سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مجید رحمانی، داستاننویس: وقتی پای داستان در میان باشد و بوی آشنایش را حس کنی، وقتی چیزی را گم کردی که نمیدانی چیست، چارهای نیست؛ باید به «آن» سو بروی...
...چند ماهی از آخرین دوره داستاننویسی «جلالآلاحمد» میگذرد. دورههای قبل را شرکت کردم. زمستان سال گذشته، آخرین دورهای بود که حضور داشتم. با خیلیها آشنا شدم. از هنرجویان این رشته، تا اساتید مجرب و داستاننویسان. و از برگزارکنندگان، تا پایگاه نقد داستان. و این آخری، بهدرستی، خیلی از نویسندگان جوان را حمایت میکند.
طفره نروم. حقیقتش را میگویم. تابستان که میشود، بهانه میگیرم. اصلاً همیشه بهانه میگیرم! انگار سردم است. زمانی که هنوز تابستان است! جایی باید باشم، آن هم با هزار جور مشغله. همان مکانی که زمستانها میرفتم؛ بیآنکه سردم بشود. بهانه ما چه میتواند باشد؟ چارهای نیست. با خاطراتم میسازم. همچنان با کتابم و در میان نوشتههایم. تا اینکه از دوره «اقلیم قلم» با خبر میشوم؛ در اردبیل. مکانی که سمفونی مردگان را یادم میاندازد: «…و کلاغها که روی شاخههای کاج فریاد میزنند: برف برف…» مکانی که زادگاه مشاهیر است.
اقلیم قلم، همچنان دعوت میکند. با این حال تردید دارم؛ شبیه شخصیتهای داستان شدهام؛ بین دو راهیها! وقتی این همه مشغله داری. و به دوری راه فکر میکنی. هزار جور کلنجار میروم! اما وقتی پای....
چارهای نیست! دعوت میکند. به شهر مشاهیر؛ شهر شیخ صفیالدین اردبیلی؛ رحیم مؤذنزاده اردبیلی؛ و جاذبه اقلیمی چون شورابیل؛ و بالأخره شهر داستان.
بلیط تهیه میکنم. محل آموزش، دانشگاه محقق اردبیلی است. میرسیم به مکان دوره؛ کنار دریاچه شورابیل؛ همراه چند همشهری و همسفر.
شب اول
شب از راه میرسیم. دانشگاه شلوغ است. انگار، نیروی طبیعت باعث حرکت میشود. کارکنان و مسئولین خانة کتاب و ادبیات ایران از قبل هستند. پذیرش میشویم. بقیه نیز به تدریج از راه میرسند؛ از استانهای آذربایجان شرقی و غربی، زنجان و کردستان، گیلان، قزوین و البرز. و اردبیل که میزبان است. هوا بسیار لذتبخش است. هوا با داستان دلپذیرتر شده است. اصلاً به هوای او آمدهایم. همه بوی داستان میدهند و کتاب. احساس غریبی نمیکنی. همه انرژی دارند. با هم اتاقیهایم آشنا میشوم. شب در اتاق، با هم اتاقیها، از استانهای مختلف، در چه مورد میتوان حرف زد؟
روز دوم و سوم
امسال، خانه کتاب و ادبیات، شرایط ورود به دوره جلالآلاحمد را تغییر داده است. ظاهراً تنها عضویت در پایگاه نقد، ثبتنام و بارگزاری داستان کافی نیست. پیشنیازش، شرکت در اردوی اقلیم قلم است. تدبیری که به بالا بردن سطح هنرجویان و داستاننویسان کمک میکند. ارودیی که همة مناطق استانی ایران را پوشش میدهد. محتوای این دوره، در مورد «اقلیم» است. و آموزش داستاننویسی اقلیمی. دورهای که قرار است بیاموزد، که چگونه مکان، فرهنگ و آیین، مردم و زمانه… تنها در سطح ساده داستان نباشند؛ چالش باشند.
محتوای آموزش، توسط اساتید ارائه میشود. در دو نوبت صبح تا غروب. روز اول، اساتید به نوبت در همة کلاسها حاضر میشوند. اما از روز دوم، تا پایان دوره، هر کلاس یک استاد دارد. با وجود فشردگی کار، کمتر احساس خستگی میکنیم. هوا همچنان لذتبخش و گاهی بارانی است.
بعدازظهر به دیدن آرامگاه شیخ صفیالدین اردبیلی میرویم. همه سوار اتوبوس میشویم. در این مکان، علاوه بر آرامگاه شیخ، مقبرههای شاه اسماعیل یکم (نخستین پادشاه صفوی) و مادر شاه اسماعیل نیز هستند. در حین بازدید، همه غرق شکوه این معماری میشویم. اینجا نیز بوی اقلیم میدهد و داستان. انگار شیخ در جایگاه نشسته است. صدای حکایتش را میشنویم. روزها و شبهای دوره میگذرد. اما نشستهای شبانه، حال و هوای دیگری دارد. به نظرم، هدف این برنامه، فقط خواندن داستان نیست.
به سالن همایش میرویم. مکانی که تریبون دارد. چند نفر قرار است، داستانهایشان را در جایگاه صحنه و رو به مخاطبین بخوانند. همه میآیند؛ همچنان پر انرژی. مینشینیم. اساتید (محمداسماعیل حاجیعلیان، یوسف قوجق، مهدی کفاش و محمدمهدی رسولی) هم برای نقد حضور دارند. شور و هیجانی همه را فرا گرفته. همه منتظرند. به خصوص نویسندگانی که قرار است نوشتههایشان را بخوانند و میخواندند. اساتید نقد میکنند. به چهرهها نگاه میکنم. به ویژه به نویسندگانی که پشت تریبون میروند. این اقدام یک فایده بزرگ دارد. همان که اول گفتم؛ هدف، فقط خواندن داستان نیست. خواندن و شنیدن هدف است؛ خوانش و نیوشایی. و مهمتر از آن، آموزش شنیدن صبورانه نقد. البته، اعتمادبهنفس هم میبینم. به طور قطع این نشست، جرأت و جسارت را بالا میبرد. جرأت خواندن داستان در میان جمع. و این برای داستاننویسی لازم است.
شب دوم از نشست شبانه، خواندن داستانها ادامه دارد. اما مراسم رونمایی از کتاب «میمیرمت» نوشته محمد مهدی رسولی هم هست. چقدر خوب! چه زیباست نام کتاب! و چه همزمانی خوبی برای این تولد! بعد از معرفی، کتاب با امضای جناب رسولی به علاقمندان عرضه میشود. با امضایی زیبا که از مهارتش در نقاشی حکایت میکند.
روز آخر
افسوس که زود میگذرد. به یکی از اساتید این دوره میگویم، حداقل خوبی این اردوها، همان سفریست که نویسنده برای مشاهده و تجربه به آن نیاز دارد. نوشتن، فقط در خلوت نیست. کلاسها تا ظهر ادامه دارد. قبل از ناهار، در محوطه بیرون جمع میشویم. عکس یادگاری میگیریم. و چه خوب است عکس! عکسهای دورههای قبل را که میبینم، همه بچهها و اساتید و گروه برگزار کننده هستند؛ با یک همراه؛ داستان همراهت است. کمی دقت کنیم میبینیم. بعد از ناهار، آخرین کلاس برگزار میشود. در پایان، آزمون کتبی گرفته میشود. و...
و پایان آموزش از راه میرسد. چه زود! بستن بار و بندیل و خداحافظی! همه میرویم تا داستان اقلیم بنویسیم. همه میرویم تا فیل را در روشنایی بنویسیم. همه میرویم تا داستان را بهتر بنویسیم. همه میرویم تا....
نظر شما