سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - یاسین ادب: مراسم «نقد و بررسی آرا و اندیشه سیاسی دکتر سیدجواد طباطبایی» عصر روز یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲ در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد. این مراسم با حضور مهدی فدایی مهربانی، جهانگیر معینی و حجت کاظمی، اعضای هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران، احمد بستانی، عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی، اسماعیل مطلوب کاری، پژوهشگر تاریخ باستان و جمعی از همکاران و همدورهایهای مرحوم طباطبایی برگزار شد. بخش اول این گزارش روز گذشته در اینجا منتشر شد. در ادامه بخش دوم گزارش ایبنا از این نشست را خواهید خواند.
طباطبایی قبل از تألیف با ترجمۀ آثار کربن آغاز کرد
احمد بستانی، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی، با اشاره به اهمیت طباطبایی گفت: طباطبایی در کنار سروش بیشترین تاثیر و توجه را در فضای بعد از انقلاب داشتهاند. بر خلاف سروش، طباطبایی هم از لحاظ منتقدِ جدی، و هم از لحاظ حامیان، افراد کمتری را داراست.
طباطبایی سه مسئله مهم داشت: اولین مسئله او، توجه به ایران به مثابه یک فیلد مطالعاتی مستقل حوزه اندیشه سیاسی است. کاری که قبل از طباطبایی، نه مستشرقین و نه پژوهشگران ایرانی انجام نداده بودند. یعنی ما ایران را به عنوان یک مسئله فلسفه و تاریخ اندیشه ایران را به مثابه تاریخ فراز و فرود ایدهها و اندیشههای یک حوزه سرزمینی ببینیم.
طباطبایی راهی را گشود که بتوان مباحث مربوط به ایران معاصر را در نگرش بلند مدت تاریخی، بازخوانی کرد. از ابتدا هدفش تبارشناسی یک پدیده معاصر با بررسی بلند مدت تاریخ اندیشه سیاسی در ایران بود. نکته جالب این است که طباطبایی قبل از نوشتن کتابهایش، شروع به ترجمه کرد. او دو کتاب از کربن را به عنوان اولین اسلامشناسی که از اصطلاح فلسفه ایرانی استفاده میکند، ترجمه کرد.
طباطبایی میگفت تنها چیزی که باید از غربیها یاد بگیریم، تاسیس کردن است
بستانی ادامه داد: به گمان من، استراتژی طباطبایی در انتقال بحث از تاریخ اندیشه اسلامی به اندیشه سیاسی ایرانی، راه فروبستهای را برای فهم معاصر ما باز کرد. در واقع طباطبایی خط فهم را عوض کرد. یعنی به جای اینکه بخواهیم خودمان را در قالب تمدن اسلامی بفهمیم، در واحدی به نام ایران به معنای سیاسی کلمه، بفهمیم.
دستاورد دوم طباطبایی دفاع از فلسفه سیاسی بود. طباطبایی مدام از مبانی صحبت میکند، یعنی ما باید بتوانیم هر عقیده و ایده و نظریه سیاسی را بر مبانی استوار کنیم؛ یعنی فلسفه سیاسی به مثابه امر سامان دهنده آگاهی اجتماعی.
طباطبایی این بحث را مطرح میکند که اگر ما بخواهیم متجدد بشویم راهی نداریم جز اینکه تجدد را بر اساس مبانی خودمان، بنا کنیم. ما از غربیان نباید تقلید کنیم، تنها چیزی که ما باید از آنها یاد بگیریم، تاسیس کردن است و این تاسیس باید مبتنی بر سنت خودمان باشد.
عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی ادامه داد: نکته سوم طباطبایی، نظریه ایرانشهر است که حدود ده الی دوازده سال اخیر را شامل میشود که بیشتر به جای تبیین مسئله، جنبه هنجاری دارد. طباطبایی با تاسیس پارادایم ملیاندیشی و نه ملیگرایی، به دنبال پاسخ این است که چگونه ما میتوانیم در دنیای جدید از سنت بهرهمند شویم؟
ما در دوره سوم با طباطبایی به مثابه با یک روشنفکر حوزه عمومی مواجه هستیم که استراتژی متفاوتی دارد. میتوان در مواجهه با اندیشه طباطبایی به دو گونۀ همدلانه و بتشکنانه (مثل برخی از چپ گراها) روبرو شد و او را نقد کرد.
ایدئالیسم آلمانی موانعی را در پروژه طباطبایی ایجاد کرد
بستانی گفت: یکی از اولین دشواریهای بحث طباطبایی بحث متافیزیک بود. ایدهآلیسم آلمانی مورد علاقه طباطبایی، اندیشهای است کاملاً متافیزیکی. به این معنی که این اندیشه یکسری مبانی را داراست و طبق همین مبانی نتایجی در حوزه زیباییشناسی، دولت، نظریه تاریخ و … از آن برداشت میشود. این سیستم، ساخته فیلسوفان سیستمساز آلمانی مانند هگل، فیشته، شلینگ و کانت است.
اتفاقی که بعد از هایدگر در میانه قرن ۲۰ رخ میدهد، چرخش این پارادایم متافیزیکی به پُستمتافیزیک است. این چرخش، یعنی خوانش پُستمتافیزیک، هدف ایدهآلیستی سیستمهای بسطدهنده تئوری را تغییر میدهد و کسی بعد از هایدگر، سیستم فلسفی نمیسازد. اما طباطبایی معتقد بود برای تاسیس باید به هگل بازگردیم و با پارادایم پسامتافیزیکی نمیتوان چیزی را تاسیس کرد. فلذا طباطبایی به عدم سیستمسازی توجه نکرد و به دنبال این بود که سیستم بسازد.
همین نگرش سیستماتیک به فلسفه سیاسی غرب، باعث ایجاد موانعی در پروژه طباطبایی شد. به عقیده من دیگر نگرش سیستمی به فلسفه سیاسی در دنیای امروز برای تاسیس قابل استفاده نیست.
طباطبایی کمتر به مسئله الهیات و الهیات سیاسی توجه کرد
احمد بستانی ادامه داد: نکته دوم در مورد سنت ایرانشهری طباطبایی است و آن اینکه سنت ایرانشهری در مجموع، یک سنت قدمایی است با ارزش قدمایی حاکم بر خودش. در اندیشه غرب پالایش مداوم و خودآگاهانه سنت قدمایی مثل ارسطو، توانایی بازگشت به او را در امروز به ما داده است اما در ایران اساساً اندیشه کسانی مانند فارابی و خواجه نظامالملک طوسی که اندیشمندان قدمایی هستند، با جهان امروزی ناسازگار است. سوال این است که چگونه میتوانیم تفاسیری سازگار و مبتنی بر الزامات دنیای جدید را از این اندیشمندان عرضه کنیم؟ من اعتقاد دارم، این تفسیر شدنی است اما دشواریهایی دارد که معمولاً آقای طباطبایی کمتر از آن بحث کردند.
عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی در پایان گفت: نکته آخر، مسئله دین و الهیات است. به خصوص مفهوم الهیات که از دین مفهوم پیچیدهتری است. طباطبایی به سیستم فلسفه ایدهآلیسم آلمانی که در آن نوعی اتحاد پیچیده بین عقل و ایمان وجود دارد، تعلق خاطر دارد.
ما اگر بخواهیم در ایران از این موضوع بحث کنیم ناگزیریم از مسئله الهیات بحث کنیم. طباطبایی کمتر به مسئله الهیات و الهیات سیاسی توجه کرد. اگر طباطبایی به مسئله الهیات توجه بیشتری میکرد، نظریه ایرانشهری را خیلی بیشتر میتوانست گسترش دهد و بهتر صورتبندی کند. طباطبایی به نقش الهیات به معنای حیات اسطورهای و غیرعقلانی، در شکلگیری حیات جمعی ما ایرانیان کمتر توجه کرده است. باید استقلال الهیات از فلسفه را به رسمیت شناخت و لزومی ندارد همه چیز را تحت یک نظریه عقلانی فهمید. این نکته فراموش شده در کار طباطبایی است.
طباطبایی معتقد بود جامعه شناسی، راهی برای پاسخ به مسئله انحطاط ایران ندارد
مهدی فدایی مهربانی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران گفت: طباطبایی در خوانش تاریخ اندیشه سیاسی به موضوع ایران اولویت میداد. یکی از مضامین اصلی طباطبایی، مسئله انحطاط ایران به عنوان یک مسئله فلسفی _اندیشهای است و طباطبایی این نوع نگاه را در مقابل منطق جامعهشناختی قرار میداد. طباطبایی معتقد بود جامعهشناسی، راهی برای پاسخ به مسئله انحطاط ایران ندارد.
فدایی مهربانی با اشاره به نزاع فیرحی و طباطبایی گفت: طباطبایی در کتاب ملاحظات دانشگاه، فیرحی را جزو اصحاب اندیشه در نظر نمیگیرد و ادعا میکرد منطق فیرحی، در نهایت یک منطق جامعهشناختی بود. به نظر من علت این موضوع همان تمایل طباطبایی به ارائه منطق کلان در نگاه به تاریخ اندیشه ایرانی است. در جاهایی که فیرحی، به نوعی از منطق ناحیهای تاریخ میگوید، کاملاً مورد انتقاد طباطبایی قرار میگیرد.
طباطبایی معتقد بود شریعتی، نراقی، دوستدار و جلال آلاحمد امکان اندیشیدن پیرامون ایران را ندارند
فدایی ادامه داد: طباطبایی میگوید از هگل میتوانیم استفاده کنیم به این جهت که دارای یک منطق عام و قابل انطباق با تاریخ ایران است. نقد طباطبایی به کسانی که او، ایدئولوگهای جامعهشناسی میخواند، کسانی مثل علی شریعتی، احسان نراقی، آرامش دوستدار، جلال آلاحمد و دیگران، این بود که نهایتاً امکان اندیشیدن پیرامون ایران را ندارند چرا که مسئله ایران در درجه اول انحطاط تفکر و اندیشه است و جامعهشناسی از اندیشیدن پیرامون مسائل بنیادی، کار خود را آغاز نمیکند.
ایده طباطبایی این است که گذار از بحران، نیازمند اندیشیدن پیرامون بحران است اما ایدئولوژیهای جامعهشناسانه در مسئله اعوجاج ایجاد میکنند. فلسفی اندیشیدن نیازمند فهمیدن بدون واسطه ایدئولوژی است در حالی که جامعهشناسی، منطق ناحیهای دارد و به نوعی آگاهی کاذب ایجاد میکند و راهی به فهم مسئله ایران ندارد. طباطبایی ذکر میکند که اعوجاج جایی به نهایت خودش میرسد که ما با ایدئولوژی به سراغ سنت برویم. در واقع نگریستن به سنت از پشت عینک ایدیولوژی است.
طباطبایی در نهایت به ناسیونالیسم ایرانی میرسد
در دور بعدی گفتوگوها، جهانگیر معینی با اشاره به مسئله الزامات مدرنیته گفت: سه مسئله در مفهوم ایران که طباطبایی به آن پرداخته است، مغفول است. مسئله سامان سیاسی در قالب نظریهورزی (عقل سیاسی)، نهادسازی (حوزه امر اجتماعی و رابطه بین جامه مدنی و دولت)، مفهوم حقوقی (دولتمندی قانون) در مفهوم ایرانِ طباطبایی آن طور که در اندیشه سیاسی به آن میپردازد، مورد غفلت واقع شده است. طباطبایی نقد جامعهشناسی را به معنای نقد امر اجتماعی نمیداند بلکه معتقد است با نظریه جامعهشناسی نمیتوان به بنیان شناخت رسید.
هنگامی که طباطبایی از غرب صحبت میکند از ایدهآلهای سیاسی صحبت میکند اما وقتی از ایران صحبت میکند، نقطه عزیمت او واقعیت سیاسی است نه ایدهآلهای سیاسی. طباطبایی به دنبال نجات واقعیت سیاسی و چگونگی ترمیم آن در تاریخ ایران بود. طباطبایی با این شکاف، ایدهآل سیاسی خود را تنها در یک قالب مشخص ایرانشهر بیان میکند و در نهایت به ناسیونالیسم ایرانی (تعبیری که البته خودش دوست نداشت) میرسد.
در ادامه جلسه، مطلوب کاری بحثهای پیشین خود را با این سوال پی گرفت: چرا پیروان طباطبایی، نظریه ایرانشهر را که یک مفهوم سرزمینی است، بر یک بافت فکری قرار دادهاند؟ من به عنوان یک تاریخ پژوه، برایم قابل قبول نیست که کل اندیشه سیاسی یک جامعه (از هزاره اول پیش از میلاد تا آمدن اعراب) را فقط با یک تئوری و اندیشه سیاسی پوشش و توضیح دهیم. آیا اصحاب علوم سیاسی میپذیرند که یک جامعه دو هزار سال متصلب و بسته باشد و همه چیز را با اندیشه ایرانشهری (یا هر اندیشۀ دیگری) پوشش دهد؟
آیا پیروان طباطبایی و خود ایشان تاکید داشتند بر اینکه یک مفهوم فرهنگی و سیاسی از هزاره نخست پیش از میلاد در ایران وجود داشته است و ایرانیان تا دوره اسلامی اینگونه میاندیشیند و بعد هم در دوره اسلامی تاثیرگذار بوده است؟
طباطبایی زاویه آشتیناپذیری با ایدئولوژی های جامعهشناسانه داشت
کاظمی با اشاره به نسبت طباطبایی با علوم اجتماعی گفت: طباطبایی در بحثهای خود، زاویه آشتیناپذیری با ایدئولوژیهای جامعهشناسانه داشت و نسبت به پرداختن به ایران از نگاه علوم اجتماعی جدید، نگاه منفی داشت. طباطبایی میتوانست برای تقویت بحثش برای مسئله ایران با استفاده از علوم اجتماعی کارش را غنای بیشتری ببخشد.
طباطبایی پنج مقطع با جامعهشناسی مواجه میشود. در مقدمه ترجمه خود از آلتوسر در سال ۵۸، چپگرایی با برداشتی سطحی از مارکسیسم (برداشت اکونومیستی) را مانع درک موقعیت میدانست و معتقد بود ما نیازمند مارکسیسم فلسفی هستیم.
کاظمی ادامه داد: مواجهه دوم طباطبایی با علوم اجتماعی در آثار اولیهاش است که به تز بازگشت به خویشتن از زاویه ایدئولوژیهای جامعهشناسانه انتقاد میکند. طباطبایی مطرح میکند که بازگشت به سنت از زاویه ایدئولوژیهای جامعهشناسانه، نوعی زمانپریشی تاریخی را به سنت تحمیل کرده است و باعث شده است عملاً سنت از زاویه ضرورتهای پیکار سیاسی خوانده شود و ایدئولوژیک بشود. بنابراین این مانع خواندن سنت در اصالت خودش میشود.
طباطبایی دو رویکرد در برخورد با سنت داشت: در تفسیری که در اواخر دهه هفتاد داشت سنت را متصلب فرض میکرد و امکان زنده کردن و فعال کردن آن را ممکن نمیدانست. اما طباطبایی متاخر، از دل سنت، گشایش به دوره جدید را ممکن میدانست.
مواجهه سوم طباطبایی با بحثهای جامعهشناسی در کتاب «ابنخلدون و علوم اجتماعی» صورتبندی شده است. طباطبایی به موضوع موسس بودن ابنخلدون در جامعه شناسی انتقاد میکند چرا که معتقد است جامعهشناسی بر شالودههای فکری استوار شده است که بر مبنای دنیای جدید است.
طباطبایی از بحث های جامعه شناسانه استفاده میکند اما مبنای آن را آشکار نکرده است
حجت کاظمی اضافه کرد: طباطبایی به ما نمیگوید آیا امکانی برای فهم ماهیت دولت در ابنخلدون وجود دارد یا ندارد؟ طباطبایی هیچگاه به ما نگفت آیا در ابنخلدون امکان فهم درونی از سنت تفکر برای فهم دولت در خاورمیانه وجود دارد یا خیر؟
به نظر من درست است که ابنخلدون موسس جامعهشناسی به معنای مدرن آن نیست اما در آن امکانهایی برای فهم و باروری بحثهایی که خود طباطبایی در ماهیت دولت در ایران در نظریه انحطاط بیان میکند، وجود دارد. طباطبایی از بحثهای جامعهشناسانه استفاده میکند اما مبنای آن را آشکار نکرده است. مواجه چهارم طباطبایی با علوم اجتماعی آنجاست که جامعهشناسان و اهل علوم اجتماعی مسئله ایران را ذیل در بحث نظریات مدرنیستی و جامعه شناسی ملی گرایی فهم میکردند و آن را مدرن میدانستند. طباطبایی اما تاکید میکرد ایران واقعیتی استثنایی است که با نظریات جامعهشناسی قابل درک نیست. از این رو بود که نظریات جامعهشناختی دارای سبقههای چپگرا را مورد انتقاد قرار میداد.
کاظمی در پایان گفت: نکته ای که وجود دارد این است که طباطبایی طوری از مفهوم ایران صحبت میکند که در آن تداوم تاریخی، بدون هیچ عاملیت تاریخی صورت گرفته است. در حالی که تدوام تاریخی ایران، از رهگذر برخی از عاملیتهای اجتماعی تحقق پیدا کرده است. به نظر من اگر قرار بود که به ایران پرداخته شود اتفاقاً نگاه جامعهشناختی، از رهگذر شناساندن نیروهایی که این فرآیند را تحقق بخشیدند، میتوانست نگاه طباطبایی را عمق ببخشد. در نهایت نقد طباطبایی به اهل علوم اجتماعی این بود که آنها بحث ایران را ذیل ایدئولوژی ملیگرایی تحلیل میکردند. در حالی که طباطبایی خودش را ذیل هیچ عنوانی نمیپذیرفت و مایل نبود در مقام یک روشنفکر یا ملیگرا یا ناسیونالیست دستهبندی بشود و عملاً با منتقدان خودش مثل کچویان درگیر میشد.
نظر شما