سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیمخانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در بررسیِ حکایتی از دفتر نخست، این هفته نیز به تشریحِ نکتهسنجیِ دیگری از مولانایِ روشنْضمیر میپردازد و اشاره میکُند که او چگونه به تقبیحِ عیبجوییِ آدمی میایستد. با ایشان در بررسی حکایتِ ناپُختگانی که یقین به هدایتِ خود و ضلالتِ دیگران دارند و پیوسته در پوستینِ خَلق میاُفتند، همراه میشویم.
آگاهیِ انسان از خوبیها و بدیهایش، نخستین گامِ او برایِ هدایت است. بیدلیل هم نیست که پیامبرِ اکرم (ص) [نک: پاورقی ۱] خودشناسی را مقدّمۀ خداشناسی میدانند. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، (قاوُقجی الطّربُلُسی ،۱۹۹۴: ۱۹۱). حکایتی که این هفته میخواهم، آن را بررسی کنم، بسیار کوتاه، ولی حاویِ نکتۀ نغزی است که پیرِ بلخ، با طرحش، زنگِ خطری را برایمان به صدا درمیآورد و آن، اینکه شیطانِ نَفس، در حِصنِ حَصینِ نماز نیز ممکن است در کمینِ مؤمنان باشد. [نک: پاورقی ۲]
ماجرا از این قرار است که چهار مُسلمان به نماز میایستند. در حالِ اَدایِ فریضه، مؤذّنِ مسجد بر آنان وارد میشود. یکی از ایشان، ظاهراً به طعنه، در میانۀ نماز، از او میپُرسد، آیا اذانی که دادی، طبقِ وقتِ شرعی بوده یا نه:
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهرِ طاعت راکع و ساجد شدند
هر یکی بر نیّتی تکبیر کرد
در نماز آمد به مِسکینی و دَرد
مُؤْذِن آمد، زآن یکی لفظی بجَست
کای مُؤَذِّن! بانگ کردی، وقت هست؟
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۶)
دیگری که سخنِ مُبطِلالصّلاةِ اوّلی را میشنود، با تَبختُر و عیبجویی، به دوستش یادآوری میکُند که سخن گفتی و نمازت باطل شد. نفرِ سوم، بلافاصله دهن به ملامت و انتقاد باز مینماید که عیبجویی مکن و به خویش بپرداز:
گفت آن هندویِ دیگر از نیاز:
هَی! سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سِوُم گفت آن دُوُم را، ای عمو!
چه زنی طعنه؟ برو خود را بگو
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۶)
تا اینجای حکایت، هرسه نمازگُزار که بهعمد لب به انتقادِ از هم گشودهاند، مطابقِ آنچه در احکامِ نماز به آن اشاره شده، نمازشان باطل میگردد. نفرِ چهارم، خودشیفتهتر از قبلیها، به سخن میآید که خدا را شُکر! سخن نگفتم و نمازم باطل نشد! به این ترتیب، هر چهار نفر، غافل از نَقبی که نَفْسِ اَژدرسان در دلهاشان زده، حضورِ قلب از کف مینهند و مُبطِلی از مُبطلاتِ نماز، ایشان را از لذّتِ یک دیدارِ عارفانه محروم میکُند:
آن چهارم گفت: حَمداللَّه که من
درنیفتادم به چَهْ چون آن سه تَن!
پس نمازِ هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گُم کرده راه
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۶)
روایتِ ماجرا، با ابیاتِ بالا تمام میشود، امّا مولانا به رَسمِ مَعهود، برایِ ایضاحِ آنچه از طرحِ حکایت در ذهن داشته، ابیاتی نیز در تفسیرِ بیشتر قصّه میآورَد که مهمترینِ آنها، به قرار زیر است:
۱. نیمی از وجودِ انسان چون متعلّق به جهانِ کَون و فساد است، مَمزوج با عیوب و نیمۀ دیگر، متعلّق به عالَمِ غیب و مُبرّا از عیبهاست. پس وجودِ نُقصان در هر کسی طبیعی است:
زآنکْ نیمِ او زِ عَیبستان بُدهست
وآن دگر نیمش زِ غَیبستان بُدهست
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۶)
۲. خوش به حالِ کسانی که به جایِ اُفتادن در پوستینِ دیگران، عیبهای خود را ببینند:
ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دید!
هرکه عیبی گفت، آن بر خود خرید
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۶)
۳. عیبجویان، دیر یا زود باید منتظرِ رسوا شدنِ خود با همان کاستی باشند:
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوکْ آن عیب از تو گردد نیز فاش
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۷)
۴. تا زمانی که انسان از ابتلای به عیوب، ایمن نیست، نباید به فکر شُهرت و معروفیّت باشد. ظاهراً مولانا در این فقره، هرچند اشارهای مستقیم ندارد، امّا به نظر میرسد به دلیلِ ناایمنیِ آدمی از جانبِ عیبها، قصدش تشویق سالکان به پرهیز از هر گونه نامجویی است:
تا نهای ایمن، تو معروفی مَجو
رو بشو از خوف، پس بِنْمای رو
(هماو، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۷)
و امّا سخن ِ پایانی.
اگرچه مطابقِ اشارۀ خداوند در بخشی از آیۀ ۴۵ سورۀ عنکبوت، نماز بازدارندۀ آدمی از فحشا و مُنکَر است، با این حال، شیطانِ نَفْس که مُدام در کمینِ اوست، گاه حتّی در زمانِ این فریضۀ الٰهی و یا دیگر مَناسکِ دینی، میتواند فرصت را مُغتنم شمرده، رَهزنِ کسی گردد که حضور قلب ندارد یا در معرضِ هواجِسِ نَفسانی است. بنابراین آدمی باید همواره مُراقبِ اهریمنهایی چون خودپسندی و غرور باشد.
[پاورقی]:
۱. علّامه فروزانفر در تعلیقات فیه مافیه، علیرغمِ آنکه مولوی، این حدیث را از پیامبر دانسته، آن را، از امام علی (ع) میدانند، (مولوی بلخی، ۱۳۸۷: ۲۷۳).
۲. عنوان حکایت این است: «حکایتِ هندو که با یارِ خود جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت که او هم بدان مُبتلاست»، (مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۴۱۶).
مراجعه کنید:
• مولوی بلخی، جلالالدّین محمّد. (۱۳۸۷). فیه ما فیه، با تصحیحات و حواشی بدیعالزّمان فروزانفر، تهران: مؤسّسۀ انتشارات نگاه، چاپ سوم.
• مولوی بلخی، جلالالدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
نظر شما