قبل از به قدرت رسیدن ناسیونال سوسیالیسم در آلمان، حضور داشتند و در دوره نازی به حاشیه رانده شدند اما یک گفتار انتقادی زیرپوستی را پروراندند و کتابها و مقالاتی نوشتند. با زمین خوردن دولت بعد از جنگ جهانی اینها به یک صورتبندی منسجم از دیدگاه خود رسیدند. این دیدگاه انتقادی نسبت به دولت آلمان نازی نکاتی را گوشزد میکرد که یکی از آنها برای این بحث ما خیلی مهم است.
و آن اینکه ممکن است تصور اولیه ما این باشد که این نظریهپردازان و اندیشمندان زمانی که میخواهند دولتی بر پایه اقتصاد و بازار بسازند، اینطور استدلال میکنند که دولت نازی توتالیتر و تمامعیار بوده و حالا باید دولت کوچک شود و دولت ضعیف وجود داشته باشد. در حالی که این اندیشمندان درست برعکس این استدلال میکنند و میگویند در دوره نازی، دولت ضعیف شده است.
اینها معتقد بودند که دولت یک دستگاه است که میان دولتمردان و مردم وساطت میکند. این دستگاه یک حیث تعیینکنندگیای دارد که در این دوران به واسطه سه عنصر زیر سوال رفت. یکی از این سه عنصر Volk یا ملت و مردم است. خصالی که در Volk در دوره آلمان نازی داشت به ما اجازه میدهد که آن را به ترجمه کنیم گرچه که به ملت هم برگردانده شده است.
در دوره آلمان نازی، دستگاه دولت صرفاً به عنوان ابزار اعمال اراده مردم قابل قبول بود و به این خاطر قدرتمند بود. یعنی هر حیثیت مستقلی که تا قبل از این داشت و میتوانست داشته باشد زیر سوال رفت و همه گفتند دولت ابزار اعمال اراده مردم است.
اگر فیلمهای مستندی که به دست خود هیتلر ساخته شده را ببینید، متوجه میشوید که پر از قابهای باز و به تصویر کشیدن جمعیتهای منسجم و منظم است. گویا پیشوا همچون یک شخص واحد دارد آنها را نمایندگی میکند. مثلاً ارتش چندهزار نفری کارگری را میبینید که پیشوا برای آنها سخنرانی میکند.
پس تاکید بر مردم، به نحوی که انگار دولت را میتوانیم نماینده مردم بفهمیم، در مواقعی درست نقطه تضعیف دولت است. بنابراین استدلال این اندیشمندان که به نولیبرال مشهور شدند، مسموع واقع شد که بله دولت به واسطه این سه عنصر که یکی از آنها مردم است در دوره آلمان نازی ضعیف شده است.
پس «بحران نمایندگی» خودش دارد این کارکرد را برعهده میگیرد و ما هم آن را دوست داریم که دولت باید هرچه بیشتر صرفاً ابزاری برای اعمال اراده مردم باشد. حال سوالی که پیش میآید این است که مگر باید غیر از این باشد و دولت میتواند چیزی جز این باشد؟
نمایندگی تا آنجایی که به فلسفه و علوم سیاسی مرتبط است، دو مفهوم میتواند داشته باشد. مفهوم خاص از نمایندگی چیزی است که در دموکراسی داریم و رسماً انتخاباتی برگزار میشود و کسانی به عنوان نماینده، دولتی را تشکیل دهند. شما وقتی میگویید بحران نمایندگی، به مجلس توجه ویژهتری دارید یا مثلاً به انتخابات. بالاخره مردم در انتخابات ریاست جمهوری و سایر انتخابات نمایندگان خود را انتخاب میکنند و این یک ساز و کار نمایندگی است.
اما نمایندگی مفهوم عامتری هم دارد که ماهیت دولت را معرفی میکند. این مفهوم از نمایندگی را در کتاب لویاتان هابز آن را میتوان مشاهده کرد. هابز میگوید در تشکیل لویاتان یا دولت یک جور قرارداد و توافق (و حتی بیش از یک توافق و قرارداد) وجود دارد که هر کسی، کارهای حکومت را به نحوی به رسمیت میشناسد کأنه خودش آن را انجام داده است و با اینکه هر کس حق تعیین سرنوشت خودش را دارد، یک قرارداد نانوشتهای بین شهروندان رقم میخورد که گویی در آن قرارداد هر فردی میگوید من حق تعیین سرنوشت خویش یا عمل عمومی خودم را به این شرط که تو (و دیگران) هم به حکومت واگذار کنی، به حکومت واگذار میکنم. یعنی بیایید همه با هم، حق تعیین سرنوشت و عمل خودمان را به دولت و حکومت واگذار کنیم. این معنا از نمایندگی دیگر چیزی مربوط به دموکراسی به صورت خاص نیست و مربوط به همه دولتهاست. مربوط به دولت پادشاهی هم هست و اگر این مفهوم دموکراسی وجود نداشته باشد دولت پادشاهی هم برقرار نیست. بنابراین دولت پادشاهی هم به نحوی خودش را نماینده حق مردم برای تعیین سرنوشت (یا به طور کلی حق مردم) میداند.
حالا وقتی ما از بحران نمایندگی سخن میگوییم، کدام معنا از نمایندگی را در نظر داریم؟ نمایندگی به معنای عام یا خاص؟ ظاهراً وقتی میگوییم بحران نمایندگی به این فکر میکنیم که دموکراسی به معنای واقعی دموکراسی نیست. مثلاً وضعیت جمهوری اسلامی دیگر دموکراسی نیست. یا به این توجه دارید که اصلاً دیگر دموکراسی معنا ندارد و با توجه به تحولاتی که در عرصه فناوریهای اطلاعاتی و جهان مجازی پیش آمده است ما اصلاً دیگر نیازی به دموکراسی نمایندگی به این نحو نداریم. گویا دموکراسی نمایندگی از سر ناچاری بوده چون همه افراد جامعه نمیتوانستند به صورت مستقیم در حکومت مشارکت کنند و این حق را به دولت و نمایندگانشان دادهاند. مثل اینکه همه نمیتوانیم مجتهد شویم و احکام خود را استنباط کنیم پس حق خود را به مراجع تقلید واگذار میکنیم. اما با این فناوریهای اطلاعاتی دیگر به این نوع از دموکراسی نمایندگی نیازی نیست. مثلاً یک سیاستمدار درجه یک کشور میتواند بگوید این چه کاری است که ما مردم را معطل خودمان کردهایم به اسم دموکراسی. ما یک اپلیکیشن دولت طراحی میکنیم و تمام تصمیمات را در آن میگذاریم تا هر کس هر روز به تصمیماتی که قرار است در حکومت گرفته شود رای مثبت و منفی دهد. همین جامعه را هم کمکم رشد میدهد و مخالفان و موافقان در فضای مجازی شروع به استدلال و احتجاج میکند و از زمان طرح تا رایگیری هم یک بازه پخت و پز افکار عمومی سپری میشود و بعد هم مردم به امور رای میدهند. بنابراین ممکن است این معنا از «بحران دموکراسی» مد نظر باشد که این دموکراسی کلاً در بحران است و ما میتوانیم صورتهای مستقیمتری از مشارکت در تعیین سرنوشت توسط مردم را داشته باشیم.
اما میتواند از این هم فراتر رود و ضمن همین پیشنهاد دموکراسی مستقیم، به این فکر کنید که کلاً حکومت عجب شرّی است! هرچند که بگوییم شرّ لازم است اما هر چقدر که بتوان دایره عمل آن را کوچک کرد که نیازی به آن نباشد، این بهتر است. بنابراین در پسزمینه «بحران نمایندگی» نه تنها نمایندگی در معنای خاص بلکه نمایندگی در معنای عام آن هم در بحران باشد.
اما این چرا باید تعجبآور و محل مناقشه باشد؟ برای کسی که مطالعات نظری نداشته باشد این بدیهی باشد به این معنا که دیگر حکومت شرّ است حالا یا شرّ لازم یا غیرلازم. اما برای کسی که مطالعه نظری داشته باشد و دستکم با دیدگاه ایرانی درباره حکومت آشنا باشد، این بحثها حتماً تعجببرانگیز است چرا که دولت در ایران بسیار مهم است.
هر ملتی در دنیا به چیزی شناخته میشود، هندیها به ادویه، چینیها به ابریشم یا یونانیها به فلسفه. در میان همه ملتهای دنیا اما ایرانیان به «دولت» شناخته میشوند و دولت برای ایرانیان موضوع قدیم اندیشه بوده است. حتی گاهی من برای اینکه نشان دهم چقدر نسبت میان ایران و دولت وثیق است، میگویم ایرانیان دولت را اختراع کردهاند. در دیدگاه ایرانیان، دولت هیچوقت شرّ نبوده که بخواهد شرّ لازم باشد یا غیرلازم! بلکه اساساً آن شرّ بنیادینی که ما با آن روبرو هستیم، نبودِ دولت است.
حکومت برپا میشود تا طرحی از حق وجود داشته باشد
سیرالملوک خواجه نظام از اینجا شروع میشود که در هر روزگاری خداوند کسی را انتخاب میکند که با او حکومتی تشکیل دهد تا درِ فساد و فتنه و آشوب را بدو بسته گرداند. یعنی اگر حکومت تشکیل نشود فساد و فتنه و آشوب و تغلب است. دیگر حقی وجود ندارد و هرکس زورش بیشتر باشد حرفش به کرسی مینشیند.
حکومت برپا میشود تا طرحی از حق وجود داشته باشد و آن شرّ بنیادین که هر آن محتملالظهور است از بین برود. اینطور نیست که اگر حکومتی شکل گرفت آن شرّ دیگر بخوابد، خیر؛ این شرّی است که هر لحظه ممکن است به اشکال مختلف ظهور کند و به همین خاطر اگر دقت کنید، لحن کتاب خواجه بسیار مراقب و نگران است چون هر آن ممکن است آن فساد و فتنه و آشوب از جایی سربلند کند. حکومت تشکیل میشود تا این شرّ ظهور نکند و جلوی آن گرفته شود. بنابراین مسئله حکومت دیگر مسئله یک دستگاه اجرایی یا ارائهدهنده خدمات نیست بلکه حکومت برای آدمها، چه حاکم و چه محکومعلیه، تبدیل به یک امر درونی میشود که درون همه است.
بنابراین شما وقتی بخواهید درباره حکومت صحبت کنید اولاً لازم میدانید که مثل بیهقی در تاریخاش یک مقدمهای در باب قوای درونی انسان و اینکه چرا قوه عاقله باید در راس و حاکم بر قوای شهویه و غضبیه باشد ارائه کنید.
این حکومت تا آنجا درونی میشود که دیگر یا برادر دین است یا عین دین است. در دیدگاه ایرانیان حکومت هیچوقت ضد دین نمیشود. یا برادر دین است یا عین دین. ممکن است حکومتی حکومت ظالم شود یا فردی در حکومتی ظلم کند اما این ربطی به ماهیت حکومت ندارد.
پس باید بپرسیم که چه تحولی اتفاق افتاده یا دارد اتفاق میافتد که به ویژه برای ما ایرانیان، اصل مسئله نمایندگی و اصل مسئله حکومت تبدیل به یک شرّ شده است؟ باید بتوانیم در بستر تاریخی خودمان این مسئله را توضیح دهیم.
نظر شما