یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۲
رمان نوجوان «جزایر پریان» داستانی فانتزی از ادبیات انگلیس منتشر شد

کتاب «جزایر پریان» نوشته هدر فاست با ترجمه پروین جلوه‌نژاد از سوی نشر ایران‌بان منتشر شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا «جزایر پریان» داستانی خانوادگی است که ماجرای یک تعطیلاتِ تابستانی و ماجراجویی در طبیعتی زیبا از کشور کانادا را روایت می‌کند و به تصویر می‌کشد.

فی بی، پلام و هَدی سه خواهرند که به همراه برادر کوچولوی خودشان قرار است تعطیلات تابستانی را در خانه کوچک و سفید پدربزرگ در کنار دریا بگذرانند. پدربزرگ خواهران اسنولی تنها در خلیج میستی زندگی می‌کند. مادر، با سه دختر و نوزاد پسرش از شهر ونکوور به خلیج میستی، نزد پدربزرگ می‌روند تا از نزدیک از حال او باخبر شوند. مادر به آن‌ها می‌گوید که پدربزرگ بیمار است؛ اما بیماری‌اش کند پیش می‌رود. در همان صفحات اول داستان خواهران اسنولی یک جزیره مه‌آلود را می‌بینند که پریان نام دارد و آن‌ها تصمیم می‌گیرند خیلی زود به آنجا بروند که جزو ملک پدربزرگ است و بین مردم محلی به جزایر پریان معروف است و پر از داستان‌های مرموز درباره خانواده آن‌هاست. خواهران اسنولی مخفیانه برنامه‌ریزی می‌کنند تا به جزایر پریان بروند و راز پنهان خانواده را کشف کنند؛ به امید آنکه بتوانند به پدربزرگ و خانواده کمک کنند.

در بخشی از متن این کتاب می‌خوانیم:

مامان ماشین را خاموش کرد و گفت: «رسیدیم.»

هَدی از شیشه‌ی ماشین سرش را بیرون برد و با حیرت گفت: «جدی میگی؟»

فی‌بی پرسید: «خونه‌ی بابابزرگ اینه؟

مامان گفت: «نه! معلومه که این نیست. من و برادرتون می‌ریم خونه‌ی بابابزرگ. شما هم می‌رین خونه‌ی جادوگر بدجنسی که خیلی دوست‌داره برای شامش دختربچه‌ها رو بخوره. زود باشین، پیاده بشین!» خواهران اسنولی با هم گفتند: «مامان!» تئودور، برادر کوچولویشان، نیز از داخل صندلی مخصوصش به حرف مامان خندید.

فی‌بی شکم برادرش را فشار داد. تئو خندید و مشت‌های کوچولویش را تکان داد. فی‌بی از ترس آشغال‌های توی دست او، خودش را کنار کشید. برادر کوچولویش همیشه یک آشغالی توی مشتش داشت. از غذای مانده گرفته تا کرم مُرده و سوسک و هرچیزی که گیرش می‌آمد. یک بار قورباغه‌ای واقعی توی دستش بود و همین که دستش را باز کرد، قورباغه روی موهای هدی پرید. هیچ‌کدام از خواهرها نفهمیدند که تئو آن قورباغه را از کجا پیدا کرده بود. باورشان نمیشد توی محله‌شان که پر از ساختمان‌های بتونی و فروشگاه بود، قورباغه پیدا شود. مامان نفس بلندی کشید و گفت: «آخه میدونین، کنترل سه تا دختر به این راحتیا نیست. بابابزرگ می‌ترسه شما گم بشین. برای همین پیشنهاد کرده شما رو دست جادوگر بسپارم.»

«مامان!»

«باشه. باشه» و دستش را دراز کرد که قفل در را باز کند، اما آن را باز نکرد و گفت: «یادتون باشه بهتون چی گفتم. بابابزرگ ممکنه کمی تغییر کرده باشه اما نه خیلی زیاد. بیماریش تازه شروع شده و به کُندی پیش میره.»

خواهران اسنولی سر تکان دادند. فیبی نمی‌فهمید یعنی چی که بیماری بابابزرگ کند پیش می‌رود. شاید مامان نمی‌خواست آن‌ها ناراحت شوند.

مامان گفت: «سه تا قانونی که نباید فراموش کنیم، چیه؟»

هدی گفت: «اگه بابابزرگ چیزی رو اشتباه گفت، باهاش بحث نکنیم»

پلام که مثل فشفشه تندوتیز بود گفت: «زیاد سروصدا نکنیم.» مامان سر تکان داد.

فیبی به پلام گفت: «امیدوارم بتونی.» مامان به او نگاهی کرد. فی بی نفس بلندی کشید و گفت: «اگه بابابزرگ چیزی رو یادش بره و نیاز به کمک داشته باشه تو رو خبر کنیم.»

مامان دوباره سر تکان داد. سپس قفل در را باز کرد و این بار خواهران اسنولی یکی پس از دیگری از ماشین بیرون آمدند، درواقع روی هم افتادند.

اطلاعات بیشتر:

کتاب «جزایر پریان» به قلم هدر فاست با ترجمه پروین جلوه‌نژاد در ۱۷۲ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و به بهای ۱۷۰ هزار تومان از سوی نشر ایران‌بان برای نوجوانان منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط